3-1-14. فقدان صفت ممدوح
در میان صفاتی که در قرآن کریم برای “انسان بما هو انسان” بکار رفته است، صفت ممدوحی دیده نمی شود. او که همه صفات مذمومش مانند «ظلوم و جهول و کفور و کنود و هلوع و منوع و جزوع و یئوس و قتور و عجول و فخور و کَفّار و …» با صیغه مبالغه بیان شده است، در سوی مقابل، به هیچ صفتی مدح نشده است و هر صفت مثبتی مانند «شاکر و تائب و عابد و سائح و راکع و ساجد[1757] و صابر و صادق و قانت و منفق و مستغفر و محسن»[1758] که به وی نسبت داده شده است، به رابطه او با خدا برمی گردد. نتیجه اینکه، انسان هیچ شأن و منزلتی جز به خاطر رابطه اش با خدا ندارد، آنچه منتسب به اوست، بدی است و خوبیهای صادر از او، از آن خالق و مدبر اوست.[1759] او جز فقر، چیزی ندارد و صلاح و سعادت او؛ نه در تنیدن به دور خود بلکه، در فرار به سوی غنیّ مطلق است. [1760]
3-1-15. اعتبار انسان در قرآن
از جمع بین صفات مذموم شمرده شده برای انسان و فقدان صفت ممدوح برای او، درک آیاتی نظیر 61 نحل،[1761] 45 فاطر،[1762] 58 کهف[1763] و 119 هود[1764] دشوار نمی نماید. انسان به واسطه اهمال در تغییر خصلتهایی که مطابق آیه 9 شمس،[1765] مؤظف به اصلاح و تزکیه آنها بود، ولی با پوشاندن روی آنها،[1766] تنها صورت مسأله را پاک کرده است، ربّ العالمین کارنامه اش را از قفا به او تحویل داده است. او به جای استقبال از دوای دردهایش،[1767] به واسطه طبع لذت جو و راحت طلبش، از دشواری و تلخی شیوه های درمان گریخته و به آنها به دیده نفرت نگریسته است[1768] و بالمآل، این دشنام محترمانه و در پرده را از خدای خود دریافت کرده است که، اگر قرآن بر کوه نازل می شد، از خشیت پروردگارش متلاشی می گشت.[1769] او به سکونت در اسفل سافلین رضایت داد و در اثر فربه کردن نفس سیری ناپذیرش، توان خروج از دره هلاکت را از دست داد، چرا که فرمانهای چابک ساز مربی روح و روانش را، ناخوش داشت و به دوستی با دشمن قسم خورده اش، رضایت داد و در این میان، تنها مخلصین از بندگان خدا بودند که از دام رهیده و به اعلی علیین رسیدند.[1770]
پس تا اینجای بحث مشخص می شود از جمله موانع اصلی تحقق مطلوب اسلامی، صفات مذموم انسان و البته ریشه دار اوست؛ صفاتی که درمان آنها؛ نه در مادیگرایی بلکه، در زهد و گریزانی از ماده است. به جرأت می توان ادعا کرد، منظور از هوای نفس در ادبیات قرآن و روایات پیشوایان دینی، مجموع همین اوصافی است که بدان ها اشاره شد؛ چیزی که بندگان و مأمومین، مأمور به مبارزه با آن شده اند. بدیهی است مبارزه، فرع بر علم به دشمن بودن طرف مقابل، و درمان، فرع بر علم به مرض است. لذا واضح است کسی که نفس خود را، عزیزترین دوست می پندارد، بالطبع نه تنها اقدامی در جهت مهار آن نخواهد کرد، بلکه از آن جهت که عزیزترین است، هر آنچه در توان دارد، برای آن صرف خواهد نمود. نیز، تا زمانی که قوّت آن را، مرض نداند می کند، به تقویت آن ادامه خواهد داد و اگر بهنگام متوجه این خطای خود نشود، زمانی خواهد رسید که این دشمن تقویت شده، زمام امور او را بدست خواهد گرفت و او را اسیر و بنده خود خواهد نمود. آیات 43 فرقان و 23 جاثیه،[1771] از این گونه افراد خبر می دهند؛ افرادی که هوای نفس خود را به معبودی گرفته اند.
کلمه «هوي» به معناي ميل نفس به سوي شهوت است، بدون اينکه آن شهوت را، با عقل خود تعديل کرده باشد و مراد از معبود گرفتن هواي نفس، اطاعت و پيروي کردن از آن است، بدون اينکه خدا را رعايت کند. خدا در قرآن کریم، پيروي از هواي نفس را مکرراً[1772] مذمّت فرموده است و اطاعت از هر چيزي را، عبادت آن چيز خوانده است، همچنانکه در آیه 60 یس[1773] «اطاعت» از شیطان، به «عبادت» او تعبیر شده است و مراد از وکیل نبودن پیامبر(ص) برای مطیع هوای نفس؛ که در آیه 43 فرقان آمده، آن است که ایشان سرپرست و قائم به امور او نيست تا به دلخواه خود، او را به سوي راه رشد هدايت کند و چنان قدرتي ندارد کسی را که خدا گمراهش کرده و اسباب هدايتش را از او قطع نموده، هدايتش کند، نظیر آیه 22 فاطر[1774] که پیامبر(ص) را از شنوا کردن مردگان در گور؛ که کنایه از تابعان هوای نفس است، نومید می کند.[1775]
انتهای راهی که تابع نفس می رود، جایی است که هر لذتی که در طول مسیر برده، به ذلّت و عذاب بدل می شود؛ ذلّتی به درازای عمر جهنم، در ازای لذتی به کوتاهی عمر دنیا؛ عذابی به تلافی طغیان در برابر ربّ، در اثر خضوع در برابر نفس. در آيات 40 و 41 سوره نازعات،[1776] از اینکه بهشتیان به «داشتن ترس از مقام پروردگار» و « نهی نفس از هوی» توصيف شده اند، معلوم می شود اوصاف جهنمیان عبارت از «عدم ترس از مقام پروردگار» و «پیروی از هوای نفس» است؛[1777] آنهایی که در مقابل خدا طغیان کرده و برای خوشامد هوای نفس، زندگی دنیوی را برگزیدند؛[1778] همانهایی که اجتماع را با آلودگی خویش، آلوده کردند و مردمان را از اعمال نفسانیشان رنجور نمودند.
تبعیت از هوای نفس، علت عدم ایمان به آخرت است؛ حقیقتی که در آیه 16 سوره طه به آن اشاره شده است. [1779] در آیه 54 [1780] همان سوره، از کسانی که مقهور هوای نفس نمی شوند، تعبیر به «اُولِی النُّهَی» شده است، یعنی صاحبان عقل. کلمه «النُهَي» جمع «نُهْیَه» به معناي عقل است و وجه اطلاق این لفظ به عقل از آن روی است که عقل، آدمي را از پيروي هواي نفس نهي ميکند.[1781] نتیجه اینکه، تابعان نفس، از نعمت عقل بی بهره اند و این بی بهرگی، موجب ترک توجه به آخرت و تعلق به دنیا می گردد.
در آیه 50 سوره قصص[1782] نیز، تبعیت از هوای نفس، ریشه کفر معرفی شده است.[1783]
مطابق مدلول آیه 16 سوره محمد(ص)،[1784] تبعیت از هواهای نفس، نشانه مُهر خورده بودن قلب است و از مقابله آیه بعدی[1785] بدست می آید که مُهر بر قلوب، نتيجه نداشتن کمال علم است، و پيروي از هواهاي نفس، نتيجه این است که تابع نفس، فاقد عمل صالح و محروم از آن می باشد.[1786] یعنی آن علمی که شهروندان تابع نفس به آن شادمانند و به وجود آن مباهات می کنند و مشتاقانه در پی کسب آن هستند و نام آن را پیشرفت و تکنولوژی می نامند، چرا که اسباب عیش و راحت آنها را فراهم کرده است ـ ولو اینکه برخاسته از نظریات ماتریالیستی باشد ـ نشان آن است که آن علم، نه علمی جامع بلکه، دانشی ناقص است که صاحب خود را تا پای گور همراهی می کند و سپس او را با اعمال تنها می گذارد و این شادمانی کودکانه از آن روی است که با ترک عمل صالح، عقل خود را اسیر نفس کرده اند.
در افراد تابع هوای نفس، نه تنها «ظن و گمان»، بلکه اگر «وهم و خیال» نیز موافق نفس باشد، هوای نفس آن را ثابت کرده و زینت می دهد و آن را به منزله «علم» قلمداد کرده و به احتمال خلاف، اعتنایی نمی کند.[1787] اتفاقی که بصورت کلانش، در غرب افتاد و برای شانه خالی کردن از بندگی خدا، با خیالاتی نظیر فرضیه داروین، معامله علم کرده و طومار دین را از صحنه زندگی برچیدند و نام آن را، پیشرفت و تمدن نهاده و خود را بنده نفس کردند؛ ظلم و ضلالتی که نتیجه همراهی با هوای نفس است، همچنانکه آیات 26 سوره ص و 29 روم[1788] از آن خبر می دهند. مطابق آیه اخیر، تابعان هواي نفس بايد از نعمت هدايت مأيوس باشند؛ هر چند که حق برايشان ظاهر شده باشد، براي اينکه ستمکارند و ستم باعث می شود که خدا گمراهشان کند[1789] و چه ضلالتی بالاتر از پایه گذاری کفری که عالمگیر شود. اینکه مکاتب ضالّ، پیروان پرشماری دارند، خبری تسلیت گونه به مؤمنان است که در ذیل آیه بعدی[1790] به آن اشاره شده است. به گفته علامه، بعضي از مفسرين آیه مزبور را، متفرع بر معنای تسليتي دانسته اند که از سياق بيان سابق فهم ميشود و اینکه منکران به خاطر ظلمشان، هواهای نفس خود را پيروي کرده و از تعقل صحيح اعراض می کنند، در نتيجه خدا گمراهشان می کند و به هيچ ناصري اجازه نمی دهد با هدايت یاریشان کند و به هيچ نجات دهندهاي اجازه نمی دهد که از ضلالت، نجاتشان دهد، پس مؤمنان باید از پیروان هوای نفس نومید شده و روی به دین حنیف خود کنند.[1791]
بسیاری از کسانی که به علت وجود مانعی درونی؛ که همان رذائل نفسانی حاصل از سوء کردار است، ندیدن معجزاتی شبیه آنچه امتهای قبلی مانند بنی اسرائیل آن را مشاهده کرده بودند را، دلیل بر تبعیض و یا بهانه ای برای تشکیک در وقوع آن دانسته و از ایمان به صدق گفتار رسل امتناع می کنند و مدعی هستند که اگر آنها نیز مانند پیشینیان، چنان معجزاتی برایشان آورده می شد، ایمان می آوردند، ولی حقیقت آن است که آنچه موجب انکار آنها می شود، گناهانی است که در اثر غلبه هوای نفس مرتکب شده اند[1792] و سرّ آن هم این است که، خدا اجازه نمی دهد آلوده به گناه، مفتخر به داشتن گوهر ایمان باشد، لذا همان «گناهان» به مانند «عوامل» عدم انعقاد عمل می کنند که مانع شکل گیری ایمان در قلوب فاسقان می شود. دارندگان چنین قلوبی، اگر برایشان قرآنی از آسمان، روی کاغذهای نوشته شده هم نازل شود و آن را با دستشان لمس کنند، همچنان آن را انکار کرده و خواهند گفت این جز سحری آشکار نیست.[1793] پس مطالباتی نظیر معجزات انبیای پیشین، بهانه ای بیش نیست.
تابع هوای نفس، حاضر نیست برای هدایت خود، هزینه کند. اگر ببیند راه حق، برخی امکانات رفاهی را از او سلب می کند، از راهی که در آن قدم گذارده است، نادم شده و برمی گردد[1794] چرا که نفس نازپرورده اش، طاقت فشار و سختی ندارد. سلوک طریق هدایت، صبر می خواهد که نفس فربه، با آن بیگانه است. بر خلاف تابع نفس، تابع عقل نفسی نحیف دارد؛ نحیف بخاطر استقامت عاقل در مقابل سختی ها و انجام طاعتها و خویشتن داری از ارتکاب معاصی. عاقل، صابر است چرا که تحصیل ثواب الهی، جز با ایمان و عمل صالح بدست نمی آید و آن دو، جز با صبر و مخالفت با هوای نفس حاصل نمی گردد.[1795]