فصل سوم:
«ریشه» موانع تحقق تمدن مطلوب
مقدمه
پس از استخراج شاخصه های تمدن مطلوب اسلامی از منظر قرآن، حال باید دید چه موانعی برای تحقق آن شاخص ها وجود دارد؟ از آنجا که هر ملت و جامعه ای خواهان داشتن اجتماعی منسجم، پوینده، مولد، آگاه و سالم از آفات رشد و پیشرفت است، چنین خواسته ای به مثابه «مقتضی» شکل گیری جامعه آرمانی عمل می کند ولی آنچه موجب می شود، «واقعیت» ها با «آرمان»ها فاصله زجرآوری داشته باشند، «موانع» رسیدن به آنهاست که در این فصل، بنا بر آن است که آیاتی از قرآن کریم که به طور صریح یا ضمنی، بر آنها دلالت دارند، بررسی و ارائه گردد.
3-1. ماهیت انسان
ماهیت انسان در قرآن با صفاتی شناسانده شده است که تأمل در آنها، موجب یافتن علل مصائب و مشکلات جوامع بشری و موانع رشد و تعالی آنهاست که ذیلا به آنها اشاره می شود:
3-1-1. صفت کفوری
قرآن کریم، انسان را در پنج آیه با صفت «کَفور»[1405] و در آیات دیگری، با صفات «کَفّار» و «کَنود»[1406] و در یک مورد در قالب نفرین[1407] یاد کرده است که بر ناسپاسی شدید انسان دلالت دارد؛ «شدید» از آن جهت که، لفظ «کفور و کنود و کَفّار»، صیغه مبالغه است؛ سیاقی که دلالت بر شدت و کثرت دارد. مضافا بر این آیات که دلالت لفظی بر این صفت مضموم انسان دارد، آیات پرشمار دیگری[1408] در معنا به این صفت دلالت دارند.
مطابق آیه 34 ابراهیم،[1409] انسان موجودی “کثیر الکفران” است که بسيار به خود ستم ميکند و شکر نعمتهاي خدا را به جای نميآورد و به آنها کفر میورزد تا اینکه این کفران، کار او را به هلاکت و خسران منتهي ميسازد.[1410]
در آیه 7 زمر[1411] نیز، پس از ذکر بینیازی خداي سبحان از شکرگزاری مردمان و در عین حال، عدم رضایتش از تلبس بندگان به صفت کفران، در آیه بعدش [1412] به اين واقعیت تنبه ميدهد که، “انسان طبعاً کفرانپيشه است، با اينکه او، خدا را با فطرت خود میشناسد و هنگام ابتلا به گرفتاری و اضطرار، بیدرنگ رو به سوي او ميکند و برطرف شدن زیانش را از او درخواست میکند و از ماسواي او اعراض مينماید، ولی وقتی خدا، بعد از برطرف نمودن حالت اضطرار، نعمتي به او میدهد، به آن نعمت سرگرم شده و مستغرق آن میگردد و گرفتاري سابق را از ياد ميبرد و برای خدا، همتایانی قرار میدهد که به زعم او، با خدا در ربوبیت و الوهیت، مشارکت دارند؛ چیزی که منتهی به گمراهی از راه خدا میشود. بعید نیست منظور از “انداد” در آیه، مطلق اسبابی باشد که انسان بر آنها تکیه کرده و با آنها به آرامش میرسد که از جمله آن اسباب، بتها نزد بتپرستان است و نه همه آن اسباب، چرا که آیه «انسان» را توصیف میکند و انسان، اعم از خصوص مشرک و بتپرست است.”[1413] و در آیه 61 غافر[1414] از اينکه فضل عظیم خدا، شکر گزارده نمی شود، انسانها را توبيخ ميکند، چرا که اگر شاکر بودند، بندگیاش میکردند.
نکته جالب در این آیه اینکه، به جاي استفاده از ضمیر به جای لفظ «ناس»، دوباره اين کلمه را تکرار کرد برای اشاره به آن است که کفران نعمت، طبع انسانهاست، بدان جهت که انساناند![1415] همچنانکه در آیه 48 شوری،[1416] نیز اسم ظاهر به جای ضمیر آمده است تا ذمّ و ملامت انسان را مسجّل نماید؛[1417] به گفته علامه، منظور از “و انسان، بسیار ناسپاس بود” در آیه 67 اسراء[1418] این است که کفران نعمت، دأب و عادت انسان است از آن جهت است که داراي طبيعت انساني است، چرا که به اسباب ظاهری متوسل میشود و “مسبب الاسباب” را فراموش ميکند، پس شکرش را به جای نمیآورد در حالی که در نعمات ظاهری و باطنی او غوطهور است و اینکه عبارت مزبور ذيل آیه آورده شد، براي اين است که بفهماند اعراض آدمي از پروردگارش در غير حال بيچارگي، امري غريزي و فطري او نيست تا از اینکه خدا را فراموش میکند، بر نفي ربوبيت استدلال نماید، بلکه آن، عادت زشتي است از انسان، که او را به کفران نعمت وا ميدارد.[1419] سیاق آيه 70 اسراء[1420] نیز، منّتي آميخته با عتاب است، گوئي خداي تعالي فراواني نعمتها و تواتر فضل و کرم خود را برای انسان ذکر فرمود تا بیشتر بودن عنایتش نسبت به او، و کفران نعمت انسان به نعمتهای خدا را بفهماند. این آيه، بيان حال عموم بشر است.[1421]
در بیان عمومیت کفر میان جنس بشر، آیه 17 عبس[1422] سیاقی خاص دارد. “این آیه، نفرینی بر انسان است و تعجبی از اينکه، در کفر به ربوبيت رب خود، اصرار و مبالغه ميورزد و اشاره ای به حدوث و بقاي او است که بفهماند انسان چيزي از آفرينش و تدبیر خويش را مالک نیست، بلکه خداي سبحان است که او را از نطفهاي بيمقدار آفريده، و راه را برايش آسان ساخته، و او را ميميراند و به قبر داخلش ميکند و دوباره زندهاش ميسازد ولي اين انسان، فرمان خالق و مالک و مدبرش را نميبرد و به هدايت او مهتدي نميشود و اگر تنها در طعامش نظر کند که مظهری از مظاهر تدبیر، و مشتی از دریاهای رحمت اوست، از وسعت تدبیر و لطافت صنع چیزهایی میبیند که شگفتزده و حیران میشود در حالی که غیر آنها، نعمتهایی وجود دارد که به شماره نمیآیند، پس انکار تدبیر الهی و ترک شکر نعماتش، عجیب است و همانا انسان، بسیار ستمکار و بسیار ناسپاس است. آیه مزبور، نفريني است بر انسان که در طبعش، توغل و زیادهروی در تبعیت از هوای نفس، و فراموش کردن ربوبیت پروردگار خود، و استکبار از اتّباع اوامر اوست و جمله “مَا أَكْفَرَهُ ” شگفتي از اصرار انسان در کفران و پوشاندن حق صريح است و مراد از «کفر» در اين آیه، مطلق حقپوشي است که هم بر انکار ربوبيت قابل انطباق است و هم بر ترک عبادت.” [1423] در حديثي طولاني از اميرمؤمنين (ع) در معناي آیه 17 عبس روايت شده که فرمود: “يعني انسان لعنت شده است.”[1424]
به گفته زمخشری، “جمله «قُتِلَ الانسانُ» نفريني بر انسان است که نزد عرب، از هر نفرين ديگری بدتر است چون کشته شدن، بزرگترين شدائد دنيايي است و جمله “مَا أَكْفَرَهُ” شگفتي از افراط انسان در کفران نعمت خداست و اين جمله با همه کوتاهياش، اسلوبی غليظتر وخشنتر و کلامی رساتر و دامنهدارتر از آن بر خشم گوينده در مذمت نمیتوان يافت.”[1425] آیه 18 عبس[1426] نیز اگر در قالب استفهام آمده، به اين انگيزه است که عجيب بودن مفاد «مَا أَكْفَرَهُ» را تاکيد کند. استفهام اینکه “مگر خدا انسان را از چه چیزی خلق کرده است که او حق داشته باشد طغیان کند و از ایمان آوردن و اطاعت کردن استکبار کند. تعجب از حوادثی میشود که سبب آن ظاهر نباشد، پس تعجبی که «مَا أَكْفَرَهُ» افاده میکند دو چیز است: اول، تعجب از افراط انسان در کفرش؛ دوم، سؤال از اینکه، آيا در خلقت او، چیزی وجود دارد که باعث افراط در کفر شده است!؟ آن گاه با نفی وجود این سبب و اینکه، انسان را برای کفرش، هیچ حجت و عذری ندارد، چون او مخلوقي است از آب پست و چيزي از خلقت و تدبير امور زندگي و مرگ و بعث خود را مالک نيست و نکره آمدن کلمه « نُطْفَة» به منظور تحقير آن است، يعني از نطفهاي خوار و بيمقدارش آفريده، پس کسي که اصلش، آبي این چنين است، حق ندارد با کفر خود طغيان کند و از اطاعت پروردگار، استکبار بورزد.” [1427]
در ادامه سوره عبس، در آیه 23[1428] گويی بعد از اشاره به اينکه انسان مخلوقي است که از اولين لحظه وجودش تا به آخر، تحت تدبير خداي تعالي و غرق نعمتهاي اوست، شخصی ميپرسد: “حال که چنین است انسان چه کرد؛ آيا در برابر مقام ربوبيت خاضع و شاکر گرديد يا نه؟” در پاسخ گفته شده است: “نه، هنوز آنچه خدا امر کرده به جا نیاورده، بلکه کفر ورزیده و نافرماني کرده است.” مذمّت و ملامتي که در این آيات آمده است متوجه انسان است به سبب آنچه در طبع او از افراط در کفر است.[1429]
سوره عادیات، دیگر سورهای است که درباره ناسپاسي انسان و کفران نعمتهاي پروردگارش سخن ميگويد.[1430] کلمه «کَنود» در آیه 6 این سوره[1431] به معناي «کفرانگر» است و اين آيه؛ به مانند ذیل آيات 66 حج و 15 زخرف،[1432] از آنچه در طبع انسان از اتّباع هوای نفس و فرو غلتیدن در لذات زودگذر دنيا خبر میدهد که نتيجهاش، انقطاع از شکر پروردگارش در مقابل نعمتهايي که به او ارزاني داشته، میباشد.[1433] آیه بعد[1434] نیز، بیانگر آن است که انسان خودش آگاه به کفرانگري خویش است و ميداند که کفران، صفت نکوهيدهاي است و او نسبت به پروردگارش، ناسپاس است. آیه مزبور، در معناي آيه 14 سوره قیامت[1435] است. آیه 8 این سوره[1436] نیز دالّ بر آن است که انسان نسبت به حبّ مال، شدید بوده و در نتیجه بخیل و بسیار آزمند است و احتمالاً مراد از خیر در آیه، مطلق است و معنا چنین میشود که، “حبّ خير، برای انسان فطري است، پس او مال فانی و زينت دنيا را، خير ميپندارد و دلش مجذوب آن میشود و اين شيفتگي، ياد خدا را از دلش ميبرد تا شکرگزاري نمايد.”[1437]