3-1-7. صفت کمظرفیتی، غیراعتدالی، ظاهربینی و فراموشکاری
در آیات متعددی از قرآن، انسان به خصلتهایی نظیر: کمظرفیتی، ظاهربینی، فراموشکاری و عدم اعتدال، متصف شده است. در آیات 33 و 36 روم[1487] انسانها چنین توصیف شدهاند که، هنگام مواجهه با ضررِ ولو اندک، مانند مختصر مریضی یا فقر یا سختی، پروردگارشان را خوانده و از غیر او به سویش برمیگردند سپس زمانی که خدا، رحمتي به ايشان بچشاند، گروهی از آنان به پروردگاری که پیش از آن میخواندند و به ربوبیتش معترف بودند، شرک میورزند. انسانها چنیناند که نظرشان از ظاهر نعمت یا نقمت فراتر نمیرود؛ اگر نعمتی بیابند به آن خوشحالی میکنند بیآنکه بصیرت به خرج داده و تعقل کنند که امر، به دست کس دیگری غیر از خودشان و به مشیتی از پروردگارشان است که اگر نخواهد، نمیشود و هم چنین، زمانی که نعمتی را از دست میدهند، نومید میشوند گویی آن فقدان نعمت، به اذن پروردگارش نبوده است که اگر نخواهد، اذن نمیدهد، نتیجه اینکه انسانها، ظاهربین و سطحینگر هستند.[1488] آیات 53 و 54 سوره نحل[1489] نیز، قریب به مضمون آیات سوره روم است با این تفاوت که در آنجا، به جای «اذاقه رحمت»، «کشف ضرّ» آمده است.
در آیات 9 و 10 هود نیز، به این حالت انسان پرداخته و نزع رحمت را پس از چشاندنش، موجب نومیدی بسیار و ناسپاسی زیاد او می داند و چشاندن دوباره نعمتها؛ پس از مواجهه او با گرفتاریها را، موجب فرح و فخر بسیار او معرفی می کند[1490] و در این میان، گروهی را به مانند آیات مذکور در سوره های معارج، تین و عصر،[1491] از شمول این صفت مذموم خارج می داند؛ همان کسانی که صبر پیشه می کنند و اعمال صالحه انجام می دهند.[1492]
در آیه 51 فصلت[1493] نیز، با این بیان به صفت مزبور اشاره شده است: «و چون انسان را نعمت بخشيم، روى برتابد و خود را كنار كشد، و چون آسيبى بدو رسد، دست به دعاى فراوان بردارد». به این خصلت بشر، در سوره یونس هم به مانند سوره روم، دو بار اشاره شده است. اولی در آیه 12 این سوره[1494] که می فرماید: «و هرگاه آدمی را رنج و زیانی رسد، به هر حالت که باشد؛ از خفته و نشسته و ایستاده، ما را میخواند، و آن گاه که رنج و زیانش را برطرف سازیم، باز به حال غفلت و غرور باز میگردد، چنان که گویی هیچ ما را برای دفع ضرر و رنجی که به او رسیده بود، نخوانده است؟!» در این آیه، وجود چنین حالتی، از مصادیق «اسراف» شمرده شده است؛[1495] دامی که شيطان برایشان گسترده و گناهان و شهوات را در نظر آنان جلوه داده است، آنچنانکه ياد آن شهوات، جایي خالي براي ياد خدا در دل آنها باقي نمی گذارد. همچنين، اعمال زشت آنان را در نظرشان زينت داده، در نتيجه دلهايشان به سوي آن اعمال کشيده می شود و قهرا خدا از يادشان می رود، با اينکه خدا با فرستادن رسولان، مردمان را به این امر توجه داد که، اقوام پيشين را به جرم اينکه ايمان نياوردند و ظلم کردند، هلاکشان ساخت، مع ذلک ايمان نياوردند.[1496]
مورد دوم، در آیه 21 این سوره[1497] است که می فرماید: «و چون مردم را پس از رنج و آسیبی که به آنان رسیده، رفاه و آسایشی بچشانیم به جای سپاس و ستایش، ناگاه در آیات ما به نیرنگ و بداندیشی برمی خیزند و برای نپذیرفتن آن، به بهانه ها و توجیهات بی پایه متوسّل می شوند».[1498]
در آیه 49 زمر[1499] نیز به این طبع بشری اشاره شده است: «پس زمانی که به انسان آسیبی رسد، ما را برای برطرف کردنش بخواند، سپس هنگامی که برای برطرف شدن آن آسیب، از سوی خود نعمتی به او می دهیم، می گوید: همانا فقط آن را بر پایه دانش و کاردانی خود یافته ام!». خدا با تقبیح چنین حالتی در انسان، آن نعمت را آزمایشی معرفی می کند که جهالت اکثریت انسانها، مانع فهم آن است.[1500] به گفته علامه، بعد از آنکه خداي تعالي حال ستمگران را بيان فرمود که از هر آيتي که بر حق دلالت ميکرد، رويگردان هستند، در اين آيه ميفرمايد که اين اعراض، مخصوص کفار نيست بلکه اين، مقتضاي طبع انسان است که به پيروي هواي نفس گرايش دارد و به نعمتهاي مادي و اسباب ظاهري پيرامونش مغرور است. انسان، حلیف نسیان است، هر وقت دچار گرفتاري شود، متوجه پروردگارش می گردد و او را به خلوص ميخواند و زمانی که پروردگارش، نعمتي به او ارزاني می دارد، آن نعمت را به علم و خبرگی خود نسبت ميدهد و پروردگارش را فراموش ميکند و نميداند که همين، فتنهاي است که با آن امتحان ميشود.[1501]
کثرت بروز و ظهور این صفت در اعمال و رفتار انسان و نیز، اهمیت پرداختن به این موضوع، به قدری است که در سوره فجر؛ که جزو اولین سوره های نازل شده است، با این بیان به آن اشاره شده است: «امّا انسان (کم ظرفیت و ضعیف و بی صبر)، زمانی که خدا او را برای آزمایش و امتحان، کرامت و نعمتی بخشد، مغرور ناز و نعمت می شود و می گوید: “خدا مرا عزیز و گرامی داشت” و هنگامی که او را برای آزمودن، تنگ روزی کند، دلتنگ و غمگین شده و می گوید: “خدا مرا خوار گردانید”».[1502] به خاطر کوتاه فکري انسان است که این گونه خيال ميکند، پس زمانی که داراست، فساد و طغیان می کند، و زمانی که ندار است، کفر می ورزد و حال آنکه امر بر او مشتبه شده، چرا که آنچه به او از قدرت و ثروت و فقر و تنگي معاش به او می رسد، همه امتحان الهي است تا روشن کند چه چيز از دنيايش براي آخرتش از پيش ميفرستد.[1503] اين دو آيه با هم ميفهمانند که انسان، سعادت در زندگي را عبارت از تنعم در دنيا و داشتن نعمتهاي فراوان ميداند و ملاک داشتن کرامت در درگاه الهي را همين داشتن نعمت فراوان ميداند و برعکس، ملاک نداشتن قدر و منزلت در درگاه خدا را، نداشتن پول و ثروت ميپندارد، در حالي که نه اولي ملاک احترام است و نه دومي ملاک نداشتن حرمت، بلکه ملاک قدر و منزلت نزد خدا، تقرب به خداي تعالي از راه ايمان و عمل صالح است، حال چه آدمي دارا باشد و چه فقير ، پس داشتن و نداشتن مال، هر دو امتحان است.[1504]
3-1-8. صفت طاغی گری
آیات 6 و 7 سوره علق،[1505] از طغیان انسان به گاه احساس بی نیازی خبر می دهد. اين دو آيه ردعي است از آنچه از آیات پیش از آن دو استفاده می شود اینکه خدا، به انسان نعمتهاي بزرگی مانند خلقت و تعلیم و وحی و ..عطا فرموده و بر انسان واجب بود شکر آن را به جاي آورد ولي او کفران و طغيان را جایگزین شکران نمود. مضمون آیه 6 علق، خبري است از آنچه در طبع بشر است، نظير آيه 34 ابراهیم[1506] که خبر ميدهد انسان، طبعا ظلوم و کفرانگر است و آیه 7 علق، علت طغيان را بيان می کند، اینکه احساس بي نيازی، سبب کفر او می شود.[1507]
3-1-9. صفت ضعف
در آیه 28 سوره نساء[1508] که بحث از توان انسان در غلبه بر قوای شهوانی است، انسان موجودی «ضعیف» توصیف شده است[1509] که حاکی از کم بودن توان او در این زمینه است. موضوعی که آیه 53 یوسف[1510] نیز بدان اشاره دارد. گذشته از شأن نزول آیه، ضعیف بودن انسان، مصادیق فراوانی دارد که بارزترین آنها، ضعف او در تزکیه نفس خویش است؛ کاری که در انجام آن، نیازی به غیر ندارد تا فقدان کسی یا چیزی، بهانه عدم انجام آن باشد. این بی نیازی به غیر، چنان اهمیت دارد که گفته شده است «عاجزترین مردمان، کسی است که از اصلاح نفس خویش درمانده باشد» زیرا اصلاح نفس، امری است که تنها نیاز آن، اراده و همت فرد است و نه چیز یا کس دیگر، وظیفه ای که اهمال در آن، مساوی با شقاوت ابدی است. ناتوانی شمار فراوانی از انسانها در این امر، حاکی از عمومیت صفت ضعف در نوع انسان است.
3-1-10. صفت بخل شدید
در آیه 100 سوره اسراء،[1511] انسان با صفت «قتور» به معنای بسیار بخیل و تنگ نظر[1512] معرفی شده است؛ موجودی که اگر مالك خزائن رحمت پروردگار باشد، بخاطر تنگ نظرى امساك مىكند مبادا انفاق، مايه تنگدستى او شود. در آیه 8 عادیات[1513] نیز، خصلتی مشابه به او اسناد داده می شود: “همانا انسان بر حبّ مال دنیا، سخت فریفته و بخیل است.” اين شدت حبّ، انسان را وادار ميکند از دادن حق خدا امتناع بورزد و مال خود را در راه خدا انفاق نکند.[1514]
3-1-11. جدل کننده
از دیگر صفات انسان در قرآن، کثرت جدل و بحث بی فائده اوست. در آیه 54 کهف،[1515] پس از ذکر اینکه، در قرآن از هر گونه مثلی برای مردم بیان شده ولی مردم همواره آنها را انکار می کنند، انسان را از هر چیزی به بحث و جدل مشتاق تر معرفی می کند. او مجادله می کند تا حق را تکذیب و ابطال کند.[1516] معنای ذیل آیه این است که اگر اشياء مورد دقت قرار گیرد، انسان بيش از هر چيز، اهل جدل و خصومت و لجاجت در امر باطل يافت خواهد شد.[1517] مراد از «انسان» در اینجا؛ به قرینه آیات دیگری که دلالت بر کثرت مردمان نابخرد، نادان و بی ایمان دارد، اکثر مردمان است.[1518]
3-1-12. خصیم پروردگار
در آیات 4 نحل و 77 یس[1519] از انسان به عنوان «خصیم مبین» یاد شده است؛ دشمنی آشکار از سوی مخلوقی که منشأ و مبدئی تحقیرآمیز دارد! به گفته علامه، آيه 4 نحل گرچه ممکن است به معنای منت گذاردن بر بشر باشد، اینکه او از يک قطره آبي پست و بي ارزش، به صورت انساني کامل الخلقه و گوينده و خبر دهنده از هر کوچک و بزرگ آفريده شده، ولي کثرت آياتی مانند 77 و 78 یس، که انسان را بر وقاحتش، توبیخ می کند، این احتمال را که آیه 4 نحل نیز، در مقام بیان وقاحت انسان باشد، بیشتر می کند. علاوه بر آنکه، ذيل آيه قبلي[1520] هم که خدا را، از شرک مشرکين منزه ميکرد، مؤيد اين احتمال است.[1521] نکره آوردن «نطفه» در آیه 77 یس نیز، به منظور تحقير آن است یعنی، از عجائب است که انسان ميداند خدا او را از نطفهاي حقير و پست آفريده، با اين حال، دشمني سرسخت براي او ميشود.[1522]