زمان مورد نیاز برای مطالعه: 885 دقیقه

2-15. ویژگی‌های شهر مطلوب اسلامی

در مدنیت اسلامی، اگر مرد آب و زمینی بیابد، از دیگران به خدمت گرفته شدن را دریوزگی نمی‌کند و به طبع این آزادمنشی، کشاورزی رونق داشته و به سبب فراوانی محصولات آن، دیگر نیازی به کودهای شیمیایی سرطان‌زا وجود نخواهد داشت و به یُمن تهذیب نفس و کم‌خوری شهروندان، معضلی به نام چاقی و چربی خون و بیماری‌های قلبی و عروقی و دیابت و مانند آن در جامعه مطرح نخواهد بود. در شهرآباد اسلامی، زن ـ نه شاهد بازاری بلکه ـ پرده نشین است و بیشتر مولّد است تا مصرف‌کننده. او به اندازه شوهر کار می‌کند و وقت اضافی برای بازارگردی و مُدگرائی و خرج‌تراشی ندارد. در شهرآباد اسلامی، مهدکودک و خانۀ سالمندان به چشم نمی‌آید، چرا که در این شهر، زن کار در خانه را، کنیزی نمی‌پندارد و سنگربانی در صدف خانه را، بر عرض‌اندام در جامعه ترجیح می‌دهد. فرزندان دیروز نیز، به لطف تربیت دینی و به جبران زحمتی که برایشان کشیده شده، با اجتناب از آسوده‌طلبی، والدین سالخورده خود را تیمار کرده و زندانی کردن جسم و روح و روان آنان را در خانه سالمندان روا نمی‌دارند.[1374] در خانواده‌های این شهر، زن با مرد در تحصیل مال‌ و قدرت حاصل از آن به مسابقه برنمی‌خیزد تا به خاطر آن، بچه‌ها به دایه‌ها سپرده شوند و آن دست‌پروردگان دایگان و محرومان از مهر و محبت مادری، فردای نیاز والدین، همین معامله را با آنان کرده و با وجدانی آسوده ایشان را به مهد بزرگان بسپارند.

شهروندان این شهر، عاقل‌تر از آن‌ هستند که فریب شعار سودجویان و هوس‌بازان و جاهلان را بخورند که برای متقاعد کردن زنان به خروج از سنگر خانه و برای استثماری چندمنظوره از ایشان، شعار «آزادی زنان» را سر داده و شهر را آبستن اتفاقات نامبارک کنند؛ مردان را بیکار کرده، زنان را زیاده‌خواه بار بیاورند، تشکیل خانواده را به سُخره بگیرند، خانواده‌های پا گرفته را از هم بپاشند و جامعه را با انواع مفاسد بیالایند.

آبادی شهر اسلامی، به بناهای رفیع و به انبوهی بانک‌ها و مؤسسات مالی و آموزشگاه‌های موسیقی و کافی‌شاپ‌ها و فست‌فودها و مال‌سنترها و سینماها و سالن‌های تئاتر و استادیوم‌ها نیست، شهر آباد شده با تعالیم اسلامی، به دانشگاه‌های خالی از رنگ خدا نمی‌نازد و مساجدش، خالی و متروک نیست.

افتخار شهرآباد اسلامی، به کثرت مُترفین بیگانه از خدا و آخرت نیست زیرا شهروندانش آموخته‌اند دارائی‌هایشان ولو به سنگینی کره زمین از طلا هم که باشد؛[1375] نه تنها سودی برای مالک جاهلشان ندارد بلکه، ابزار عذابش نیز خواهد بود،[1376] افتخار این شهر، به نفوس متعالی است؛ به عرفاء و علماء و پاکانی است که به‌جای تن، به روحشان پرداخته‌اند[1377] و به‌جای تزیین خانه یک روزه[1378] به آبادی کاشانه ماندگارشان اندیشیده‌اند.[1379] در آبادشهر اسلامی، «تمدن» معادل و بهانه دنیاطلبی نیست.

در مدینه الاسلام، لهو و لعب جایگاهی ندارد و نیازی به هیجان‌های کاذب حاصل از انواع مسابقات ورزشی و مانند آن نیست. شهروندان این شهر، به‌علت داشتن اهداف بلند، به‌دنبال اتلاف وقت خود با بازیچه‌ها و بازیگری‌ها نیستند لذا به باطل، دل‌سپرده «بازیگر» و «بازیکن» نمی‌شوند بلکه، این خدا و انبیاء و اولیاءاند که محبوب و أسوه هستند.

در شهر اسلامی، آرامش در یکتاپرستی و اخلاص جستجو می‌شود نه در خودنمایی و جلب نظر دیگران و تکاثر امکانات و تفاخر به آنها.[1380] در این شهر، به یُمن عمل به رهنمود رسول خدا (ص) که «تا گرسنه نشوند، نخورند و قبل از سیری، دست از غذا بکشند»، مردمانش در صف بیمارستان‌ها و مطبّ‌ها معطل نیستند. در شهر اسلامی، مرگ را نه خط پایان آرزوها بلکه، پایان مأموریت و ابتدای برآورده شدن آرزوها می‌بینند. ساکنان این شهر، به‌جای مرافعه با دیگران و قطور کردن پرونده‌های عدلیه، با نفس خویش در نزاع هستند.[1381] در این شهر، عمده بازرسی‌ها با وجدان بیدار است و با خلوت با خدایی که روزانه، پنج نوبت در برابرش می‌ایستند.[1382]

در شهر اسلامی، شهروند تا زمانی محترم است که از چارچوب انسانی خارج نشود ولی به گاه خروج از چارچوب، او را با طعم تلخ تازیانه آشنا می‌کنند تا با چشاندن عذاب أدنای دنیایی، به فکر عذاب اکبر روز حسابش بیاندازند و او با رجوع به صراط مستقیم،[1383] هم خود را از پلیدی برهاند و هم جامعه از گسترش فساد مصون بماند. گردانندگان این شهر به لطف آموزه‌های دینی، آن‌قدر عاقل هستند که فریب شعارهای پوچ ولی فریبای ملحدان را نخورده و جامعه را متحمل هزینه نگهداری و آثار سوء گردآوری مجرمان در مکانی واحد (زندان) نکنند. تحمل این شهر، اندازه دارد و زمانی که مجرم، از حد بگذراند و مفسد شود، او را پیش از آنکه انسجام جامعه و سیستم عامل آن را دچار اختلال و یا احیاناً از کارافتادگی نماید، همچون ویروسی، به ویروس‌کش می‌سپارند. در این شهر، معتادِ اسیرِ نفس، بیمار نیست بلکه مجرمی است که باید تاوان هوسرانی‌اش را بپردازد. در شهر اسلامی، برای جانی و قاتل، کمپین رهایی تشکیل نمی‌گردد.

در آبادشهر اسلامی، اختلاف طبیعی جهان خلقت و تفضیل الهی “بعضی بر بعض دیگر”[1384] به رسمیت شناخته می‌شود و شعار ظاهرفریب ولی غیرمنطقی «مساوات» سرداده نمی‌شود تا نظم امور از هم نپاشد.

در مدینه اسلامی، شهروندان به شُؤم وجود گیرنده‌های الکترونیکی، عمر خود را تا پاسی از شب، برای تماشای مسابقات ورزشی و یا سریال‌های ساخته دست کم‌بهرگان از علوم واقعی و احیاناً فمینیست‌ها و سکولارها هدر نمی‌دهند. شهروندان عاقل آبادشهر اسلامی، وقت پرارزش خود را به جای صرف در لاطائلاتی همچون تماشای فیلم و سریال‌های زائیده ذهن نویسنده‌ها، صرف مطالعه و رسیدن به پاسخ سؤالات متعددی می‌کنند که در مورد جهان هستی به ذهنشان خطور می‌کند و سعادت و شقاوتشان را در گرو پاسخ صحیح به آن می‌بینند. وقت آنان به جای تلف شدن در خوانش رُمان‌ها، صرف مطالعه تاریخ ملل و نحل می‌شود که هم «فال» رسیدن به حقایق در آن نهفته است و هم لذت «تماشا» و تصور ماوقع عبرت‌آموز را دارد. در زندگی به سبک اسلامی، اگر صنعتی مانند عکاسی و فیلم‌برداری وارد صحنه می‌شود، سیاست استفاده از آن را، عُقلای قوم تعیین می‌کنند و نه نظرسنجی از مردمانی که در بسیاری موارد، به صلاح و فساد واقعی خود احاطه علمی نداشته و مطلوبشان، طنز و فیلم و سریال‌های احساسی است.

در این شهر، از نماز عشاء به نماز خفتن یاد می‌شود؛ تسمیه‌ای با این پیام نهفته در آن که، بعد از صلات واپسین، گاه خواب است و شهروند مؤمن باید بخوابد تا بتواند برای نیایش سحر با معبودش بیدار شود و تا بدین گونه، «معبود» در گفتگو و هم‌کلامی، آخرین و اولین باشد. شب در آبادشهر اسلامی، تاریک است تا نور ستارگان هویدا شود و چشم‌ها به آسمان دوخته گردد و یادی از صانع توانایش شود و همّت‌ها برای امتثال امر خالقش، قوی‌تر گردد. ساکنان شهرآباد اسلامی، با خوابی به‌هنگام، سحر را زنده می‌دارند تا به یاد خدا باشند[1385] چرا که می‌دانند هدف از خلقت بشر، در بند خدا بودن است[1386] و نه در بند نیازهای خودساخته مادی. آنان به جهت اینکه مشغله‌های روزانه، فرصت خلوت با آفریدگار را از آنان سلب می‌کند[1387] اوقاتی از شب و سحر را، به ترمیم این نقیصه اختصاص داده[1388] و به شکرگزاری از نعمات الهی و استغفار از کوتاهی‌های روز می‌پردازند.[1389]

در مدنیت تعریف شده برای شهروندان مسلمان، آزادی بیان محدویت دارد. در این شهر به دست هر نویسنده‌ای، قلمی داده نمی‌شود تا تراوشات کفرآمیز ذهن بیمار نگارنده‌ای، به نام محصول علم و تحقیق، به مردم عرضه گردد. در این شهر، شهروندان به حرمت خدایی که به او باور دارند، محترم بوده و به تقلید از ملحدان بی‌حرمت، صورت کاریکاتوری از آنان کشیده نمی‌شود.[1390]

در این شهر، اصالت با دین است و نه ملّیت و نسبت. شهروند همکیش همسایه‌اش، اگر پاکتر باشد پیش او عزیزتر است از همکیش همشهری‌اش که پاکی او را ندارد.[1391] همچنین است وقتی که فرزند همسایه از فرزند خویش، پاکتر باشد. در این شهر، به لطف آموزه‌های دینی، سکینه و آرامش حاکم است؛ نه به «داشته»‌ها مباهات می‌گردد و نه به فرصت‌های گذشته، تأسف خورده می‌شود.[1392] در این شهر، فرمایشات به حق انبیاء و اولیاء الهی، با تراوشات برخاسته از خوض باطل ملحدان مریض القلب، به چالش کشیده نمی‌شود.

در نظام آموزشی اسلام‌شهر، اولویت با پرورش و ارتقای سطح فضایل اخلاقی است و آموزش فرد غیرمهذب، بسان تجهیز بچه یا دیوانه‌ای تلقی می‌شود که سلاح علم را، در جهت اضرار به خود و دیگران به کار می‌برد.

در مدنیّت بر پایه اسلام، اصالت با روح و تأکید بر مبارزه با نفس است و نه انکار روح و هم‌سویی با نفس. در آبادشهر اسلامی، خوراک شبانه‌روز شهروندان؛ بسان برنامه بهشت، دو وعده صبح و شام است[1393] و آن هم؛ نه با ولع و بسان اِطعام «دوست مهمان» بلکه، بسان خوراندن «اسیری در بند»؛ ثلثی به طعام و ثلثی به شراب و ثلثی برای هوا؛ آن‌ هم ـ نه از مال حرام و شبهه‌دار بلکه ـ از کسب حلال.[1394]

در این شهر، از تن خاکی شهروندان، بتی درست نمی‌کنند که در فردای شکل‌گیری و استواری و استحکام این بت، گرفتاری‌های آن دامنگیر جامعه شود چرا که آموخته‌اند تن‌پرستی، از بت‌پرستی باستانی بسی خطرناکتر و پست‌تر است و آنان نباید خود را ایمن از کید ابلیس فرض کنند. به شهروندان گوشزد شده است در بت‌پرستی، مردمان از تن رهیده و معترف به ضعف و ناتوانی آن بودند و در جستجوی سزاوار به پرستش، به اشتباه «بت» را مصداق آن می‌پنداشتند ولی زمانی که «تن» بت می‌گردد، معنای التزامی‌اش آن است که کسی و چیزی را سزاوارتر به پرستش، از «تن» خود نیافته است. در چنین شرایطی است که امثال شیطان‌پرستی پدید می‌آید؛ شیطانی که همو، بنیانگذار خودپرستی و خودبرتربینی بود.[1395]

در آبادشهر اسلامی، نظر به گذشته و شروع راه نیست تا جشن تولد بگیرند و غافل از پایان راه باشند، بلکه نگاه‌ها به آینده است و حسابی که باید بدهند، به ویژه در زمان میان‌سالی و پیری که به جهت شروع سرازیری عمر و نزدیکی به پایان آن، گاه دل کَندن از «جشن»‌ها و اندیشیدن در «عزای» کاستی‌هاست.

در این شهر، به جهت مشخص بودن مسیر و هدف، احساس پوچی وجود ندارد؛ شهروندان این شهر، چه از فرقه خائفان از «آتش» باشند، چه از شاخه مشتاقان «پاداش» و چه از تبار رهایان از بند «آتش و پاداش» و خماران وصال یار، همگی توجه به آسمان دارند و خوشی و ناخوشی‌شان به قُرب و بُعد از مقصد است. امید آنها، خطاب «سلام» فرشتگان و دلخوشی‌شان، رسیدن به عطایای ماندگار نزد خدا و آن چیزهایی است که خدا از آنها با اعجاب یاد کرده است.[1396]

شهروندان مؤمن از روی کیاستی که دارند؛[1397] ثروتی که در معرض زوال و سرقت نیست. آنها بدون دل‌خوشکنک‌های مادی هم، احساس بی‌نیازی می‌کنند.

در شهرآباد اسلامی، عمده «همّت»‌ها صرف کارهای زیربنایی و اساسی همچون «تزکیه نفس» می‌شود، زیرا به لطف آموزه‌های دینی، «سعادت» را در آن می‌بینند؛[1398] تصمیمی که می‌دانند سخت و دشوار است ولی عقل دوراندیش آنان، توان دیدن نتایج فردی و اجتماعی فراوان آن را داراست. شهروندان مسلمان با تبعیت از برنامه‌های متعالی دین، انواع گرفتاری‌های روحی، روانی و جسمانی را که همچون زنجیری بر گردن آنها سنگینی می‌کند، می‌گسلند و سعادت را نصیب خویش می‌نمایند.[1399]

در شهر اسلامی، بخش عمده نظارت‌ها و بازرسی‌ها، بر اموری استوار است که «بی‌هزینه» و «بسیار گسترده و کارآمد» است؛ اِعمال نظارت با تکیه بر «ایمان» به نظارت مستمر خالق هستی[1400] حضور فرشتگان کاتب اعمال،[1401] نفس لوّامه و نیز، دوگانه «امر به معروف» و «نهی از منکر»، شیوه‌هایی است که در شهر اسلامی از آنها برای تنظیم امور جامعه بهره‌برداری می‌شود.

در شهرآباد اسلامی، فصل‌الخطاب و مرجع حل و فصل انواع اختلافات اجتماعی، قضایی، عقیدتی و مانند آنها، قرآن[1402] و سنّت قطعیه است و نه قوانین عاریتی از تمدن‌های الحادی که از سویی، با ترحم بر گرگ‌های تیزدندان مفسدان، بر رعیت مظلوم ستم می‌کند و از سوی دیگر، با تصویب قوانین ظلومانه و جهولانه، حقوق و آزادی‌های مشروع و خدادادی آنها را سلب و یا محدود می‌نماید.

شهرآبادیان اسلامی، از طبیب روانشان حضرت محمد(ص) سپاسگزارند که با رهنمایی‌اش، فارغ از غم گذشته و دغدغه آینده‌اند؛ شاکر او و خاندانش هستند که بی‌هیچ مزدی، روانشان را پیوسته شاداب نگه می دارند؛ به لطف درس اخلاص‌شان، گدای لبخند اهواء شتّی نیستند و دائم ثناگوی خدای‌شان هستند که وکالت امورشان را پذیرفته و تفویض‌الامور آسوده‌بخش را، انتهای معرفت قرار داده است.

شهروندان این شهر، سپاسگزار و خوددار هستند؛ «سپاس» از خالق و از فرستاده‌اش، سپاس از والدین و از هر کسی که حقی بر گردن‌شان دارد و «خوددار» از نظر به مال دیگران؛ صفتی که با محروم کردن اختیاری از خوردن مال «خود» در ماهی از سال، خوردن مال «دیگران» را به ذهنشان هم راه نمی دهند. برای این شهروندان، حریم‌هایی با عنوان «مستحب» و «مکروه» نهاده شده است تا با تمرین در محدوده آن، در حفظ حدود بالاتر(واجب و حرام)، کارآزموده و ماهر بشوند. این شهروندان، از انجام هر عملی که توجیه عقلانی برای آن ندارند، نهی شده‌اند. آنان مؤظف هستند قبل از انجام هر عملی، از خویش بپرسند که این عمل، چه سود عقلانی برای آنان دارد و چه گره‌ای از مشکلات فرد یا اجتماع می‌گشاید.[1403]

حاکمان این شهر، خود را محصور در چارچوب شرع دیده و در پی استیلاء بر جان و مال و سرنوشت شهروندان و سلب آزادی‌های خدادادی نیستند زیرا معتقد به حساب روز واپسین و مواقف سؤال هستند.[1404]

در سبک زندگی عاقلانه اسلامی، به گاه «تهاجم» دشمن خارجی هم، شهروندان به حضور در جبهه نبرد «دعوت» می‌شوند و نه «اجبار»، فضلاً از زمانی که حکومت در «صلح» به سر برد. رابطه بین نیروهای مدافع حریم اسلامی نیز، بر «برادری و تواضع» استوار است و نه بر تقسیم‌بندی‌های مستکبرانه و برتری‌جویانه و تعظیمات اجباری «مادون» به «مافوق» در مواجهه‌های گاه و بیگاه، و الزام به رفتاری که در روابط میان «ارباب» و «بندگان» نیز سراغی از آنها نیست؛ مقرراتی که ملحدان مستکبر، واضع آن هستند و برخاسته از همان روحیه طغیان آنان است و به جهت عدم سازگاری آن با روح حاکم بر توصیه‌های دینی و روابط پیشنهادی‌اش، جایگاهی در سبک زندگی اسلامی ندارد. در این شهر، به جای صرف اوقات برای ادا و اطوارهای بی‌حاصلی مانند رژه و مانند آن و اتلاف ساعت‌ها وقت و نیرو جهت ایجاد هماهنگی‌های بی‌ثمر، صرف اموری همچون آموزش فنون رزمی می‌گردد.

البته از حقایق تلخ این است که طالبان مدنیّت اسلامی، کم‌شمارند زیرا چرخش امور در آن، بر پایه عقل است در حالی که بسیاری از مردمان، متمایل به گزینه‌های همسو با نفس هستند و این «نقطه قوت» سبک زندگی اسلامی، در مرحله عملیاتی به «نقطه ضعف» آن بدل می‌شود و اگر در تاریخ، در برهه‌هایی استثنایی و در اثر حکومت رسولی الهی یا عادلی پیرو رسول، چند صباحی مبدأ میلها از نفس به عقل سوق داده شده است، دولت مستعجل بوده است؛ مستعجل از آن روی که به مبارزه با لشکری با سپاهیان پرتعداد و باانگیزه‌ برخاسته بودند. مردمان که عموماً تاب و تحمل مرارت حق را ندارند، ترجیح می‌دهند زمام امور بدست کسانی باشد که مثل خودشان باشند. در واقع، همین حقیقت تلخ، علت عدم استقبال انبیاء و اولیاء در بدست گرفتن حکومت مردمان در گستره تاریخ بوده است و مورد نبی مکرم اسلام(ص) استثنائی بود که تکرار نشد. اجرای حقیقت و عدالت به مذاق اکثریت انسان‌ها خوش نمی‌آید. آنان تنها زمانی خواستار حق و عدالت می‌شوند که مورد ستم واقع شده باشند ولی به گاه تسلط بر امور و دست‌یابی به مال و منال، اجرای حق و عدالت را برنمی‌تابند و بسان سلف ناصالح خود عمل می‌کنند.