زمان مورد نیاز برای مطالعه: 885 دقیقه

فصل دوم:

شاخصه‌های تمدن مطلوب اسلامی از منظر قرآن

در بخش تعاریف فصل اول گذشت که تعریف مختار از تمدن، سبک زندگی مجموعه­ای از انسانها است که دارای «اهداف مشترک» بوده و «دستاوردهای خاصی» هستند. رسیدن به «اهداف» و محقق شدن «دستاوردها»، نیازمند «نقشه راه» است و این نقشه در تحقیق پیش­رو، با بررسی آیات قرآنی، تحت عنوان «شاخص»، استخراج و ارائه می­گردد. دورنمای تمدن اسلامی را می­توان در آیه 24 و 25 سوره ابراهیم[123] مشاهده کرد که جامعه شکل یافته بر اساس کلمه طیبه «توحید» را، به شجره طیبی تشبیه کرده است که دارای ریشه­های ثابت و استوار بوده، و شاخ و برگ آن، به آسمان رسیده و به فرمان خدا، هر زمان ميوه خود را مى‌دهد، بخلاف جوامع شکل یافته بر اساس کلمه خبیثه شرک و شیطان­پرستی، که درخت پلیدی بی­ریشه و قرار است.[124]

2-1. خدامحور (در مقابل انسان‌محور)

اصلی ترین شاخصه تمدن اسلامی، «خدامحور» بودن آن است. در زندگی بر اساس دین اسلام، اعمال بر اساس رضایت خدا دسته بندی می شود. از واجب که باید بجای آورده شود تا حرام، که انسان مجاز به ارتکاب آن نیست. علاوه بر درستی ظاهر اعمال، باطن و نیّت انسان نیز لزوما باید برای خدا باشد و همچنانکه ابتدای عمل برای اوست، تا انتها باید به خاطر او بماند تا مقبول درگاهش شود. در اسلام، هر قول و فعلی با نظرداشت خدا و ایمان به او[125] و اخلاص برای او[126]، ارزش پیدا می­کند و شرط بهره مندی از پاداش اخروی نیز، منوط به هر دوی آن است. اساسا، هدف یک شهروند مومن از زندگی؛ نه ارضای مشتهیات نفس خود بلکه؛ همسو با هدف خالق از خلق بشر[127]، بندگی و کسب رضای خدا در اعمال و رفتار شبانه­روز است؛ همو که آفریننده انسان و آباء و اجدادش، و برآورنده حاجات اوست.[128]

پس بایسته است که، رفتار و کردار و ظاهر افراد جامعه و نیز، برنامه های دولت حاکم بر ایشان، به گونه­ای باشد که منعکس­کننده وجود چنین عقیده­ای باشد و جامعه، رنگ خدایی به خود بگیرد و نشان دهد تشکیل­دهندگان آن اجتماع، شأنیتی جز بندگی خدا ندارند؛[129] بندگی برای خدایی که مالک آسمانها و زمین است، چرا که خالق آنهاست، پس آفریدگان را نشاید که از او روی گردانده[130] و خود را مشغول و گرفتار متاع فانی دنیا و خواهش­های هوای نفس نمایند.[131] اشتغال و توجه به معلولات غافل­کننده، و بازماندن از علتی که موجب و موجد آن معلولات است، زیبنده شهروند مسلمان نیست. او آموزش دیده است که نفس خود را در اتلاف سرمایه عمر در مخلوقات فانی بازداشته، و آن را متوجه علت باقی کند؛ همان بزرگی که دریاهایی از مُرکّب تمام می­شود قبل از آنکه از عهده احصای فراوانی خلقتش برآمده باشد.[132] غفلت از چنین خدایی، اگر در اثر غبار جهل و فراموشی باشد، جای بسی عذر و بهانه وجود دارد ولی آن­گاه که فرستادگان الهی، غبار از آن حقیقت برمی­دارند، چه کسی ستمکارتر از اوئی است که مسیر جهالت را ادامه داده و بر آن عناد ورزد؟![133] و چه کسی گمراهتر از آن کس است که در زندگی، هدفی غیر از خدا داشته باشد.[134]

مطابق آموزه های دینی، اعمال سوء انسان، موجب این گونه تجرّی ها است،[135]، که بمثابه حجابی مانع شنیدن حق و فهم آن می­شود؛ مانعی که اگر توبه­ای واقعی، رافع آن نشود، فرد را تا پایان عمر، از یافتن راه صحیح زندگی محروم خواهد کرد. عقل سلیم به استقلال حکم می­کند که تسلیم شدن در برابر خالق واحد رازق محاسب، بهتر از بندگی نفس و شیطان، و سعی بیهوده در راضی ساختن هم­نوعانی با اهواء شتّی است.[136] برای درک محوریت خدا در زندگی به سبک اسلامی همین بس که منکر او، از دایره انسانیت خارج شده، و در زمره بدترین جنبدگان روی زمین قرار می­گیرد.[137]

خدا، مدار جهان را بر یاد و تسبیح خود می­چرخاند و بر اساس این سنت، چه بسا انسانهایی بدست دیگر همنوعان خود قربانی شوند؛[138] سنتی که برای منکران خدا، نامفهوم است. نیز از همین جنس است، اولویت خواست رسول او، بر خواسته آحاد اجتماع مسلمین.[139] انسان محکوم و موظف به بندگی و حرکت در مسیر حق و سر فرود آوردن در مقابل الوهیت الله، و تصدیق قوانین و دستورات الهی است و مقاومت­کنندگان در برابر این حقیقت ثابت، گرفتار مصائبی خواهند بود که جز خودشان را نباید ملامت کنند.[140]

شهروندان نمونه، آنانی­ اند که دل در گرو خدا دارند و با یاد او خاشعند و قلوبشان با ذکر خالقشان، زنده و شادمان است؛ کسانی که صبحگاهان و شامگاهان، او را می­خوانند و طالب وجه ذوالجلال اویند.[141] جویندگان شادی از غیر نام خدا و شیدایان به زیبائیهای زوال­پذیر دنیا، گمراهانی­ اند که در اثر اعمال گذشته خود، گرفتار اضلال الهی گشته­ اند. چنان ره­ گم­ کردگانی را، هدایت ­کننده­ ای نخواهد بود.[142]

در جامعه اسلامی، شهروندان این گونه آموزش می­بینند که پس از انجام وظیفه، دغدغه نتیجه را نداشته باشند و در امور خود، بر آفریدگار علیم و قدیر، تکیه کنند[143] و فرجام آن را، به مشیت خدا واگذارند.[144] هدف شارع از چنین شیوه تربیتی، ایجاد آرامشی حقیقی و ماندگار در قلوب پیروان خود است؛ آرامشی حاصل از سپردن امور به قادری علیم و حکیم، که آسمانها و زمین جنود اویند.

هدف شارع، تعمیق اسلام اولیه و ظاهری، و تبدیل آن به ایمان واقعی و باطنی است؛ نقطه مطلوبی که قبل از رسیدن به آن، سعی­ها نافرجام است.[145] لذا اسلام با تقبیح «سست ­همتی و رضایت به سطحی پوستین از دین»، گروندگان به سبک زندگی الهی را، تحریک به افزایش انگیزه و باطنی نمودن ادعای دینداری می­کند؛ سطحی از اسلام که متوقف در آن، ساکن بادیه است و هنوز، وارد مدنیّت اسلامی نشده است.[146]

خرسندی شهروندن کم ­همّت به آن است که با قبول حداقل­هایی از دین، این منّت را بر اجتماع مسلمین دارند که بر تعداد نفوس آنها افزوده ­اند؛ شادمانی موهومی که نزد شارع حکیم، فاقد ارزش و اعتبار بوده و آنان را به خاطر این شادی جاهلانه، ملامت کرده و ایشان را منّت دار اسلام می خواند، چرا که با ادعایی فاقد محتوا، از پناه اسلام منتفع شده ­اند.[147]

خدا، سبک زندگی راستین را از طریق انبیاء عرضه نمود، تا بی­ بهرگان از معارف الهی، با راه­های تزکیه نفس، و ترفیع مدارج روح آشنا شوند؛ فرصتی که برای قدردانان، فضل عظیمی است،[148] گرچه عرضه و تبلیغ آن، به مذاق هواپرستان و دنیاطلبان خوش نمی­آید.[149] هدف، آموزش این حقیقت است که، شناخت خالق هستی و آشنایی به شیوه ­های جلب رضایت او، و آمادگی برای پاسخگویی به اعمال نیک و بد در روز واپسن، اصلی ترین وظیفه در زندگی است؛[150] حقیقتی که با تحقق آن، کمبودها و کاستی­ها در سایر ابعاد زندگی، قابل اغماض است؛ هدفی که انسان ظلوم و جهول، در درازای تاریخ، در برابر تحقق آن، مقاومت کرده است[151] و اکثریت ایشان، وقار و جایگاهی برای خدای خالق، در زندگی خود قائل نشده ­اند!؟[152] دین، با صدای رسا این اتمام حجت را با انسانها نموده است که، تسلیم ­شدگان در برابر توحید، و سبک و سیاق زندگی ارائه شده، اهل رشد و نجات خواهند بود و منکران و بی ­اعتنایان به آن، هیزم جهنم[153]خواهند بود ولو اینکه تعدادشان زیاد باشد.[154] اگر به جز این بود، میان زنده و مرده؛ بینا و کور؛ صالح و طالح، و شاکر و غافل، فرقی نبود![155]

خدا با علم به اینکه، عموم شهروندان در طول روز، در پی «روزی و فضل» رزاق بوده و نخواهند توانست حق بندگی را ادا نمایند، شب را فرصتی برای جبران قرار داد[156] تا هم یادی از خالق باشد و هم، جلوگیر دل­بستگی به غیر او؛[157] خطری که در مورد زیبای واقعیِ غایب­ ازنظر، در مقایسه با فریبایی دنیای عیان، همواره در کمین انسان ناسی و غافل قرار دارد. این را نیز به آنها گوشزد کرده است که، همین توفیق یاد او نیز، با مشیت خدا، محقق­ شدنی است،[158] تا همین ذکر نورانی، حجابی بر سر راه سلوک، و عاملی برای سقوط ایشان بر اثر تکبر نباشد.

اعلان این حقیقت که، “همه عمر چند ده­ ساله، در روز قیامت به اندازه درنگ ساعتی از روز؛ که به آشنایی با دیگران سپری می­شود، به نظر خواهد رسید”[159] کمک مؤثری در غلبه بر نفس «راحت­ طلب و فراری از مسئولیت» است که کفر را، بهانه مناسبی برای تحقق آن می­شمارد. یک شهروند، وقتی پیش از روز حساب، به این امر واقف می­شود که سراسر عمر او، بسان یک احوال­پرسی به نظر خواهد آمد، اراده قوی­تری برای مبارزه با نفس، و پایداری بر حکم عقل، و گزینش راه صحیح زندگی خواهد داشت تا علاوه بر تأمین سعادت فردی، جامعه را نیز از وجود عضوی سالم بهره ­مند نماید.

وجود آیات پرشمار درباره لزوم توجه به خدا و توبه به سوی او،[160] حاکی از جایگاه «خدا» و نام و یاد او در زندگی است. اسلام، تنها راه صحیح زندگی را، بندگی خدا و تسلیم شدن در برابر اوامر و نواهی او می ­داند.[161] لذا انواع بی­ قیدی تحت عنوان “آزادی عمل” یا “آزادی بیان”، راه را در مکتب اسلام برای خود بسته می ­بیند. در زندگی بر پایه اسلام، غیرخدا نمی­تواند محور باشد، زیرا فقط اوست که شایسته عبادت و توجه است؛ اوست که ازلی و ابدی،[162] دانای مطلق،[163] قادر مطلق،[164] خالق مطلق،[165] مالک مطلق،[166] مسجود مطلق،[167] سلطان مطلق،[168] رازق مطلق[169] و یاریگر مطلق[170] است، پس هیچ عذر و بهانه­ ای برای روی­گردانی از او، و عدم تحمل مشقات باریابی به آستانش نیست.[171] از همین روی، توصیه قرآن به همگان این است که پناهی به جز او نجویند[172] و وکیلی به غیر او نگیرند[173] و کسی را به غیر او نپرستند.[174] از منظر اسلام، خدا، «عدد»ی است که به «صفر»های زندگی ارزش می­بخشد.

برخلاف زندگی بر اساس خدامحوری، در سبک زندگی انسان‌محورانه، مدار امور بر وفق مراد نفس اماره و شیطان می­چرخد. نفسی که مشتاق سرازیری­های لذت و راحتی، و میان­بُرهای دروغ و نفاق و حق­ خوری است؛ همان که راه حق را به خاطر صعوبتش انکار می­نماید و از رهنمودهای گمراه­ کننده شیطان در سقوط به اسفل سافلین استقبال می­کند. شهروند تابع نفس گرچه غالباً به بدفرجامی راهی که می­رود، آگاه است ولی به علت آسان و پررهرو بودنش، چشم بر حقیقت می­بندد.

در قرآن در آیات متعددی، انسانها از اینکه به جای خدا، تابع و عابد نفس یا شیطان[175] باشند، برحذر داشته شده، و به آنان توصیه می کند با استعانت از صبر و صلات،[176] ملازم جاده مستقیم خدا باشند و اگر محیط زندگی، مساعد برای بندگی نیست، از وسعت زمین بهره برده، و به جایی هجرت کنند که زمینه خداپرستی فراهم باشد[177] و با بهره­ گیری از عقل، و با رسیدن به آرامش حاصل از ایمان، در بندگی خدای رحمان داخل شوند تا لیاقت دخول در بهشت را کسب نمایند.[178]

پروردگار جهانیان با اعلام اینکه، “آسمانها و زمین، تسبیح گوی اویند و او، مالک آنها، و قادر بر هر چیزی از جمله احیاء و اماته است؛ همگان را به تبعیت از فرامین فرستادگانی می­خواند که با دریافت آیات روشنی از سوی او، در پی خارج نمودن آنها از تاریکی جهل و ظلم، به نور عقل و عدل هستند[179] و بر شهروند عاقل فرض است که به دعوت به یکتاپرستی،[180] و اعتقاد به روز حساب را لبیک گفته، و صراط مستقیم را به عنوان مسیر زندگی برگزیند و هدفش، راضی ساختن واحدی باشد که خالق است و در اعتقاد و عمل، اجنبی را در ملکیت او شراکت ندهد[181] و به لحاظ اینکه، مِلک طِلق خدا است، در زندگی، غیر او را قصد نکند و جز او، خشیت دیگری را در دل نداشته باشد[182] و یا برای رضای غیر، غضب مالک خود را برنیانگیزد؛ حال این غیر، هم­نوع او باشد، یا مصنوع او، و یا نفس اماره ­اش!

برای تصور رفعت جایگاه اخلاص و عدم شرک به خدا، همین قدر برای ایجاد انگیزه در یک شهروند کافی است که بداند علاوه بر شرط قبولی اعمال، حصنی حصین در مقابل مکاید اصلی ­ترین دشمن­اش نیز عمل کرده، و او را از اغواهای ابلیس می ­رهاند.[183] شهروندی که با فطانت، طریق اخلاص را در پیش می­گیرد؛ مضافاً بر امنیت از وساوس شیطان، خود را از دغدغه­ های جان­فرسای جلب نظر دیگران، و یا انفعال از ملامتشان، و از محنت­های پرشماری که مبتلایان به شرک و ریا، دچار آن هستند، معاف می­کند.

در سوی مقابل، شریک قرار دادن برای او، عملی کفرآمیز،[184] ظلمی بزرگ،[185] گناهی نابخشودنی،[186] موجب حرمان از بهشت،[187] عذاب ­آور و حسرت­ آفرین،[188] خوارکننده،[189] سبب حبط اعمال،[190] و توجه نمودن به عاملی خنثی معرفی شده است؛ امیدواری به شرکائی که نه قادر بر دفع ضرری از انسان، و نه توانی بر جلب منفعت برای او،[191] و نه مالک ناچیزترین شیء که آن را در عوض فعل مشرک، به عنوان پاداش بدهند، همانهایی که؛ نه تنها یاورش نبوده بلکه، در روز قیامت «خصم» اویند.[192] شرک، گناهی است که سفارش به اطاعت موکد از والدین نیز، مجوزی برای ارتکاب آن نیست.[193] شهروند مومن و مخلص، به گونه ای نیست که یاد خالص خدا، او را بیازارد و ذکری شرک آلود، شادمانش کند![194] بر اوست که از لغزشها و انحرافهای از مسیر توحید، از او طلب مغفرت نماید.[195]

2-1-1. توجه به کبریا و سلطنت الهی

تکبّر، از جمله صفات خدا است[196] و این صفت، غیر او را نشاید و مدعی آن، کافر[197] و مطرود درگاه الهی است، همچنانکه ابلیس، رانده درگاه شد.[198] تنها خداست که دارائی­هایش اصالت دارد و از هر نقیصه­ ای مبرّاست، لذا تنها او را سزاست که ادعای بزرگی کند، چرا که تنها او، بزرگ است و هیچ مدعی «بزرگی»، از عذاب خوارکننده خدا در امان نیست، زیرا ادعای شراکت با ردای اختصاصی خدا کرده است. این صفت خدا، بسان دیگر صفات او، در دنیا[199] و آخرت[200] انعکاس دارد.

مقام کبریایی الهی به حدّی است که ملائکه، برای ارسال رسل[201] و نیز، عمل به وعده­ هایی که به بندگانش داده، از خدا «درخواست» می­کنند.[202] به انسانها نیز آموزش داده شده است که از خدای خود، چنین درخواستی بکنند.[203]

همچنین خدا، از پیامبر(ص) می­خواهد که در امر تبلیغ، خود را تحت فشار قرار ندهد[204] و از اینکه، حرص و اشتیاق فرستاده­ اش به هدایت بشر، نوعی التماس جلوه کند، او را برحذر داشته[205] و اعلام می­کند این احتمال وجود دارد که خدای قهار، این انسانهای ناسپاس و متمرد را (از بین) ببرد[206] و به جای آنان، مردمانی دارای صفات کمال بیاورد.[207] زیادی فشارهای ناشی از دعوت مردمان لجوج و بهانه­ جو بر پیامبر(ص) نیز، موجب نگردید تا خدای جبّار متکبّر، مشیت خود را تغییر داده، و به زیاده­ خواهی ­های آنان ترتیب اثر دهد و تمایل پیامبر(ص) به این گونه درخواستها را بدین گونه پاسخ داد که “اگر اصراری بر آوردن معجزات فزونتر دارد، خود دست به کار شود[208] و او را از اینکه، ادامه این روند، به خستگی و در نتیجه، شانه خالی کردن از امر دعوت وا بدارد، هشدار داد.[209]

خدا به صراحت اعلام داشته که قدرت، منحصر در دستان اوست[210] پس اقتضای عقل آن است که فرامینش تبعیت شود،[211] زیرا او علاوه بر اینکه مبدأ خلق است، بازگشت خلق هم به سوی اوست.[212]

سلطنت، ملازم با «غیرت» است و غیرت الهی اقتضا می­کند که در روابط اجتماعی، با غیرمعتقدان به وحدانیت او، و یا رسالت فرستاده­اش، دوستی نشود، اگر چه آنها، خویشاوندان نزدیک یک شهروند باشند. ممنوعیتی که با هشدارهای کوبنده مؤکّد شده است.[213]

2-1-2. ایمان به وجود خالق و مُنعم

از جمله نقاط قوت زندگی مومنانه، نگاه به جهان هستی، به عنوان پدیده­ای دارای «آفریدگاری مشخص» است. بدیهی است چنین دیدگاهی، نقش بسیار مهمی در هدفمندی زندگی و آرامش حاصل از آن دارد.[214] حقیقتی که ایمان قلبی به آن، سرآغاز تمام خوبی­ها (آرامش، بهجت، خرسندی، ایثار، گذشت، تواضع و …) و پایان­دهنده تمام بدی­ها (افسردگی، تنهایی، حرص و خساست، حسادت، تکبّر و …) است. همه حمدها از آنِ خدایی است که خالق آسمانها و زمین، و تربیت­ کننده عالمین است؛[215] همو که بر هر چیز وکیل است و هیچ دربی بر روی او بسته نیست[216] و تعیین میزان روزی شهروندان بدست اوست.[217] سرپرست ستوده ­ای که پس از نومیدی خلق ناسپاس، باران رحمت بر ایشان فرو می­فرستد؛[218] همو که عالِم بر پیدا و نهان است و عمل هیچ شهروندی از حیطه علم او خارج نیست؛[219] مُنزِل آب و مُجری رود، و مُرسل باد رحمت ­آور، و موجد باغ­های بهجت­ آفرین و هادی گم­شدگان و مجیب مضطرّان، و محیی و ممیت و رازق بندگان. اوست که سزاوار توجه و پرستش بوده،[220] و اقتضای عقل سلیم آن است که چنین کسی، معبود باشد.

خدای متعال با مخاطب قرار دادن شهروندان غافل یا منکر، آنان را چنین مؤاخذه می­کند: “آیا به آنچه می­ کارید، نمی ­نگرید؟ آیا شما آن را می­رویانید یا ما می­رویانیم؟! اگر بخواهيم خشك و تباهش مى‌سازيم تا در شگفت بمانيد. آیا به آبی که می­نوشید، می­اندیشید، شما آن را از ابرها نازل کردید یا ما نازل کردیم؟! اگر می ­خواستیم، آن را تلخ می­گرداندیم، چرا شکرش را به جای نمی­آورید؟! به من خبر بدهید از آتشی که می­افروزید، آیا منشأ و پدیدآورش شمائید یا ما پدیدش می­آوریم؟!”[221]

خدای خالق، از آفریده ­هایش توقع تصدیق منشأ الهی خلقت خود را دارد.[222] پرسش تأمل ­برانگیز قرآن از شهروند مردّد در این موضوع که خود را “توانمند”، و یا عالَم را “بی­ صاحب و مدبّر” می­پندارد، آن است که آیا قادر بر جلب منفعت، و یا دفع ضرری از خود می­باشد؟ اگر “می‌تواند”، پس به هنگام اضطرار مانند غرق شدن و مانند آن، فریادرسی را به کمک بطلبد.[223] اگر “می­تواند”، مرگ را؛ همان عاملی که بین او و خواسته­ هایش فاصله می­اندازد، از خود دور کند[224] و اگر “نمی‌تواند”، پس به خطری که با مرگ، احتمال مواجهه با آن می­رود، بیاندیشد و عملکردی خردمندانه داشته باشد.

خداوند، شهروندان صاحب­ خرد را کسانی معرفی می­کند که با اذعان به وجود خالقی هدف­دار از خلقش، در حالات مختلف “قیام و قعود و خوابیده”، همواره به یاد او بوده و از پروردگارشان می­خواهند آنان را به سبکی از زندگی رهنمون شود که عاقبت آن، رهایی از آتش برخاسته از کفر و عصیان و ضلالت باشد؛[225] عباد رحمانی با تماشای گردش روز و شب، و با اعتقاد به اینکه این تحول بزرگ؛ نه از سر اتفاق بلکه، به ید قدرت خدا می­گردد، به نشاطی سودمند دست یافته، و آمد و شد روز و شب را، وسیله ­ای برای جبران کوتاهی در بندگی و شکرگزاری،[226] و ابزاری برای «حساب سال و ماه»، و «بزرگداشت ایام الله»[227] قرار می­دهند.

2-1-3. مواظبت بر ذکر «خالق» و شکر «مُنعم»

بر شهروند برخوردار از نعمات ربّ، فرض است که به پاس آن بهره ­مندی­ ها، تسبیح­ گوی صبح و شام منعم بوده[228] و بر آن، مداومت و محافظت نمایند؛[229] ضمن پنج­گانه یومیه،[230] با تسبیحی بسیار،[231] توأم با استغفار،[232] به امید رستگاری؛[233] برنامه­ ای حکیمانه که علاوه بر دوام ذکر خالق و انتفاع بنده ذاکر از آن، به رشد و پرورش روح خداپرستی در جامعه کمک کرده و موجب تقویت حسّ حضور خدای ناظر می­شود. وجود منافع چندگانه در فرائض یومیه، سبب شده است که حتی در سخت­ ترین حالات و شرایط، ساقط نشود.[234]

در برنامه زندگی شهروند مسلمان، سلام نماز، پایان وظیفه یاد آفریدگار نیست، بلکه قیام و قعود او هم توأم با یاد خداست، تا رشته اتصال قطع نشود[235] و بنده در زمره غافلین ثبت نگردد؛[236] یادی به مثل یاد عزیزان و یا بهتر از آن،[237] و ذکری بسان ذکر ملائکه.[238] او، برای ذکری «در خور»، سهولت آن را نیز از خود صاحب ذکر مسألت می کند.[239] شهروند ذاکر و شاکر، همه امور مرگ و زندگی ­اش را، برای خدا می­بیند و شکایتش را هم به درگاه او می­برد.[240]

یاد خدا و توجه به سوی او، به قدری حائز اهمیت است که اگر، بنده کاهلی کرده و به وظیفه خود[241] عمل نکند، خدای رب ­العالمین، به جهت نیاز انسان به داشتن ارتباط با خالقش، او را گرفتار بلا و مصیبت می­کند تا متوجه درگاه خدا شده و به آستانش، تضرّع نماید.[242] اهمیت ذکر و دعا به درگاه خدا به قدری است که ارزش بنده، به مقدار دعای او بستگی داشته، و از تنبلی در ذکر خالق، نهی شده است.[243]

به شهروند مسلمان آموزش داده شده است که در مناجات با خدا، یاد مرگ و معاد را برای خود زنده نگهدارد،[244] تا دچار دنیازدگی و آرزوهای طولانی نگردد و اینکه او را در حالت تسلیم امر ربّ بمیراند، تا زمینه الحاقش به صالحان فراهم شود.[245] نیز، به او مناجاتی تعلیم می­شود که به خود بفهماند «عزّت» و «پادشاهی» از آنِ خداست؛ به هر که بخواهد می­دهد و از هر کس بخواهد، می­ ستاند، تا او آن دو را در جای دیگر جستجو نکند[246] و همچنین بداند رزق و روزی، و «کمی و زیادت» آن، بدست اوست؛[247] معرفتی آرامش ­بخش برای شهروند معتقد به آن، و حلاوتی حرام برای کسی که گمان می­کند رشد و پیشرفت، صرفاً در گرو فعالیت خود آدمی است؛ همو که در صورت عدم وصول به برخی خواسته­ ها، یا افسرده می­شود و یا به تلاش بیهوده خود ادامه می­دهد غافل از آنکه، این خداست که ارزاق (مُلک، عزّت و دیگر انواع رزق) را بین انسانها تقسیم می­کند و تلاش انسان، تنها بخشی از علت است. شهروند مؤمن به این حقیقت، با پذیرش آن، خود را تنها ملزم به انجام وظیفه می­بیند، و اصراری به وصول به «تمام» خواسته باطنی­اش ندارد چه آنکه متوجه است کار بدست دیگری(خدا) است. شهروند آگاه، توفیقات خود را از خدا دانسته، و به نیاز مستمر خود به منبع فیض ربوبی[248] توجه دارد.[249] او در دعاهایش، علاوه بر خود، نگاهی به خانواده و برادران و خواهران دینی[250] دارد، چرا که به آن مأمور است.[251] زندگی سعادتمندانه، نیازمند «علم نافع» است، لذا درخواست شهروند ذاکر از علیم رزّاق، زیادت علم است. او خود را محتاج هر خیری می­بیند که امکان نزول آن وجود دارد.[252]

او با فساد میانه­ ای ندارد، لذا شبانه ­روز، در مبارزه با نفسی است که اگر رها باشد، فساد بر پا می­کند. علاوه بر ستیز با مفسد درونی، نوع بیرونی آن نیز، بخش دیگر مبارزه اش را تشکیل می­دهد و برای ظفر در این نبرد، از خدا یاری می­ طلبد و برای تحمل آن، از خدا شرح صدر می­ طلبد[253] و گاه مبارزه با آنان به حدی طاقت ­فرسا می­شود که چاره کار را، در کناره گرفتن می­بیند؛ عزلتی که البته، با وعده نصرت الهی همراه است.[254]

شهروند مؤمن و وظیفه­ شناس، برای ادای حق نعمت، توفیق شکر نعمتهای منعم را هم، از خود او مسئلت می­کند. خواهش دیگر او، توفیق مجالست با صالحان است که محرک بزرگی در انجام صالحات و ترک طالحات است.[255]

او، تقوا پیشه می­کند تا شاید، نزد آفریدگار از شاکران باشد؛[256] شکری که علاوه بر نشان وظیفه­ شناسی، علامتی از ایمان و موحد بودن اوست.[257] او سپاسگزار خدایی است که با طلوع و غروب مهرش، مایه آرامش و کسب معیشتش را فراهم می­کند؛[258] سپاسی که فعلش موجب زیادت نعمت است و ترکش، علاوه بر عذاب شدید، چیزی از غنی حمید نمی­کاهد[259] و با اینکه، بی نیاز از عبادت عباد است، با این حال راضی به اقامت بندگان در وادی ناسپاسی نیست.[260]

شهروند مومن، دائما به خود متذکر می­شود که هر آنچه دارد، از خداست که مالک اوست.[261] او علی الدوام، به یاد نعمتهای خالق و سپاسگزار آن­هاست؛ نعمت «توحید[262] و هدایت[263] و مغفرت[264] و نصرت[265] و سکونت در جامعه‌ای پاک»،[266] نعمت «مُکنت و ابزار معیشت[267] و تعلیم صنعت»،[268] نعمت «تفضیل و تکریم و روزی پاک»،[269] نعمت «رفع جوع و ایمنی از خوف»،[270] نعمت «علمی که نمی­دانست»،[271] نعمت «آب و ثمراتش»،[272] «بدن و چشم و گوش و قلبش»،[273] «خورشید و ماه­ اش»،[274] «روز و شب ­اش»،[275] «چارپا و انواع منافعش»؛[276] «کشتی و وسیله کسب روزی بودنش»؛[277] نعمت «خانه و آرامش ­اش»؛ «لباس و حفاظت از حرارتش»؛ «درخت و سایه ­اش»؛[278] نعمت «ستاره و هدایت ­اش»؛[279] نعمت «ارسال باد و تسخیر رود و دریا[280] و هر آنچه در زمین است و هر آنچه که بشر آن را مسألت داشته است».[281] نعمتهایی که از فزونی، به شمارش نیایند ولی توده شهروندان، بسیار ستمکار و ناسپاس ­اند؛[282] ستم به خود و خدای خود و کتابی که برای هدایتشان نازل شده است و هدایتی که با مهجور گذاردنش، از آن محروم ماندند.[283] قرآن، شهروندان را به اینکه در اثر «فراموشی، کفران یا انکار» خدا، دچار عواقب سوء گردند، تهدید می­کند[284] و خاطرنشان می­سازد که، “نسلها و اقوام قبلی بشر، در اثر بی­ پروایی و بی­ اعتنایی به دعوت به ایمان و شکرگزاری، دچار عذاب الهی شدند و ایشان، فرقی با قبلی ­ها ندارند.”[285]

در زندگی به سبک مؤمنانه، محوریت با اویی است که، اگر فضل و رحمتش نبود، احدی را یارای تزکیه نفس، و امکان برخورداری از زیست سعادتمندانه نبود.[286] او، خلقت شب و روز و جای هم نشستن آن دو را، فرصتی برای یاد خود، و به جای آوردن شکرش، قرار داده است.[287] از او باید به خاطر خطاها و کوتاهی­ها، طلب بخشش کرد[288] و درخواست نمود که، قلبهای روشن ­شده با نور هدایت را همچنان نورانی نگهدارد؛[289] درخواستی که اذعان به الهی بودن توفیق «ایمان» و «هدایت» را در خود نهفته داشته، و مانع سقوط در لغزشگاه مهلک کبر می­باشد. او، ایمان خداداده ­اش را، شفیع غُفران ذنوبش می­کند و حشر با نیکان را در قیامت، مسألت می­نماید.[290]

2-1-4. آثار تربیتی توجه به علم فراگیر خدا

زندگی بر اساس دین اسلام، مبتنی بر عقیده به خدای علیم و قدیری است که، در همه جا حضور دارد[291] و بر هر چیزی، عالم است[292] حتی بر آنچه در ضمیر افراد پنهان است[293] او برای ثبت اعمال شهروندان، فرشتگانی گمارده و آن را به اطلاع ایشان رسانده،[294] تا هم اتمام حجتی بر ایشان باشد، و هم سندی برای حساب روز واپسین، و هم باعثی برای انجام اعمال نیک و دست رادعی از کردار بد. و با اعلان اینکه، “این علم به احوال آحاد بشر، منحصر به اطلاع از طریق کاتبان نبوده، بلکه خدا خود نیز شاهد اعمال بندگان است،[295] و بین انسان و قلبش حائل شده، و از منویات او مطلع می­شود”[296] بر تاثیر این عامل مهم تربیتی، افزوده است. این نوع نظارت، در قیاس با معادل­هایی مانند پایش با «دوربین» و «بازرس» و مانند آن­ ها، “بی­ هزینه، فراگیر، تضمین ­شده و موفّق ­تر” است و نقطه قوتی برای اداره جامعه می­باشد؛ مزایایی که تنها با محور قرار دادن خدا و اعتقاد به او، امکان اجرا داشته،؛ و تأثیر بسیاری در کاهش خطاهای فردی و جرائم و مفاسد اجتماعی دارد، و در سوی دیگر، موجب پیدایش انگیزه­ های استوار برای انجام اعمال صالح، اشتغال به تزکیه و مراقبت از نفس می­گردد.

مطلع نمودن شهروندان از اینکه، “علاوه بر ثبت «اصل» اعمال صادره از ایشان، «آثار» نیک و بد ماندگار آن­ها نیز به حسابشان نوشته، و بر طبق آن محاسبه خواهند شد”،[297] عاملی مضاعف در بازدارندگی از سیئات، و ایجاد انگیزه در انجام حسنات است. ضمانت اجرای این عامل، تأکیدات مکرر بر وجود جهان پس از مرگ و روز حساب، و ایجاد حالتی درونی در آحاد شهروندان است که از آن، به «تقوا» تعبیر می­شود.

2-1-4-1. تقوا و خداترسی

از جمله بارزترین مظاهر محوریت خدا در سبک زندگی اسلامی، مقوله تقوای الهی است.[298] تقوا که در دو سطح «فریضه» و «مندوبه» تعریف می شود، در سطح ابتدایی­ اش، به معنای لزوم انجام واجبات، و ترک محرمات است و در سطح بالاتر، علاوه بر حفظ سطح پیشین، مراقبت در انجام نوافل و مندوبات، و سعی در ترک مکروهات است؛ مراتبی که به تحصیل آن، تحریض گردیده، و کوشایان در طریق آن، “خردمند” توصیف شده­اند.[299] تقوا، تلاشی است که اقتضای «توحید» و نیز، رابطه بین خالقیت و مخلوق بودن است[300] و شهروند وظیفه­ شناس تلاش می­کند حق آن را به جای آورده و از تقوا، بسان لباسی که عیوبش را می­پوشاند، بهره بگیرد[301] و با رعایت آن، خود را برای روزی که برای محاسبه، در محضر خالق محاسِب، حاضر می­شود، آماده کند.[302] او آموخته است “زیانکار واقعی، کسی است که با پشت کردن به دعوت الهی در زندگی دنیا، آخرت خود را از دست بدهد”[303] و “ملاک برتری نزد خدا، نه اموال انباشته، و نه مدارج علمی و اجتماعی، و نه فراوانی قوم و قبیله، و نه بسیاری دیگر مقولاتی است که بهانه تفاخر و تکاثر در دنیا می­باشد بلکه، «تقوا» تنها متاع ارزشمند است.”[304] شهروند مسلمان، تقوا پیشه می­کند، چرا که مایه فرج و برون ­رفت از مشکلات،[305] و موجب جلب روزی و آمرزش گناهان است؛[306] پیشه ­ای منتخب افراد عاقل، و شرط بهره ­مندی از هدایت قرآن و عبرت­ آموزی از سرگذشت بی ­پروایان.[307] شهروند متقی، صداقت­ پیشه است، و پذیرای سخن صدق.[308]

سلامت جامعه، مرهون یک­رنگی و صداقت است و مانعش، سست ­عنصری و کم­ همتی می­باشد؛ مانعی که با قرار گرفتن در کنار طبع «منفعت­ طلب» آدمی، موجب بروز نفاق و دورویی می­شود؛ چیزی که با تقوا و ایمان به خدا سازگاری ندارد. شهروندان منافق برای متقاعد کردن جامعه مومنان، و به طمع بهره ­مندی از منافع اجتماع آنان، خود را اهل ایمان معرفی می­کنند در حالی که باوری به مبدأ و معاد ندارند. تلاش آنان در راضی ساختن و متقاعد نمودن جامعه، و کشیدن پرده بر چهره نفاق خود، از سوی خدا تقبیح می­شود چرا که مطابق ارزش­های اسلامی، آن که باید راضی باشد، خدا است و او جز به یک­رنگی و صداقت، خشنود نمی­گردد.[309]