3-1-13-2-3. جدال عقل و نفس
مسأله «مبدأ و معاد»، مسأله هر انسانی است و هیچ موضوعی در اهمیت، قابل مقایسه با آن نیست و هرکس ناگزیر باید بدان پاسخ قانع کننده بیابد و اگر پاسخ روشنی نیافت، جانب احتیاط را رعایت نماید. از آنجا که از بدیهیات عقلی، تقدیم اهمّ بر مهمّ است، اگر نسبت «کمّیت» و «کیفیّت» امور مربوط به «دنیا» با «آخرت» سنجیده شود، «چند ده سال» در مقابل «أبد» و نیز، سختی ها و مصائب زودگذر، محدود و یُطاق دنیا، در مقایسه با عذاب های ابدی، گسترده و لایطاق آخرت، نسبت «هیچ» در برابر «بی نهایت» است و به حکم عقل، تا تکلیف آن مشخص نشود، نوبت به طرح مسائل دیگر هم نمی رسد، فضلاً از غور و غرق شدن در آنها! در موضوعاتی که ممکن است خطری از جانب آن، متوجه انسان شود، عقل به «احتیاط» حکم می کند و نفس به «برائت»! این احتیاط، بسته به مقدار و گستره خطر، شدت و ضعف دارد و هرچه میزان آنها زیاد باشد، حکم عقل محکمتر و قاطعتر می شود و احتمالاتی که در امور جزئی قابل اعتنا نیستند، در امور خطیر، مورد توجه قرار می گیرند. مثلا عقل در مسائلی مانند «مرگ و مرض و آبرو»، به درصدهای بسیار کم نیز واکنش نشان داده و به صِرف پایین بودن احتمال وقوع، احتیاط را از دست نمی دهد، چرا که گرچه «احتمال» ضعیف است ولی، «محتمل» که مسأله مرگ و زندگی و آبروست، قوی است، و همچنین عقل، در امور مربوط به مال اندک، چندان سخت نمی گیرد چرا که وجود آرامش را، مهمتر از دغدغه برای آن می داند ولی اگر مقدار مال، زیاد (مثلا یک تُن طلا) باشد، نسبت به کمترین احتمال به خطر افتادن آن، واکنش نشان داده و حکم می کند که اقدامات امنیتی؛ ولو با صرف هزینه ای به میزان چند ده درصد از اصل مال ( و در احتمالات بیشتر، درصد بالاتر) انجام گیرد. پس توقع آن بود که نتیجه حکم این عقل آن باشد که مردمان، نسبت به آخرت خود، بسیار حساس و دغدغه دار باشند و برای احتراز از خطر احتمالی مواجهه با وقایعی که گفته شده است پس از مرگ، در انتظار انسانهاست، از صرف هیچ هزینه جانی و مالی دریغ نکنند و برای شانه خالی کردن از آن، بهانه نیاورند، ولی آنچه از انتخاب غالب انسانها مشهود است خلاف آن را نشان می دهد. برای توضیح بیشتر آنچه بر زندگی انسانها حاکم است، می توان از مثالی بهره برد.
اگر فرض شود عده معدودی مثلا ده نفره، داخل کلبه ای در وسط جنگل، یک زندگی چند روزه ای دارند و کس یا کسانی، درب آن کلبه را دقّ الباب کرده و آنها را از وجود خطراتی همچون حیوانات درنده و مارهای سمی و باتلاقهای مهلک و … باخبر می کنند. عده کمی از آنها، با این استدلال که، «این چند روز به هر حال سپری خواهد شد، پس چه نیکوست که هر روز، بخشی از ساعات شبانه روز را صرف ساخت وسایلی همچون نیزه و شمشیر و چوب و چکمه و … بکنند که اگر خبر آن(ها) راست باشد، با وسیله دفاعی ساخته شده، دفع ضرر کنند و اگر خبر آن مدعیان، کذب هم باشد آنها ضرری نکرده اند، چرا که به جای گذراندن وقت برای اموری لغو و لهو، کار عاقلانه و محتاطانه ای کرده و علاوه بر آرامش حاصل از این اقدامات، مهارتی نشاط آور کسب نموده اند، در سوی دیگر، بسیاری از ساکنان آن کلبه، با توسل به بهانه هایی، و خلق برخی شایعات همچون مجنون و مسحور و کاهن و کاذب بودن خبررسان(ها)، احتیاط را کنار گذارده، دَم ها را غنیمت می شمرند و به لهو و لعب و قمار و مال اندوزی و قصه گویی و قصه شنوی می پردازند؛ اوقاتی که هدر می دهند و اموالی که به هنگام خروج از کلبه، قادر به حمل آن نیستند و تنها فائده آن، دل خوشکنهایی برای پر کردن اوقات عمر است. حال، زمان بیتوته به پایان رسیده و همگی باید کلبه را ترک کنند. اگر در زمان خروج از جنگل، خطری مشاهده نشود و معلوم شود خبر وجود خطر، کذب است، اقلیت محتاط ضرری نکرده اند، چرا که به سبب اعمال نیک و صالحی که در کلبه؛ از اخلاق خوش و خیرخواهی و پرستاری مریض و اطعام دیگران و تعلیم و تربیت و … داشتند و با اعمال ناشایست خود، مزاحم دیگران نشدند، از گذشته خود دارای آرامش خاطر هستند؛ آرامشی که یاور روزهای سکونت در کلبه هم بود و سود رنج های محدودی که به خود می دادند؛ چیزی که اکثریت بی پروا، از آن محروم بودند و «حلاوت» حاصل از لهو و لعب ها و رها بودن هایشان، به واسطه وجود دغدغه پنهان خطر، همواره آلوده با «تلخی» ترس از خطر بود. اما اگر خبر منذر(ان)، درست باشد، آن وقت است که محتاطان، ثمره احتیاط خود را می چینند و سختی روزهای ساخت ابزار را، با سلامتی حاصل از دفع ضرر، جبران می کنند ولی آن متهوران شهوتران، زمانی که بین دندانهای درنده له می شوند و یا از سمّ گزنده ها، نالان شده و بیداد می کنند و یا فریادشان به هنگام فرورفتن در باتلاق، خاموش می شود، همه آن حلاوتهای آلوده به ترس، هباء منثور می شود. این قضیه را حتی عقل مشوب به جهل و شهوت بی پروایان هم درک می کرد ولی آنچه مانع عمل به علم و درک بود، اسارت عقل نحیف، در دستان نفس سمین بود.
حال سؤال این است: آیا ارزش یک تُن طلا و یا زنده رستن از درنده و گزنده بیشتر است یا ارزش حفظ و سلامتی ابدی جان و روح آدمی؟ اگر فرض شود فردی در دو مورد نخست، به حکم عقل تمکین نکند و به استقبال خطر برود، نتیجه این تمرد از حکم عقل، از دست دادن مالیْ هنگفت و یا جانیْ فانی خواهد بود، ولی اگر در مورد سوم تمرّد کند، خطر احتمالی چیست؟ در دو مورد نخست، با از دست دادن مال، وضعیت فرد، مشابه وضعیت افراد بسیاری از مردمان خواهد بود که مال چندانی ندارند، در مورد دوم نیز، منتهی الیه آن بی احتیاطی، یک لحظه فشار سهمگینِ منجر به مرگ خواهد بود، ولی نتیجه بی احتیاطی در مورد سوم چیست؟ عذابی الیم و مهین که درون و برون را شامل می شود و به علت نبود مرگی خلاص کننده، گرفتاری در آن، به گستره ابد الآبدین خواهد بود اما نگاهی به عملکرد انسانها، حاکی از انتخابی است که مصدّق صفات ظلوما جهولایی اوست. کار خلاف حکم عقل، ظلم است و فاعل آن ظالم. حال اگر این تخلف، شدید باشد فاعلش ظلوم لقب می گیرد. کار خلاف عقل، حماقت و جهالت است و فاعل آن احمق و جاهل، و اگر مورد تخلف شدید باشد، فاعل آن جهول لقب می گیرد.
از دیگر ویژگیهایی که امور اخروی را، متفاوت از امور دنیوی کرده و خردمند را وادار به تقدیم اولی بر دیگری می کند این است که، نهایت خسارت اهمال در امور دنیوی، «مرگ» است و با آن، مصیبت به پایان می رسد. یعنی اگر کسی به عللی مانند تنبلی و کم همتی و یا خسّت، در وظایف دنیوی اش کوتاهی کند، می تواند با دلخوشی به اینکه ” نیست بالاتر از سیاهی رنگ”، «مرگ» را نهایت درجه خسارت بداند و قید «احتیاط» را بزند، مثلا اگر به مرض صعب العلاجی گرفتار باشد که هزینه درمان بالایی دارد، می تواند با عدم هزینه، مالی را هم متوجه وارثان بکند، ولی امر آخرت، این گونه نیست بلکه، هر کس نامه اعمال خسارت باری داشته، و به پیشگاه پروردگارش، مجرم وارد شود، جهنمی در انتظار اوست که در آن، نه می میرد و نه زنده می شود.[1633] پس، تنها چاره و امید پایان مصائب که می توانست مرگ باشد، وجود ندارد. تعجب آور اینکه، آدمی که آماده است برای زنده ماندن چند صباحی بیشتر، کل سرمایه بدست آورده عمرش را برای درمان مریضی اش، هزینه کند، برای درمان امراض باطنی اش که سلامت ابدی را به خطر می اندازد، آماده هزینه نیست؛ خصلتی که صفات ظلوم و جهول بودن او را به معنای حقیقی کلمه، به اثبات می رساند!
قضیه ماوراء الطبیعه و احتمال وجود و عدم آن، از دو حال خارج نیست: یا درصدی ولو بسیار اندک احتمال دارد وجود داشته باشد و یا دلیل قطعی بر عدم آن وجود دارد. در حالت اول، از آنجا که محتمل، مربوط به «باارزش ترین» مسأله در باب «جلب خیر و منفعت» از سویی، و «پرخطرترین» آن در جانب «توجه ضرر و شرّ» از سوی دیگر است، میزان احتمال آن ولو بسیار اندک باشد، «عقل» حکم به احتیاط می کند، در حالی که حتی بدون استناد به هیچ برهان عقلی یا نقلی، وجود ماوراء الطبیعه لااقل در مرحله شک و تردید است که مساوی با احتمال وجود پنجاه درصدی است، لذا به هیچ وجه بهانه و توجیهی برای انکار و الحاد وجود نخواهد ندارد و انسان بهره مند از کمترین درجات عقل، ملزم به احتیاط است ولی اگر از باب «عدم امتناع فرض محال»، فرض شود که قطع بر عدم ماوراء الطبیعه وجود دارد، آن وقت سزاوار است آن قاطع، عطای این دنیای پررنج و عذاب بی هدف را، به لقایش ببخشد و به دیار عدمی که از آن آمده، برگردد، چرا که ادامه روندی که پست تر از حیات دیگر جانوران است، هیچ توجیه منطقی ندارد، چرا که دیگر جانداران، نه نیازی به تیمار دو ساله بَدو خلقت دارند، نه محتاج پوشاک و ابتیاع خوراک، نه بنای مسکن، نه رنج کسب مهارت برای کار و تولید مال، نه یافتن پرهزینه و تشریفات جفتی برای عیش، نه مجبور به تحمل تنش های زندگی روزمره با دیگران، نه تحقیر و تکبرها و حقد و حسدها و حرص و ولعهای دنیایی، نه امراض پرخرج و عذاب و … !
آیا گریز از دین، به سبب آموزه های غیرفطری و خلاف طبع و وجدان آن است؟ آیا شرع، دعوت به پلیدی و زشتی می کند؟ آیا دعوت به احسان به والدین و خویشان و محرومان و یتیمان؛ قرض و انفاق به همنوع؛ پرهیز از دروغ و غیبت و بهتان و سعایت و خبرچینی؛ رعایت حقوق دیگران و …، خلاف فطرت انسانی است؟! آیا نتیجه عمل به موازین شرعی، یک زندگی آلوده است یا حیات طیبه ای است که غیرصالحان، حسرتش را می خورند و در آخرت، خواهند خورد.[1634] آیا اعراض کنندگان از عقل و خرد، پاسخی به این استدلال امام صادق (ع) به ابن ابی العوجاء؛ زندیق معروف زمانه، دارند که فرمود: «اگر آخرتی باشد؛ که هست، آن وقت است که فرق من و تو ظاهر می شود، اگر هم نباشد؛ که این گونه نیست، بازهم ضرری نکردم و حسرتی نمی کشم».[1635] مؤمن از چه حسرت بکشد!؟ از اعمال خیری که دیگران را در شادی خود شریک کرده است و یا اقدام احتیاطی اش، که آرامش مستمر برایش به ارمغان آورده است؛ آرامشی که بر منکران مبدأ و معاد، ناآشناست و آنها برای بدست آوردن آن، به هر بیراهه ای می روند ولی دریغ از حصول نتیجه![1636] منکران جاهل، برای فرار از خلوت با چنین سؤالاتی، از تنهایی می گریزند، به بهانه های مختلف، اجتماعاتی نظیر تئاتر و سینما و کنسرت و نمایشگاه و مسابقات ورزشی مهیج و مستمر؛ لیگ باشگاهی و بین المللی و جهانی و المپیک و … تشکیل می دهند تا سرشان گرم شود و خودشان گم![1637] و چه بسا به علت عدم توان در برقراری دوستی و همنشینی با همنوع خود، به دوستی با حیوانات پناه می برند، چرا که به علت رهاشدگی نفسشان، تحمل نفس رهاشده دیگری را ندارند و به اندک مصاحبتی، نفس های هار شده، به همدیگر حمله ور می شوند، لذا برای احتراز از چنان دل ناخوشیهایی، انس با غیرانسان را بر انسان ترجیح می دهند و اگر این مقدار هم افاقه نکرد، دست به دامن مشروبات و مخدِّرات می شوند. تعجب از انسان ظلوم جهول، که با غفلت از ماهیت خود، دم از عقل و علم می زند؛ از حقوق بشر و محیط زیست سخن می راند؛ دم از حق «بشر»ی می زند که با پیروی از نفس، «شرّ» شده است و با جهالت هایش، طبیعت را همچون باطن خود، به فساد کشیده است[1638] و روز بروز، با وقاحت بیشتر، اقتضائات اسافل را، به جای ضروریات می نهد!؟
اگر وعده حساب روز واپسین را، نه عده ای صادق و دلسوز بلکه، گروهی انسان عادی؛ که گفتاری مخلوط به صدق و کذب داشتند، داده بودند، دارنده اندک بهره ای از خرد را نیز، شایسته آن بود که، قضیه را جدّی گرفته و تا خیالش از بابت آن راحت نمی شد، دل بکار دیگری نمی بست، چرا که «موضوع» هر کار دیگری غیر از آن، محدود و «موقت» است ولی موضوع معاد، نامحدود و «ابدی» است! رفتار اکثریت انسانها با این مسأله به گونه ای است که گویی در جهانی زندگی می کنند که هیچ مدعی خالقیت و مالکیتی وجود ندارد!؟ چگونه است که انسان می شنود، خدایی هست که مدعی مالکیت[1639] و عالمیت[1640] و قدرت[1641] بر هر کس و هر چیزی است، وسعت کلمات و کثرت مخلوقاتش را، جوهری به فراوانی چندین دریا، یارای نگاشتن نیست،[1642] برای اثبات وجودش، کسان بسیاری[1643] با مدارکی غیرقابل جعل و با کتابی غیرقابل هماورد[1644] آمده اند، با این حال انسان، نه تنها بی اعتنا از کنار آن می گذرد بلکه، گاه علیه او موضع نیز می گیرد. تکیه گاه و دلخوشی او برای این جسارت و تهور و خطر، گمانه هایی است که نصیبی از حقیقت ندارند![1645] آیا «طبیعت»، مدعیانی به رسالت مبعوث کرده و به میان مردمان فرستاده است تا گواه قدمت و قائم الذاتی آن باشند[1646] و وعده عذاب ابد، به گروندگان به ادیان آسمانی داده است تا ادعا شود به علت امتناع جمع نقیضین، ناگزیر از انتخاب یک طرف بودند و آنان، طرف نقدتر و لذیذتر و آسانتر را برگزیده اند!؟ آیا علت جدی گرفته نشدن دعوت حق، چیزی غیر از جهولی است؟! اگر آیه 72 احزاب[1647] نازل نمی شد، به راستی شاه کلیدی از کلیدهای تحلیل مشکلات بشر از آنان دریغ می شد.
چه بسا توجیه این همه ناروایی ها از انسان درباره خالقشان این باشد که، وجود ادیان مختلف با آموزه ها و تکالیف متفاوت، مردمان را سردرگم و متحیر کرده است و بی رحمانه و غیرمنصفانه بودن وعده های عذابی که داده شده اند، مزید بر علت شده است. پاسخی که از قرآن می توان به این ادعا داد اینکه، اولا انسانها نباید به اندک علم خود تکیه کرده[1648] و عدم فهم مطلبی را، نشان کذب آن بدانند، چرا که آنچه مهم است، اثبات عقلانی بودن طریقی است که آدمی طی می نماید و همچنانکه متربّی، پس از ایمان به صلاحیت و صداقت مربی، ملزم به اجرای اوامر اوست و عدم فهم دستوری، مجوز انکار و کنار نهادن آن نیست، رابطه بین خدای رب العالمین با بندگانش نیز چنین است. اگر زمانی که مربی و متربی، هر دو انسان هستند و متربی فاصله چندانی در علم و کمالات با مربی ندارد، چنان تمردی توجیهی ندارد، وضع در مورد خدا و بندگانش، به طریق اولی اجازه هیچ نوع تمردی را نمی دهد مگر آنکه از اساس، بنیان ایمان به مربّی، سست یا ویران باشد. دوم اینکه، اگر خدا می خواست، کاری می کرد که همه مردمان بر طریق هدایت باشند ولی این گزینه، آن چیزی نیست که خدا می خواهد و چنین توقعی، ریشه در جهل دارد،[1649] بسان همان جهلی که آدم ابوالبشر در مشاهده ذریه اش دچار آن شد و توقعی داشت که خدا، آن را برخاسته از جهل او دانست؛ جهالتی که علتش، منشأ مادی بشر است.[1650] در آیات 118 و 119 هود[1651]، ضمن بیان اینکه، خدا چنان نخواسته است که همگی، امت واحده باشند، مردمان را از قضای الهی مبنی بر پر کردن جن و انس در جهنم، آگاهی هشدارگونه می دهد و در آیات 8 شوری و 93 نحل[1652]، عدم مشیت الهی بر هدایت همگان را، فراهم شدن زمینه اضلال ظالمان معرفی می کند. در آیه 29 کهف[1653] نیز، به بهانه جویان این هشدار داده می شود که، پس از عرضۀ حق از سوی پروردگار، هر کس بخواهد می تواند راه کفر را در پیش بگیرد ولی باید بداند برای ستمکاران، آتشی آماده شده است که سراپرده هایش، بر آنان احاطه دارد و زمانی که از شدت تشنگی، استغاثه کنند با آبی چون مس گداخته؛ که چهره ها را بریان می کند، به استغاثه آنان جواب داده خواهد شد.
امّا اقتضای عقل و دستور آن برای چنین ادعا و فرضی، آن است که اگر انسانها بر فرض محال، با قدرت قهاری مواجه هستند که، فوق العاده بی رحم و یا غیرمنصف است، سزاوار آن است که احتیاط بیشتری کرده، و علاوه بر انجام فرائض، رخصتهای آن را نیز مو به مو به جای آوردند تا احیانا گرفتار نشوند! و نیز همان عقل حکم می کند که سزاوار نیست بهره آشنایی انسان از کتابی که هزاران آیه روشن و صریح دارد، چندین آیه انگشت شمار دو پهلو و غامضی باشد که از سوی دشمنان آن کتاب مبین، برای اضلال و انحراف ارائه می شود. آیا صدمات ناشی از همنشینی با چنان قُطّاع طریقی، متوجه کسی غیر از خود فرد است؟![1654] آیا احتمال محقق شدن مضمون آیه 56 سوره نساء،[1655] خواب به چشم هیچ ذی شعوری باقی نمی گذارد مگر زمانی که با تحصیل ایمانی استوار، خود را از گرفتاری در آن خطر بی نهایتْ هولناک، مصون بدارد؟!
اقتضای عقل و عدل آن است که هر چیزی در حد و اندازه و ارزش خود، بها داده شود و سهم اشیاء، متناسب با میزان قدر و منزلتش، تخصیص یابد. در موضوع سهم «ماده» و «معنا» در زندگی، قضیه کاملا بستگی به وجود و یا عدم عقیده به جهان ماوراء الطبیعه دارد. مکتبی که معتقد به زندگی پس از مرگ نیست، تمدن برآمده از آن، سهمی برای آخرت منظور نخواهد کرد و مسائل معنوی همچون اخلاق و …، محدود به کارکردهای دنیوی و اجتماعی آن خواهد بود. به عبارت دیگر، در چنان وضعی، سهم زندگی پس از مرگ، «صفر» خواهد بود. در طرف دیگر، قاعدتا وضع برای معتقدان به آن، باید کاملا متفاوت باشد، چرا که سهم «دنیا فانی» در مقابل «اُخرای باقی»، به مثابه تناسب میان «صفر» و «بی نهایت» خواهد بود.[1656]
در مواجهه با خطرات، برخورد عاقل و جاهل متفاوت است، عاقل از باب «لزوم دفع ضرر محتمل»، سعی دارد «نفس» خود را برای انجام اقدامات احتیاطی، و هزینه ها و زحمات حاصل از آن، توجیه و اقناع کند. این سعی در امور دنیوی، بعلت سازگاری آن با «نفس» و استقبال آن از آسودگی و عافیت خواهی، چندان دشوار نیست ولی در امور اخروی، اقناع «نفس» نیازمند تربیت هایی است که برنامه های دینی متکفل آن است و حاصل آن برنامه ها؛ که علاوه بر «نماز» صدرنشین، در قالب اعمالی مانند «روزه داری و اعطای زکات و صدقات» عملیاتی می شود، نفسی مهار شده و تابع است. لذا عاقل با در دست گرفتن عنان نفس، در موضوعاتی که خطر اخروی دارد، تن به انواع امور احتیاطی و هزینه های لازمه می دهد و در آنجا که تلاش و هزینه کارساز نیست، توقف کرده و خود را از سقوط در دره انکار و الحاد می رهاند. او از هر دلیل و مویدی که تقویت کننده «موضع محتاطانه» است، استقبال می کند. اساسا عقل سلیم اقتضای آن دارد پس از آن که بنا بر ادله عقلی، راهی بر دیگر راهها ترجیح داده شد، برای تقویت انگیزه در جهت ادامه مسیر و عدم ابتلا به زیانهای تردید و دودلی، از هر طریقی که احتمال صحت آن را می افزاید، استقبال کند، ولی در سوی مقابل، «جاهل» در ستیز با آن دلایل و مویدات است. او در واقع، در پی آن است که با تضعیف دلایل جانب احتیاط، خود را از زحمت و مسئولیت اقدام احتیاطی و عذاب وجدان برهاند و ریشه چنین رویکردی، ضعف همت، و قوت هوای نفس است. انسان جاهل، گرچه در امور دنیوی برای دفع خطر، حاضر به هزینه است ولی بعلت «نفس» رها و فربه اش، همواره با هزینه کردن برای امور اخروی مخالفت می کند، چرا که آن را مخلّ عیش عاجل می بیند و احمقانه در پی پاک کردن صورت مساله ای است که برای وی، تکلیف ایجاد می کند لذا برای خاموش کردن وجدان دردسر ساز، از هر آموزه دینی و آیه قرآنی دوپهلو و متشابهی استقبال می کند.[1657] او عمدا بدنبال یافتن بهانه ای برای باز کردن بند بندگی و چریدن در وادیهای شهوت است، گویی ذره بینی بدست گرفته است تا در بنای استوار دین، ثلمه ای بیابد و در این بین، آیات و روایات متشابه و سنت اضلال الهی، نقش آن ثلمه هایی را ایفا می کنند که فراری از حکم عقل، به دنبال آن است. این بهانه ها گاه شاعر ومجنون و محسور دانستن آورنده پیام است، گاه مفتری بودن او، گاه نداشتن اعجازی محسوس یا پشتوانه ای از گنج یا همراهی از ملائکه، گاه خوض در آیات قرآن و استناد به آیاتی متشابه، گاه استناد به روایاتی جعلی، گاه عدم فهم حکمت تبعیض بین عباد یا مفهوم قضا و قدر و جبر و اختیار، و گاه عمل پیروان! اگر جهالت مانع نبود، فرد نادان می فهمید برای آنچه پیام آوران از «حیات طیبه» و «تطهیر نفس از قاذورات شیطانی» و … بدان می خوانند، نیازی به بهانه جویی برای فرار ندارد.
انسان برای تغذیه جسمی که طولی چند ده ساله دارد، روزانه تن به کار چندین ساعته می دهد و در نوع و منبع و کیفیت غذای آن، دقت و وسواس به خرج می دهد ولی برای تغذیه روحی که احتمالا تا ابد طول داشته باشد، نه تنها مبلغی در ازای خوراک آن نمی پردازد، بلکه آن عده ای را هم که، در قبال در اختیار قرار دادن آن، مبلغی درخواست نمی کنند[1658] و حتی، آن را به درب خانه هایشان نیز می آورند، بجای قدردانی، به رجم[1659] و قتل[1660] و تمسخر[1661] آنان می پردازند و گاه که اراده تهیه غذایی برای روح می کنند، از هر منبع و به هر کیفیت و محتوایی باشد، بی اعتنا و وسواس، دریافت می کنند. این گونه عملکرد متناقض و حماقت آمیز را فقط می توان با پند تحلیل محور پیامبر (ص) به ابوذر هضم کرد که فرمود: تمامی انسانها نسبت به امور دنیوی خود، «عاقل» و نسبت به امور اخرویشان، «احمق» هستند![1662] جالب آنکه، پیامبر (ص) عدم توجه به این واقعیت تلخ را، مانع دستیابی به حقیقت ایمان دانسته اند. چرا چنین نباشد، در حالی که عدم تفطن به آن، موجب همراهی با اکثریتی[1663] می شود که ایمان به آخرت، یا جایگاهی در زندگیشان ندارد، یا اهمیت در خور را به آن نمی دهند.
جهالت بشر مانع از تسلیم شدنش در برابر هدایت الهی می شود. در آیات 48 تا 50 قصص[1664] با نقل بهانه جویی فراریان از هدایت و مطالبه معجزاتی همانند آنچه انبیاء پیشین همچون موسی (ع) آورده بود، ضمن پاسخ ایشان با این استدلال که، بهمان معجزاتی که اشاره می کنند، همین نوع بشر پیشتر کفر ورزیده و آن را سحر نامیده اند و آنان نیز، از همان جنس هستند، به پیامبر (ص) پیشنهاد می فرماید از ایشان بخواهد حال که به هیچ کدام از تورات و قرآن ایمان نمی آورند و در واقع آن دو را سزاوار تبعیت نمی دانند، کتابی بهتر و به هدایت نزدیکتر از آن دو بیاورند و اگر این پیشنهاد را اجابت نکردند، پس باید بداند، آنان هوای نفسشان را تبعیت می کنند و راه گم کرده اند و اظهارات آنها، بهانه جویی و برخاسته از میل به فرار از تکلیف است.
جهالت بشر با مرور زمان فرقی نکرده و کاهشی نیافته است، انسان همان ظلوم و جهول سابق است با این فرق که، نوع آن از «سادگی» به «پیچیدگی» تغییر یافته است؛ فرقی که کار را برای اصلاح، بسی مشکلتر می کند چرا که، آن کس که نداند و به ندانستنش آگاه نباشد، جهل مرکّبی دارد که، تجزیه آن نیاز به فطانت دارد؛ کالایی که در قفسه دارایی های بشر، مانند کبریت احمر است. بشر امروزی به علت فراهم آوردن طعام و شراب و عطر و پوشاک الوان، و مرکب و مسکن گران، و اختراعات ریز و درشتش، گمان می کند که با وجود چنین کارنامه ای، با جهالت وداع کرده است، در حالی که جهالت بشر امروزین، به مراتب مهلک تر از دارندگان جاهلیت اُولی است. در گذشته، بشرِ واقف به جهلش، از «خود» رهیده و در خارج از سیاهچال نفس خود، به دنبال «خدا» می گشت، گرچه به خاطر جهالت همزاد بشر، در یافتن مصداق آن، راه را به خطا می رفت و بت خودتراش می پرستید ولی انسان امروزی، به جای «خروج» از ظلمت نفس، به «سکونت» در آن رضا داده، و نفس خویش را پرستش می کند.
بهانه هواپرستان برای خودپرستی آن است که چون آخرت، غیرقابل آزمودن است، لذا صَرف هزینه برای آن، در واقع نوعی قمار است و ممکن است زندگی و لذات آن، قربانی «نبودنش» شود؛ بهانه ای که جوابش آن است: اولاً این گونه نیست که آخرت برای همگان قابل آزمودن و یقینی نباشد، بلکه هستند کسانی که اگر پرده ها هم بیوفتد، به جهت اینکه آن را با چشم قلبشان دیده اند،[1665] بر یقینی که به آن دارند، چیزی افزوده نمی شود، گرچه تعداد این گونه افراد، به شؤم تلاش ابلیس کم اندک است! ؛[1666] ثانیاً، زندگی بر اساس اعتقاد به مبدأ و معاد، اگر قمار (صرف نظر از نامناسب بودن لفظ آن برای این مقام) هم باشد، در صورت نبودن آخرت، معامله ای «یک سر سود» است چرا که فرد معتقد؛ مضافاً بر بهره مندی از آرامش روانی که در سراسر عمر، او را همراهی کرده است، زندگی بی جرم و جنایت و ظلمی داشته، و نه تنها مانند دنیاطلبان، موجب فساد و تباهی نگردیده، بلکه خدمات و صدقاتی داشته است، ولی اگر آخرتی باشد، معامله ای «دو سر سود» خواهد بود. پس معامله ای که فرد معتقد می کند، معامله ای بس عاقلانه و مبارک است. عقل سلیم به جهت تکیه بر ذات عزیز حق تعالی، فرد مجهز به خود را به نبرد با باطل می فرستد و در این راه، ملاحظه خسارات[1667] احتمالی را نمی کند، چرا که او معامله ای به درازای ابدیت با خدا کرده است[1668] و از آسیب رسیدن به زندگی دنیوی هراسی ندارد. از جمله موانع بزرگ تحقق جامعه ای سالم و اسلامی، همین محافظه کاری و عافیت طلبی هایی است که ریشه در نفسانیت غالب بر عقلانیت دارد.
همچنانکه ظلم و عدل، جنبه «فردی» دارند، ظلم و عدل «اجتماعی» نیز وجود دارد و همانگونه در زندگی فردی، با وضع هر چیز در جای مناسب خود، فرد «عادل» شده و با عدم آن، «ظالم» می شود، در امور اجتماعی نیز وضع به همین گونه است، یعنی اگر افراد و امکانات در جای خود باشند، «عدالت اجتماعی» حاصل می شود و در غیر آن صورت، «ظلم اجتماعی» پدید می آید و تمدن غرب به عنوان سبکی از زندگی که در آن، بدترین و گسترده ترین «جای گذاری» های جائرانه صورت گرفته است و مصداق بارز آن، نادیده گرفته شدن و انکار نام و یاد و جایگاه خدا است؛[1669] همو که خالق و رازق و میزبان همه نعمات و تمتّعات بشر است و اقتضای عدل آن بود که در زندگی انسانها، بالاترین جایگاه را داشته باشد، واضح ترین گونه ظلم اجتماعی است که به شؤم جهالت بشر، از استقبال شایانی برخوردار است و بسیارند کسانی که با گفتار و کردارشان، خود را وامدار این سبک زندگی جائرانه می دانند و به دفاع از آن برمی خیزند و در مقام داوری، حق را به آن می دهند، در حالی که سزاوار آن است چنین غافلانی از مسند «داوری» پایین آورده شده و؛ نه در جایگاه «متهم» بلکه، به عنوان «محکوم»های این محکمه وجدانی، در سیاهچال أسفل سافلینی نهاده شوند که از بدو خلقت، به ماندن در آن، رضایت داده اند و به علت فقدان همت صعود به قلّه سعادت، اصل «وجود» آن را منکر شده اند؛ همانان که ظلوم و جهول و هلوع و کفور و عجول و فاجرند. چنین محکومان بدصفاتی را داوری نشاید. داور این محکمه، «خدا» است و «عقل»؛ این آفریده عادل او، سخنگوی این محکمه و داوری است. عقل، تمدن غرب را به علت جائرانه ترین سبک زندگی تاریخ بشر بودنش، سزاور طرد و لعن ابدی می داند، سبکی که تمام قد، در خدمت ابلیس؛ آن عدو مبین و قسم خورده بشر، است.
بسیارند دوراندیشانی که از ابتدای بسته شدن نطفه انحرافات، به عاقبت آن تفطن دارند، ولی برخی توجیهات از قبیل «علم» به عدم تأثیر تذکر یا «تقیه» مستفاد از عمل پیشوایان دینی در برابر انحرافات جامعه زمان خود، مرهمی بر زخم حاصل از نیشهای وجدان آنها می شود، غافل از آنکه، سؤال روز حساب،[1670] هر عافیت اندوخته ای را هباء منثور خواهد کرد. از جمله این عافیت طلبی های فاجعه بار، سکوت در مورد حضور مشکل آفرین «زن» در عرصه اجتماع است. آن گاه که سودجویان اقتصادی از سویی، و تابعان هوای نفس از سوی دیگر، و نا آگاهان متوهّم از دیگر سو، مطالبه گر حضور زن در عرصه فعالیتهای اجتماعی شدند و زنان نیز، از آنجا که انسان اند و انسان، موجودی مایل به فجور و شکافتن موانع پیش رو است و این حضور را، آزادیِ منجر به کسب علم و قدرت و ثروت می داند، با اضافه شدن به خیل مردان مطالبه گر، موجب شکل گیری فضایی ناهمسو با حرکت جامعه به سوی رشد و تعالی عقلانی شدند.
در آیات متعددی از قرآن، خدا به نحو غریبی اصرار دارد که ملائکه از جنس مؤنث نیستند و از مدعیان أنوثیت آنان می پرسد که آیا خدا برای آنان، از پسران و برای خود، از دختران برگزیده است؟! در حالی که اگر یکی از آنان به دختردار شدن مژده داده شود، در حالی که خشمش را می خورد، صورتش از خشم و اندوه، سیاه می گردد. [1671] آنها که ملائکه را مؤنث می خوانند، آیا در زمان خلقت فرشتگان، حاضر و ناظر بودند؟! این ادعا و شهادت آنها به حسابشان نوشته می شود و در مورد آن، بازخواست خواهند شد.[1672]
مضمون دو آیه نخست، در آیات 57 و 58 نحل[1673] نیز تکرار می شود و در آیه 59[1674] ادامه می دهد: « (در چنان وضعی) مرد دختردارشده از بدی این مژده، روی خود را از قوم پنهان میکند و به فکر میافتد که آیا آن دختر را با ذلّت و خواری، نگه دارد و یا او را زنده به خاک گور کند؟ چه بد حکم می کنند که دختر از آن خدا و پسر از آن ایشان باشد؟! در آیه 40 اسراء،[1675] با تکرار پرسش تعجب آمیز «انتخاب پسران برای آنان و دختران برای خدا»، آن را سخنی حقیقتاً گران می خواند که بر زبان می رانند. در آیات 149 تا 157 صافات[1676]، پرسش و تعجب (دو بار: در آیات 149 و153) از این پندار، به پیامبر(ص) احاله می شود و پرسشی که در آیه 19 زخرف آمده بود (آیا علت چنین ادعایی بر اساس حضور آنان به هنگام خلقت و مستند به رؤیت ایشان است؟!) در آیه 150 صافات نیز تکرار شده است. در آیات 156 و 157 صافات، از احتمال وجود مدرک دیگری؛ به جز حضور و رؤیت خلقت، پرسش می شود که اگر راست می گویند! و دارند، ارائه نمایند. تکرار این سؤال در آیه 39 سوره طور، شاید غرابت افزون تری داشته باشد آنجا که در میانه احتجاج با منکران صدق دعوی پیامبری رسول خدا(ص)، به ناگاه این سؤال دوباره تکرار می شود.[1677] گرچه در آیات پیشین، از فحوای کلام مستفاد بود که چنین سؤالی به معنای این است که چنین تقسیمی ناعادلانه است ولی به این اشاره، در آیه 22 نجم[1678] تصریح شده است.
نتیجه چنین پرسشهایی را شاید بتوان در آیه 18 زخرف[1679] یافت. در این آیه، خدا جنس مونث را به جهت نشو و نما در زیورآلات و عاجز بودن در مخاصمه، سزاوار گزینش برای جنسیت ملائکه نمی داند.
ممکن است برخی ها برای مقابله با معنای مفهوم از آیاتی که ذکر آنها گذشت، آیات 8 و 9 تکویر[1680] را مطرح کنند و از آن، تساوی استعدادها و وظایف زن و مرد را نتیجه بگیرند!، که در جواب آنها باید گفت آیات مورد اشاره، در صدد بیان آن است که چرا باید به خاطر فلان دخترکان اسیر شده در فلان جنگ، که پس از مخیّر شدن بین «رجوع» به خانه خود و «ماندن» در خانه ارباب، دومی را برگزیده و مغضوب پدران گشتند و قسم یاد کردند که دیگر دختری را زنده نگذارند که اسباب شرمساری شود،[1681] هر دختری که به دنیا می آید کشته شود؟ مورد دیگری که در این زمینه ممکن است به آن استناد شود، آیه 36 آل عمران[1682] است که خدا به همان طریق حکیمانه ای که در بیان آیه 7 این سوره،[1683] «راسخون در علم» را به گونه ای ذکر، و در آیه گنجانده است که خود، مصداقی از متشابهات شده است، در این آیه نیز، عبارت «وَلَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثَى» به گونه ای بیان شده است که معلوم نیست این جمله، مقول قول خداست یا مادر مریم؟ لذا معنای آیه، مورد اختلاف مفسران واقع شده و هیچ یک از طرفین نمی توانند از آن برای تأیید نظر خود به آن استناد کنند. سؤالی که مصرّان بر برابری جنسیتی باید به آن پاسخگو باشند این است که، اگر سبب نزول این آیات؛ نه برای بیان فرق استعداد و قابلیتها و وظایف بلکه، صرفاً برای تقبیح تفکر غلط رایج در آن دوره است، چرا به جای تکرار چندباره آن و اشاره ای غیرمعمول به این طرز فکر و عمل، با نزول آیه ای واحد در این خصوص، آن را تکذیب نکرد و معتقدان را تحقیر نفرمود؟! خدا اگر از اتهام های نابخردانه ای نظیر «تبعیض بین زن و مرد» و «زن ستیزی» و …واهمه و ابا داشت، نه تصریح به تبعیض بعضی بر بعض دیگرمی کرد،[1684] نه اختیار طلاق را به مرد می داد، نه برای زن عدّه طلاق و وفات مقرر می داشت، نه او را گونه ای متفاوت می آفرید که در برخی احیان، ممنوع از عبادت و ورود به عبادتگاه باشد، نه سهم الارث او را در غالب احیان، نصف قرار می داد، نه بنیه جسمی او را ضعیفتر می آفرید و … .
غرض از طرح این آیات که مضامین آن، به علت برخی مصلحت اندیشی ها؛ نه تنها در سطح عموم و گستره جامعه بلکه، در میان خواص نیز مطرح نمی شود، توجه دادن به این امر است که، نباید دانایان و دوراندیشان به خاطر خوشامد عده ای ـ ولو پرشمار بسان همین موضوع؛ که علاوه بر نیمی از جمعیت جهان که زن هستند، انبوهی از مردانی که ذکر آنها گذشت را نیز شامل می شود ـ با این استدلال که، ناخشنودی چنین حجم گسترده ای از مخاطبان، از جنبه های متعدد به صلاح نیست، پای بر روی حقّ بگذارند.