3-1-13. صفات ظلومی و جهولی
خدای متعال در آیه 72 احزاب،[1523] به دو صفت از صفات انسان اشاره می کند که دقت در آن دو و مقایسه آن با صفات مذمومی که بدانها اشاره شد، نشان می دهد که علت و ریشه آن صفات نیز، به این دو بر می گردد، یعنی اگر انسان هلوع و کفور و یئوس و عجول و فخور و … است، علتش آن است که ظلوم و جهول است. خدای متعال در این آیه، انسان را به جهت پذیرفتن حمل بار امانت الهی، نه تنها تشویق نکرده و سزاوار تمجید نمی داند، بلکه صفات مؤثر در این انتخاب ـ که مطابق آیه شریفه، «ظلم» و «جهل» است ـ را با صیغه مبالغه[1524] بیان می فرماید. اینکه آیا «وجود ابتدایی» این صفات، موجب پذیرش این بار سنگین بوده و یا اینکه انسان، در مرحله «عمل» نشان داد که لیاقتی برای قبول این بار امانت نداشته، موضوعی است که دلالت روشنی نمی توان از منطوق آیه بدست آورد و در این زمینه، روایت مفسره ای نیز وجود ندارد. حال، به هر معنایی که در نظر گرفته شود، نتیجه واحد است و آن اینکه، آنچه ریشه مشکلات بشر بوده و مانع وصول او به مقاصد عالیه می شود، ظلم و جهل افراطی نوع بشر است به گونه ای که خداوند متعال، مطابق آیاتی نظیر:30 بقره، 61 نحل، 17 عبس و 19 معارج،[1525] کارنامه بشریت را از پشت سر، به دست چپش داده است. «ظلومی» و «جهولی»، دو خصیصه ای است که از نوع بشر، اکثریتی مشرک، غیرمؤمن، نادان، ناسپاس، کم خرد و … ساخته است.
به گفته علامه، از آیه 73 احزاب[1526] بر مى آيد كه «امانت» مذكور، چيزى است كه «نفاق و شرك و ايمان»، هر سه بر «حمل امانت» مزبور مترتب مى شود، در نتيجه حاملين آن امانت، به سه طائفه «منافقین، مشرکین و مؤمنین»[1527] تقسيم مى شوند؛ آن امانت امرى مربوط به دين حق است كه دارنده آن، متصف به «ايمان»، و فاقد آن متصف به «شرك»، و آن كس كه ادعاى آن را مى كند ولى در واقع فاقد آن است، متصف به «نفاق» مى شود. حال اين امر یا «صرف شهادت بر توحيد خدا» است، يا « پذيرش دين حق به طور تفصيل» و يا «كمالى كه از ناحيه داشتن يكى از آن امور، براى انسان حاصل مى شود». به نظر مرحوم علامه، احتمال اول (اقرار به توحيد) و دوم (اقرار توأم با عمل) و سوم (تلبّس عملی به دين حق) نمی تواند منظور باشد، بلكه مراد از امانت مزبور، كمالى است كه از ناحيه داشتن اعتقادات حق، و نيز انجام اعمال صالح و سلوك طريقه كمال حاصل می شود. پس مراد از امانت، «ولايت الهى» است، و منظور از عرضه داشتن آن «ولايت» بر آسمانها و زمين و ساير موجودات، مقايسه اين ولايت با وضع آنهاست و معنای «حمل و ابای از آن»، وجود یا عدم استعداد آن و صلاحیت تلبّس به آن است و آسمانها و زمین و کوهها، علی رغم عظمت و شدت و قوتشان، فاقد استعداد حصول آن بودند و منظور از ابای حمل نیز، همین است ولی انسان ظلوم و جهول، از حمل آن امتناع نورزيد و از سنگينى آن و خطر عظيمش نهراسید و نتیجه آن شد که انسان از جهت حفظ امانت یا خیانت در آن، به سه قسم «منافق و مشرك و مؤمن» منقسم شود.[1528]
پاسخ علامه به این پرسش كه: «چرا خدای حكيم و عليم، چنين بار سنگينى را بر انسان ظلوم و جهول حمل كرد، با اينكه مى دانست قبول كردنش، به خاطر ظلوم و جهول بودن اوست، و اين دو خصوصيت، او را مغرور و غافل ساخته است، و چرا به او مهلت نداد كه به عواقب اين كار بينديشد، و اين کار در حقيقت، مثل اعطای سرپرستى يك كشور، به دست ديوانه اى است که، خودش هيچ حرفى ندارد اما نداشتن حرف، به خاطر ديوانگی اوست و گرنه، عقلاء اين كار او را نمى پسندند و درباره ديوانه، دچار اشفاق و دلسوزى مى شوند»، این است که: ظلم و جهل انسان، هر چند كه به وجهى، عيب و ملاك ملامت و عتاب است ولي همين دو، مصحّح حمل امانت الهى است چرا که، كسى متصف به ظلم و جهل مى شود كه شأنش اين است كه متصف به عدل و علم باشد و انسان گرچه به خودى خود، فاقد علم و عدالت بود، ولى قابليت آن را داشت كه خدا آن دو را به وى افاضه كند و در نتيجه انسان، از حضيض ظلم و جهل، به اوج عدالت و علم ارتقاء پيدا كند، بخلاف امثال آسمانها و زمین و كوهها، که به آن ها ظالم و جاهل اطلاق نمی شود، چون اتصاف آنها به عدل و علم صحیح نیست. [1529] این امانت؛ که همان کمال صفت عبودیت است، با «علم به خدا و عمل صالح» ـ که همان «عدالت» است ـ حاصل می شود، بنابراين دو آيه شريفه، به وجهى نظير آيات 4 تا 6 سوره تین است.[1530]
برای توضیح بیشتر در مورد این دو صفت، هر یک به طور جداگانه مورد بحث قرار می گیرد:
3-1-13-1. صفت ظلوم
ظلوم از ماده ظلم است و مانند دیگر صفات انسان در قرآن مانند «هلوع و جزوع و منوع وکفور و کنود و یئوس و عجول و جهول»، با صیغه مبالغه بیان شده است. «ظلم» معنایی مقابل با «عدل» دارد و همچنانکه عدل، به معنای قرار دادن هر چیز در جای مناسب خود است، ظلم به معنای وضع شیء در غیر موضع خود می باشد.[1531] این کلمه، معنای «تاریکی» هم می دهد، یعنی همان طور که شخص در تاریکى چیزی را نمیبیند، در حال ستم کردن هم، مثل این است که در تاریکى فرو رفته، نمیتواند درک حقیقت کند.[1532] نیز می توان برای ظلم، تعریفی با لحاظ هر دو معنا بیان کرد، اینکه گویی، شخص به سبب تاریکی، قادر به یافتن محل مناسب اشیاء نبوده و آنها را در غیر موضع مناسب قرار می دهد. پس، «ظلم» یعنی عدم رعایت «عدل». اینکه در تعبیر قرآنی، این ماده با صیغه مبالغه در مورد انسان به کار رفته است، می توان «کثرت» و «تنوع» را از آن فهمید، یعنی انسان، هم «انواع» سه گانه ظلم را و نیز، به «کرّات و مرّات» از هر نوع را مرتکب می شود. در آیات قرآن، ظلم در سه معنای «ظلم به خدا»،[1533] «ظلم به خود»،[1534] و ظلم به دیگران[1535] استعمال شده است که صفت ظلوم، شامل هر سه نوع آن می باشد.
بارزترین و مهلکترین مصداق این صفت در انسان، جایگاهی است که او برای خدا در اعتقاد و اعمال و رفتار خود در نظر گرفته است؛ از بدترین نوع آن که کفر و شرک به خدا و تکذیب فرستادگان و آیات[1536] اوست تا کوچکترین آنها که مکروهات خوانده می شود. اینکه چرا انسان ظلم می کند و از جاده عدل خارج می شود، بستگی تامّی به «عقل» دارد و عقل نیز، متأثر از عملکرد انسان در رابطه با «نفس» است.
انسانی که توانسته باشد نفس خود را مهار کند،[1537] عقل او مشوب به جهل نمی شود و و با پیروی از حق،[1538] همچنان در جاده عدل باقی می ماند و هر چیزی را در جای خود می نهد[1539] و «خدا» اولین مسأله چنین انسانی است تا او را در جایگاه مناسب خود در زندگی اش قرار دهد. علت اولین بودن خدا در نزد او، دو چیز است: 1. ذات فی نفسه او، که دارای بالاترین صفات کمال و بالاصاله است: علیم و حکیم و قدیر و عزیز و حیّ و اول و آخر و … ، پس او بهترین و بزرگترین است و باید بالاترین جایگاه را داشته باشد. چرا که انسان، کمال جو است و خدا، منبع فیض همه کمالات است و اقتضای عقل آن است که جهت بهره مندی از شیئی مطلوب، باید به سراغ اصل و منبع آن رفت؛ 2. رابطه ای است که با او دارد. او خالق و مالک و رازق و شافی و ممیت و محاسب اوست و به سوی او برخواهد گشت. پس هر چه دارد از اوست و باید حساب زندگی خود را به او پس دهد. حکم عقل، و عدل آن است تا از مناسب بودن جایگاه او مطمئن نشده، به چیزی دیگری نیاندیشد. حساسیت فوق العاده موضوع سبب می گردد انسان در پی شناخت او و کسب رضا و پرهیز از سخطش باشد، لذا اولین گام عقلانی[1540] انسان خردمند، طلب علم و دانش است؛ «علم عقاید» می آموزد تا اگر شبهه و تردیدی در مبانی دینی دارد، برطرف شود و خانه عقاید خود را بر خشت کج تقلید بنا نکند، «علم اخلاق و احکام» فرا می گیرد تا خواسته های او را بداند و تأمین کند. چنین انسانی که زندگی خود را بر اساس «بندگی» پایه گذاری می کند، روشن است که سرانجام سیر عقلانی او، بهشت خواهد بود.[1541] البته او پس از فراغت از مأموریت اصلی و «فرض»، به مسائل فرعی و «فضل»[1542] همت می گمارد تا به پاس بهره مندی از نعمات الهی، شاکر درگاه معبود باشد، سودی بکند و منفعتی برساند، دانش و مهارتی بیاموزد و مشکلی از همنوعان برطرف کند، به نفقه خانواده وسعت دهد و … . او، برای گشت و گذار هم می رود ولی غرض اصلی او، نه لذت بصر بلکه، قوت سمع و خرد است، تا چشم دلش بینا بماند و راه را همچنان ببیند.[1543]
اما اگر کسی نتوانست بر نفس خود غلبه کند،[1544] عقل خود را کنار نهاده و به همین سبب، از جاده عدل خارج می شود و در تاریکی هواپرستی سقوط می کند. او دیگر نمی تواند عادلانه در پی وضع هر چیز، در جای مناسب خود باشد. او مغلوب هوای نفس شده و با این کار، پرده بر چشم خود می نهد و دیگر قادر به چیدمان صحیح نیست.[1545] او دیگر نمی تواند عاقلانه، مطیع خدا باشد تا جنتّ، مأوای او گردد، بلکه جهالت و حماقت ناشی از اطاعت نفس،[1546] او را به ظلمت دوزخ ره می نماید زیرا ظلومانه، جایگاه خدای خالق را، به هوای غالب داده و به جای کسب علم برآورنده رضای او، در پی کسب علوم تأمین کننده خواسته های نفس می شود.[1547] همین خطای عظمی در گام نخستین و اصلی، مصحّح اتصاف انسان به ظلومی است. چه ظلمی بالاتر از کفر به خدا و بندگی نفس می باشد؟! خطا در این مرحله، به خطای راکبی می ماند که به جای توجه به کعبه، مرکب خود را به سوی ترکستان براند. خدا در آیه 23 جاثیه[1548] می فرماید: جزای چنین کسی که بندگی نفس را انتخاب کرده است، مهری بر گوش و چشم و عقل اوست. نتیجه این مجازات آن است که از هشدار خطر سقوط، بسان یک حیوان، فقط صدایی می شنود ولی مفهوم را درک نمی کند، چرا که عقل ندارد.[1549] انسان با انتخاب نادرست خود و با سرپیچیدن از حکم عقل، به بدترین جنبده ای تبدیل می شود که کر و لال[1550] و پلید[1551] است. ذیل آیه 44 فرقان[1552] (آنان جز مانند چهارپایان نیستند بلکه آنان گمراه ترند)، که بيان صدر آیه (اکثر کسانی که هوای نفس را، معبود خود قرار داده اند، نه ميشنوند و نه ميفهمند) است، ميفهماند که تابعان و عابدان هوای نفس، در این که خرد ندارند و از سخن، فقط صدايي ميشنوند و معني را درک نميکنند، جز بسان چارپايان نیستند و بلکه گمراهترند، براي اينکه چارپايان هرگز به ضرر خود اقدام نميکنند ولي اينها ضرر خود را بر نفع خود ترجيح ميدهند، علاوه بر اين، چارپايان اگر راه را گم کنند، مجهز به اسبابي نيستند که به سوي راه درست هدايتشان کند به خلاف این انسانها که مجهز به اسباب هدايت هستند، با این حال ره گم می کنند.[1553] در آیه 12 سوره محمد(ص)[1554] نیز، بهره مندی و أکل و شراب کسانی که جایگاه خالقیت و ربوبیت خدا را انکار می کنند، به چریدن چارپایان تشبیه شده است.[1555]
انسان در مسیر حرکت زندگی اش، بسان متحرکی در روی یک محور ریاضی است که سوی مثبت آن، «عقل» و سوی منفی اش، «نفس» است؛ «عقل»، سردار لشکر خدای رحمان است؛ لشکر عدل و ایمان و حیاء و صداقت و صبر و سخاوت، و «نفس»، رهبر لشکر شیطان است؛ لشکر کفر و شرک و عصیان و بخل و کبر و حرص و حسد، و او از هر دو سوی، فراخوانده می شود. پس هر کدام غلبه کرد، انسان در همان سوی بوده و کارهایش، رنگ و بوی آن را خواهد داشت[1556] و این اوست که برمی گزیند راه دشوار عقل را برود و یا راه آسان نفس را. «بهشت»، پایان دشواریهاست و «آتش»، خط پایان خواسته ها![1557] آدمی باید یکی از آن دو را برگزیند، جمع بین عقل و هوی، و کعبه و ترکستان، ممکن نیست و رمز خلقت نیز به همین است.[1558] او برای حفظ و نشاط عقل، ناگزیر از مخالفت و ستیز با هوای نفس و روی گرداندن از دنیاست. هوای نفس، آفت عقل اوست و باید از آن دوری کند.[1559]
البته صفت «ظلومی»، تنها منحصر به حرکت کننده در خلاف جهت کعبه نیست بلکه، اگر عازم کعبه نیز، به جای استقامت در جاده اصلی، به کوره راه های فرعی سرک بکشد، نتیجه آن می شود که اجلش فرا می رسد، در حالی که او در میانه راه است. اشتغال به دنیا، نقش آن کوره راهها را دارد که هر چه بیشتر باشد، مسیر طی شده کمتر، و در زمان پایان عمر، فاصله از کعبه مقصود بیشتر می شود. حرکت در مسیرهای فرعی، همان ظلم هایی است که تکرار آن، محقق کننده صفت ظلومی است.
این صفت، به گونه دیگری نیز محقق می شود و آن، سلوک در حال تردید است که «نفاق» نامیده می شود. فرد منافق در طول عمر خود، به جهت سستی پایه های عقیدتی و اهمال در مستحکم کردن آن، مردّد میان راه عقلانی «ایمان» و یا نفسانی «کفر» است، لذا مسیر حرکت درونی او، گاه به سوی کعبه است و گاه به سوی ترکستان، گرچه برای احتراز از تبعات ظهور این تردید، خود را سالک طریق کعبه، و مقیّد به آن نشان می دهد و این خدعه او، هر چند کاروان مسلمین را متأذی می کند ولی عاقبت دامن خودش را می گیرد و به گاه مرگ، در حیرت و ضلالت تردید می میرد در حالی که نه به کعبه رسیده است و نه به ترکستان؛ خسارت توأمان دنیا وآخرت![1560]
اینکه در آیه 72 احزاب، «نوع انسان» با صفت «ظلوم» معرفی شده است، حکایت از آن دارد که در غالب افراد این نوع، در نبرد میان عقل و نفس، غلبه با هوای نفس بوده و عقل، اسیر آن است! و اینکه، کاروان مراکب انسانها، یا اساساً روی به سوی ترکستان دارد (مشرکین) و یا اگر در راه کعبه است، حاشیه رفتن ها و سلوک در راه های فرعی، عمر غالب کاروانیان را هدر می دهد و واصلان به کعبه مقصود، اقلیتی از آنان است، امّا کثرت حرکت در مسیر ظالمانه، بهانه موجهی برای ظالمان بعدی نیست، اینکه کسانی دلیل سکونت در جهت نفسانی محور عالم را، یافتن آباء و پیشینیان خود در آن مسیر اعلان کنند، پاسخ آن خواهد بود که مگر خودشان دارای قوه عاقله نبوده اند؟![1561]
3-1-13-2. صفت جهول
شدت جهل، دیگر خصلتی است که مطابق آیه 72 احزاب، انسان را وادار به پذیرش امانت کرده است؛ امانتی که از عهده آن برنیامده و طیف وسیعی از منافق و مشرک پدید آورده است. اینکه “منظور از جهلی که مشابه دیگر صفات مذموم انسان، با صیغه مبالغه (جهول) از آن یاد شده است، چیست و انسان قادر به خلاصی از آن است یا همچنانکه از ظاهر آیه تبادر می کند، به مثابه صفتی ذاتی، با اختلاف در شدت و ضف، گریبانگیر نوع بشر است؟ و یا اگر امکان خلاصی وجود دارد، انسان با چه میزان از علم و آگاهی، می تواند از اتصاف به آن برهد؟ و آیا صِرف تلبّس به آن علم، بدون عمل به آن، رهاننده از جهل مزبور است یا خیر؟” سؤالاتی است که باید بدانها پاسخ داد.
با نگاهی موارد استعمال «جهل»، معلوم می شود این می شود از این لفظ، در دو معنا به کار می رود: 1. در مقابل «علم»؛ 2. در مقابل «عقل»[1562]. به عبارت دیگر، «جهل» گاه در مرحله «نظر» است و گاه در مرحله «عمل»، و همان طور که علم به دو نوع «نظری» و «عملی» تقسیم می شود و گاه از آن دو، تعبیر به «عقل نظری» و «عقل عملی» نیز می شود،[1563] جهل نیز در دو معنا و برای دو مرحله استعمال می شود. پس، جهل را نیز می توان به «نظری» و «عملی»[1564] تقسیم کرد.
3-1-13-2-1. جهل نظری
اسلام برای کاهش آثار مخرب جهل به معنای نخست، طلب علم را بر هر مسلمانی واجب کرده است، امّا سؤالی که پس از اعلان این وجوب مطرح می شود آن است که، موضوع وگستره آن علم واجب التحصیل چیست و چقدر است؟ آیا شامل آگاهی به همه محسوسات و معقولات می شود و اسلام، یاد گرفتن همه آنها را واجب دانسته و یا تحصیل مقدار محدودی از آن را، «فرض و واجب» نموده و مابقی را، «فضل و استحبابی» قرار داده است؟ اگر علم فرض، محدود است، حدود آن چیست؟
روایتی از رسول اکرم (ص)، محدوده علم فریضه را مشخص کرده است: «آیه محکمه»، «فریضه عادله» و «سنت قائمه».[1565] در شرح این حدیث، آن سه مورد به «اصول عقاید»، «اخلاق» و «احکام شرعی» تفسیر شده است.[1566] مطابق حدیث مزبور، مازاد بر آن، زیادی و فضلی است که به جای خویش می تواند نیکو باشد ولی به هر حال، انسان را از سه گانه حیاتی، مستغنی نمی کند.[1567] بدیهی است مکلف نمودن همگان به تعلمی بیش از سه گانه فریضه، به تکلیف خارج از طاقت منتهی شده و خدای متعال، صدور چنین تکلیفی از بندگان را منتفی دانسته است.[1568] اینکه دارندگان استعدادهای درخشان، به علت توان خدادادی، ملزم به تعلم دانشها و مهارتهای زمانه خود هستند تا جامعه اسلامی را از وابستگی به غیر برهانند، وظیفه ای مضاعف است که جایگزین تکلیف اولیه نمی شود و هیچ کسی نمی تواند به تعلم دانش روز بسنده کرده و خود را از تحصیل موارد سه گانه فریضه، معاف بداند. لذا معرفت به خدای متعال و علم به مرضیات او و پرهیز از مغضبات اش، از ابتدایی ترین و اصلی ترین واجباتی است که بدون کسب آن، تحصیل آلاف و الوف از دیگر دانشها، انسان را از ورطه حیوانیت درنمی آورد چرا که طبق آیاتی نظیر 171 بقره، 12 محمد(ص) و 44 فرقان،[1569] کافران و جاهلان به خدا در حکم چارپایانند و روشن است که داشتن مقام و موقعیت اجتماعی، مانعی برای این اتصاف نیست. چگونه ممکن است منکر مبدأ و معاد، به سبب کسب دانشهای دیگر، از منظر الهی «عالم» محسوب شود در حالی که مطابق آیه 28 فاطر،[1570] «عالم» از خدا خشیت دارد، بنابراین اگر منظور از «علم» مورد نظر دین، هر نوع علمی بود، باید دانش آموختۀ هر رشته علمی، خاشع درگاه الهی باشد و حال آنکه؛ نه تنها این گونه نیست بلکه، فراوانی مستکبران و منکران در میان این قشر، بیشتر از دیگر اقشار بوده و توهّم استغناء، بسیاری از آنان را به طغیان می کشاند؛ همانهایی که به جهت دارا بودن موقعیت و جایگاه اجتماعی، نقش بسیار مؤثری در افساد و اضلال شهروندان جامعه دارند.[1571]
از آنجا که مطابق مدلول آیه 85 سوره اسراء،[1572] انسانها جز اندکی علم داده نشده اند، لذا رهایی از بخش قابل ملاحظه ای از جهل، خارج از توان انسان است و به جهت عدم امکان رفع آن، از دایره تکلیف نیز خارج است و وظیفه اولیه ای از این جهت، متوجه انسان نیست ولی از آنجا که عدم کنترل این جهل، سر از کفر و ضلالت درمی آورد، وظیفه ثانوی انسان، مواظبت و توجه به نقص خود است و اینکه، با تزکیه و مراقبت، عنان نفس را در دست گرفته و مانع طغیان و کفر آن شود. عموم بشر از فهم مسائل متعددی همچون: قضا و قدر، جبر و اختیار، چرایی وجود عواملی مانند سحر و جادو و چشم زخم، چرایی عرضه امانت سنگین الهی بر انسان متصف به ظلومی و جهولی و … ، عاجزند. چرایی تفاوت آدمیان به سالم و مریض و معلول؛ زیبا و زشت؛ تیزهوش و کندذهن؛ خوش اقبال و بداقبال؛ غنی و فقیر و … ، اولین مصداق جهل نظری انسان است که در آدم ابوالبشر (ع)، پس از رؤیت ذرّیه اش و اطلاع از وجود تفاوتهای چشمگیر میان ایشان، ظاهر شد و او، از علت آن پرسید که خدای متعال، ریشه عجز و جهل او را، به نشئه مادی آدم مربوط دانست. بنی آدم نیز بسان پدر، دچار عجز و ناتوانی از فهم برخی پدیده ها هستند ولی برخورد همه آنها به یک شکل نیست. آنهایی که با علم یا ایمان به وجود خالقی مدبر، طوق بندگی را پذیرا شده و به سرسپردگی و انقیاد تن داده و عادت کرده اند، با علم اجمالی و وجدانی به وجود «اختیار»[1573]؛ با فهم محدودیت تأثیر امثال سحر و جادو به اذن خدای قادر متعال[1574]؛ با اطلاع از اینکه، دنیا دارالبلایی است که وجود نعمت (سلامتی، زیبایی، باهوشی، خوش اقبالی، توانگری و …) و عدم آن، زمینه بلا را فراهم می آورد[1575] تا شاکر از ناسپاس، و صابر از کافر متمایز شود[1576]و با اعتراف به محدویت علم خدادادی به بشر، خود را از مهلکه خطرات احتمالی جهل می رهاند. ولی کسانی که از بنده شدن ابا کرده و با بی بندوباری، نفس خود را چموش و نافرمان بار می آورند، حکم عقل را پذیرا نمی شوند و دنیا را دارالضیافه ای فرض می کنند که فقدان نعمتی، مانعی برای نفس لذت جوست، لذا جاهلانه در مقابل مسائلی که توان فهم آن را ندارند، به کفر و ناسپاسی می گرایند و خدا را در جایگاه متهم قرار می دهند و یا اساساً منکر وجودش می شوند. با این بیان، روشن می شود که رابطه میان جهل نظری با عملی، چندان شباهتی به رابطه علم نظری با نوع عملی آن ندارد، چرا که در «علم»، میان «نظر» تا «عمل»، فرق و فاصله زیادی است و عملی نمودن یک نظر، همت بسیار می طلبد ولی در «جهل»، «نظر» به صورت ناخودآگاه و نامحسوس، منجر به «عمل» می شود.
علامه در تفسیر آيه 9 زمر[1577] که در آن، عدم تساوی «کسانی که می دانند با آنانی که نمی دانند» به صورت مطلق آمده و متعلق آن بیان نشده است، مراد از آن را به حسب مورد آيه،[1578] «علم به خدا» می داند. زیرا به گفته ایشان، علم به اوست که آدمي به واسطه آن به کمال ميرسد و به معناي واقعی کلمه، نفع می برد و از نداشتن آن ضرر ميکند، اما ديگر علوم مانند «مال» هستند که، تنها در زندگي دنيا به کار می آید و با فناي دنيا، فاني ميگردد.[1579] منظور از «کسانی که نميدانند» در آیه 59 روم[1580] نیز، آنهایی است که درباره خدا و آيات او؛ که مسأله «بعث» يکي از آنها است، جاهلند و بر جهل و شک خود اصرار ميورزند.[1581] نیز، مطابق آیه 18 آل عمران،[1582] «دارنده علم» کسی است که به وحدانیت خدا شهادت دهد. مفهوم مخالف آیه این می شود که، دانش آموخته ای که دانش اندوزی او به حدی نرسیده است که چنین شهادتی بدهد، هنوز وارد دایره اهل علم نشده است، و به طریق اوْلی، کسی که نتیجه دانش آموختگی او، انکار و الحاد باشد، خارج از جمع عالمان است؛ و نه تنها خارج از جمع آنان، بلکه خارج از جرگه انسانیت و داخل در جمع حیوانیت اند، بلکه حتی از جمع آنها نیز خارجند؛ همانها که نه چشمانشان قادر به دیدن جهان پر از آیات الهی است و نه گوشهایشان توان شنیدن مواعظ روشنگرانه را دارد و نه عقلشان قادر به درک مفهوم و مقصود از زندگی است.[1583]
همچنین، از آيه 18 جاثیه[1584] استفاده ميشود هر حکم عملي که مستند به وحي الهي نباشد و يا در نهایت منتهي به آن نشود، هوائي نفساني از هواهاي جاهلان است و نميتوان آن را «علم» ناميد[1585] و آیه بعد از آن؛[1586] که نهي از پيروي از اهواء مردم نادان را تعليل ميکند، معنايش اين است که، انسان به درگاه خداي سبحان، حوائجی ضروري دارد که غير او، هيچ کس آن را برآورده نمی سازد و وسيله برآورده شدن آنها، تبعیت از دين اوست، و نه تبعیت اهواء و آراء تابعان نفس.[1587]
فرد جاهل به خدا و معارفش، خودخواسته در مکانی دور از تمدن الهی مأوا گزیده و به سکونت در بادیه توحّش راضی می شود.[1588] او اگر در راستای اهواء نفسانی اش، تحصیلات و مهارتهایی را هم کسب کرده و جهت انتفاع از اجتماعی که در آن زیست می کند، «مکاسب»اش را وسیله جلب «منافع» کند و از این طریق، خدماتی را به جامعه متوجه سازد، در روز حساب سودی، نه خود از مکاسبش سودی خواهد برد و نه بهره مندی دیگران از حاصل دسترنج اش، منفعتی متوجه او خواهد کرد زیرا او در حیات دنیوی اش، از اقتضای عقل و دستور شرع گریخته بود و به جای اینکه ابتدا در تحصیل مایه حیات (باور به مبدأ و معاد) بکوشد، به چنگ آوردن حیل فرح ساز را ترجیح داده بود وبنایی بر روی آب ساخته بود که سبب آرام و قرار نمی شد.[1589] مطابق آیه 91 آل عمران،[1590] انسان غیرمعتقد به خدا، نصیبی جز عذاب نخواهد داشت ولو به سنگینی کره زمین، طلا فدیه بدهد. از مصادیق فدیه در اینجا می تواند عواید و منافع حاصل از اختراع و اکتشاف و خدمات فرد در حیات دنیویش باشد که ارزش مادی آنها به صورت شمش هایی از طلا، در کارنامه اعمال «منکر خدا» موجود باشد ولی بی ایمانی فرد، مانع از بهره مندی وی از عواید ابداع و اختراع و یا اعمال خیرش خواهد بود. مطابق نصّ صریح این آیه و آیات مشابه دیگر،[1591] هر دانش آموخته ای با هر عنوانی ـ اعمّ از دانشمند؛ پرفسور؛ علامه؛ محقق؛ متخصص؛ آیت الله و … که اعتقادی به خدا نداشته باشد، محکوم به عذاب ابدی است و چنین فردی از دیدگاه دینی، شایسته عنوان «عالم» نیست، گرچه عالم به علوم دینی باشد.
در آیه 83 غافر[1592] نیز، گونه ای از «علم» سبک شمرده شده است و آن، اطلاعاتي است که مردمان، از زينت زندگي دنيا و فنون تدبير برای به دست آوردن آن و رسیدن به لذتهایش دارند و خدا، آن را «علم» آنها شمرده و دانایی آنها را محدود به آن دانسته است، همچنان که مراد از فرحشان از آن علم، شدت اعجاب و خودبزرگ بینی آنها از خبرگی و علم ظاهری است که کسب کرده اند و حالت انجذابی است که این علم به ظواهر در آنها ایجاد کرده و موجب اعراضشان از معارف حقيقي الهی و سبک شمردن و مسخره کردن آن شده است و به همين جهت، به دنبال آن فرمود: «وعده عذابی که مسخره میکردند، همه را فرا گرفت». در آیه 7 روم[1593] و آیات 29 و 30 نجم[1594] نیز به این نوع علم اشاره شده است.[1595] به این موارد باید آیات 49 زمر[1596] و 78 قصص[1597] را نیز افزود.
طرفه آنکه در سوی مقابل، در آیه 7 آل عمران[1598]، نوعی «جهل» را «علم» قلمداد کرده است.[1599]
3-1-13-2-2. جهل عملی
همان طور که گذشت، «جهل» در مقابل «عقل» نیز به کار می رود که در این صورت به معنای «سفاهت» است و در آیات 67 بقره، 17 نساء، 38 و 199اعراف،35 ، 54 و 111انعام ، 29 هود، 119 نحل، 55 نمل، 23 احقاف، 89 یوسف، 63 فرقان، 64 زمر، 46 هود، 33 یوسف، 55 قصص و 72 احزاب[1600] در این معنا به کار رفته است. نیز، آنچه در آیات 21 ، 40 و 68 یوسف، 28 و 36 سبأ، 6 و 30روم، 187 اعراف، 57 غافر، 28جاثیه و 38 نحل؛ که اکثریت مردمان به «ندانستن» متصف شده اند،[1601] ناظر به همین معناست.
در آیات 17 نساء، 54 انعام و 119 نحل،[1602] ارتکاب گناه را مصداق جهالت خوانده است. پس «گناهکار» جاهل بوده و «تکرار» گناه، موجب صحت اطلاق «جهول» به وی می گردد. علامه در تفسیر آیه 60 نحل،[1603] در مورد اطلاق این صفت به مؤمن و کافر آورده است: «کافر در ذاتش «ذليل» و در نفس اش «جهول» است، بنابراين صفات نقص لازمه ذات اوست، بر خلاف مؤمن که هر چند او هم، در ذاتش «ذليل» و در نفس اش «جهول» است، اما بخاطر اينکه در ولايت خدا داخل شده، خدا به عزت خود عزيزش کرده، و با تأیید او با روح خود، او را بر جهالت غلبه داده است،.[1604]
یکی از جهالتهای بشر؛ که در مورد مسأله مبدأ و معاد، به بزرگترین و هولناک ترین فاجعه منجر می شود، تکذیب و انکار مطلبی است که بر آن احاطه علمی ندارد و صرفاً با تکیه بر اوهام و خیالات، به خود جرأت تکذیب می دهد، عملی که به تنهایی، او را مستحق اتصاف به «جهولی» می کند. آیات 39 یونس و 84 نمل[1605] به این خصیصه خطرناک بنی آدم اشاره دارد. ذیل آیه 84 نمل، تعبیر کنایه آمیزی از این خصلت شده است: “غير از تكذيب، چه مىكرديد؟!” این عبارت توبیخی است، یعنی گویا آنان جز تكذيب آيات خدا، كار ديگرى نداشتهاند و کار دیگری، آنها را از آن کار باز نداشت.[1606] .به این صفت مذموم، در آیات 116 و 148 انعام، 36 و 66 يونس، 23 و 28 نجم و 28 جاثیه[1607] نیز اشاره شده است، با این تفاوت که از آن، تعبیر به «تبعیت از ظن و گمان» شده است. در آیه 116 انعام، به واقعیت تلخی تصریح شده است و آن، عمومیت این جهالت در میان بشر است!
برای جهالت عموم بشر همین بس که، بدون رسیدن به پاسخ قانع کننده برای سوالاتی مانند”از کجایم؟، به کجا خواهم رفت؟” چنان به زندگی روزمره خود مشغول است که گویی، به عدم وجود روز حساب، به یقین رسیده، و یا امان نامه ای برای بعد از مرگش دارد!؟[1608] برای نگاشتن میزان تهور، ظلم و حماقت چنین بشری، مُردابی از مُرکب تمام می شود، پیش از آنکه حق مطلب ادا شود، گرچه مُرداب دیگری، به مدد آید.
بشر، این حقیقت را که، در مسیر رسیدن به اهداف، باید از خیلی لذتها گذر کرد، در امور دنیوی اش فهم می کند و هرچه اهدافش عالی تر می شود، تحمل رنجها و سختی های بسیاری را برای خود روا می دارد؛ اهدافی که دارای مقاصدی زودگذر و فانی است ولی برای رسیدن به آرامش و سعادت ابدی و قرب الهی، آمادگی صَرف هزینه و تحمل سختی را ندارد. چه بسا این ادعا، با این استدلال که «آدمی اهداف مادی و ثمرات آن را، به عیان می بیند، لذا برای بدست آوردن آن، از هزینه نمودن و همّت برای تحصیلش دریغ نمی کند، ولی مسأله در مورد امور ماورائی چنین نیست»، قیاس مع الفارق دانسته شود ولی پاسخ به این بهانۀ به ظاهرْ موجّه این است که: اولا، چنین نیست که آدمی، تضمینی برای رسیدن به اهداف دنیوی داشته باشد، زیرا هیچ کس امانی از مرگ یا مبتلا شدن به امراض و حوادثی که مانع برداشت محصول زحمتش بشود، ندارد، چه بسیار اتفاق می افتد که انسان، پس از صرف انواع هزینه و به جان خریدن اقسام مشقتها و تحمل اضطرابها، به مراد خود نمی رسد. دنیا، دار تزاحم است و حصول نتیجه در آن، بسان قماری است که همواره “آمد” ندارد. ثانیا، تمسک به چنین بهانه ای، بارزترین مصداق «عذر بدتر از گناه» است. چرا باید انسان برای رسیدن به یک هدف مادی فانی، آماده صرف وقت و هزینه و انرژی باشد، ده ها سال از عمر خود را به زحمت بگذراند و به امید انتفاع احتمالی در دهه های پیری و فرتوتی، از جوانی و شادابی خود مایه بگذارد ولی برای حل مسائل مربوط به ابدِ احتمالی، آماده هزینه نمودن نباشد!؟ انسانی که برای نگهداری سرمایه مادی خود، به صِرف وجود احتمال خطر، اقدام به تدارک وسائل ایمنی می کند و هرچه ارزش مادی سرمایۀ در خطر بالاتر باشد، به احتمالهای ضعیف تر هم بها داده و حاضر به هزینه های بالاتری برای تأمین امنیت می شود، چگونه است که برای تأمین امنیت جان خود، در مقابل خطراتی که احتمالا پس از مرگ، با آن مواجه خواهد شد، منتظر حصول یقین به وجود آن است!؟ کسی که برای احتمال به خطر افتادن یک تُن طلای خود، به احتمال خطری اندک؛ ولو یک درصد، هم واکنش نشان داده و مشتاقانه بخشی از سرمایه اش را صرف تهیه حفاظ می کند، چرا برای دفع خطر احتمالی مواجهه با انواع عذابها، آماده هزینه نیست؟! آیا نباید از این جهالت بشری، تعبیر به «سونامی جهالت و ستمگری» کرد؟! همان که تعبیر قرآنی آن، «ظلوماً جهولاً» ست.
بشر چقدر می تواند جهول باشد، اوصافی این چنین می شنود و همچنان گناه می کند: «زقوم که غذای گناهکار[1609] است، مانند قیر در شکم می جوشد، مانند جوشش آب جوشان. (به مأموران عذاب دستور داده می شود:) او را بگیرید و در میانه جهنم بیافکنید، سپس بر سرش آب جوشان بریزید. (و به مجرم متکبر گفته می شود:) بچش که تو همان ارجمند بزرگواری! این، آن چیزی است که در آن تردید داشتید»[1610] و نیز چقدر می تواند ظلوم باشد، این اوصاف را بشنود و آرام و بی اعتنا نشیند: «مسلماً پرهیزکاران در جای امنی هستند، درون باغها و کنار چشمه ها، در حالی که روبروی هم نشسته اند، لباس هایی از حریر نازک و دیبای ضخیم بر تن دارند، همچنين حورالعين را به همسري آنها درآورده ايم. در آنجا هر ميوهاى را كه بخواهند آسوده خاطر مىطلبند. در آنجا جز مرگ نخستين، مرگ دیگری نخواهند چشيد و خدا آنها را از عذاب دوزخ نگاه مىدارد، فضل و احسانی از سوی پروردگار تو، و این همان کامیابی بزرگ است».[1611] به راستیانسان به کدامین سخن بعد از این ایمان می آورد!؟[1612]
بشر، دانسته به استقبال گمراهی می رود و خودکرده را تدبیر نیست. در آیه 23 سوره جاثیه،[1613] درباره کسی که هوای نفس خود را به معبودی گرفته است، می فرماید: «خدا او را با وجود علمی که داشت، گمراه کرده است». اینکه چگونه ممکن است کسي با بلد بودن راه، بيراهه برود يا با داشتن يقين به چيزي، آن را انکار کند؟[1614] پاسخش این است که، علم ملازم هدايت نيست، بلکه آن علمي ملازم با هدايت است که توأم با التزام عالم به مقتضاي علمش باشد، اما اگر عالم به خاطر تبعیت از هواي نفس، ملتزم به مقتضای علم خود نباشد، چنين علمي باعث اهتداء او نميشود.[1615] مطابق آیاتی از قرآن، علمی مطلوب و هدایتگر است که موجب ایمان به خدا[1616] و تحقق عدالت[1617] و بصیرت،[1618] و موجد حسّ خشیت[1619] و اطاعت و خیرخواهی [1620] و باعث بندگی[1621] باشد.
آیات 107 تا 109 سوره اسراء،[1622] «علم داده شدگان» را، کسانی معرفی می کند که به هنگام تلاوت آیات الهی، به خاک افتاده و سجده می کنند و به تحقق وعده الهی در برپایی روز قیامت شهادت می دهند. آنها به صورت روی زمین مىافتند، مىگريند و بر خشوعشان افزوده مىشود. در آیه 43 عنکبوت،[1623] آنان کسانی معرفی می شوند که قادر به درک مثلهای قرآنی هستند. در آیه 28 فاطر،[1624] دارندگان علم مطلوب را تنها کسانی می داند که در برابر خدا، خوف و خشیت دارند و مطابق آیه 6 سبأ[1625] آنها کسانی هستند که می دانند آنچه به پیامبر (ص) نازل می شود، حق است و به راه خدای عزیز حمید هدایت می کند.
از آیه 80 سوره قصص[1626] نیز می توان فهمید از جمله صفات اهل علم، «توجه به امور معنوی، عدم فریفتگی به دنیا، صبر و خیرخواهی» است. مطابق آیه 49 عنکبوت،[1627] اهل علم کسانی هستند که آیات الهی، در قلوب آنها روشن و واضح است، یعنی حقانیت آیات برایشان به راحتی قابل درک است. از مقابله ای که بین اهل علم و ستمکاران در آیه صورت گرفته و آنان را بر خلاف اهل علم، منکر آیات الهی معرفی نموده است، می توان دریافت علم مطلوب از منظر اسلام، آمیزه ای از دانایی و عدالت است. یعنی فرد دانایی که عادل است و خود را به ستم کاری نیالوده است، آیات الهی نزد او روشن و مبرهن است، بخلاف ستمکار که به انکار آیات می پردازد، ولو اینکه علم به حقانیت آنها داشته باشد. یعنی، صفت ستم کاری، مانع ایمان اوست. در آیه 54 حج[1628] نیز، بین «علم» و «ایمان» ملازمه برقرار شده است. مطابق این آیه، کسی که علم دارد، می داند که قرآن سخن حقی از سوی خداست. نتیجه اینکه، منکر حقانیت قرآن، از منظر اسلام در زمره دانایان نیست.
آیات 120[1629] و 145[1630] بقره و 37 رعد،[1631] حاوی این پیام مهم و هشدار دهنده هستند که، آن علومی که برای هدایت لازم بود، از طریق خدا ابلاغ شده است و غیر آن، هواهای نفسانی انسان جهول است و اگر کسی، هدایت الهی را کنار نهاده و برنامه ها و آئین اختراعی انسانها را تبعیت کند، ستمکار بوده و از سوی خدا، نصرتی نخواهد دید و مدد و نگهبانی از قهر او نخواهد داشت. آیات 119 انعام و 29 روم[1632] نیز پیامی مشابه دارند.