3-3-3. تزیین اعمال
علاوه بر زینت داده شدن «زمین»؛ به عنوان وسیله ای برای امتحان الهی، که انکار آن، و یا کم اعتنایی به وسیله بودنش، مانعی بزرگ در مسیر تحقق تمدن مطلوب اسلامی است، زینت داده شدن «اعمال» نیز، از دیگر عواملی است که عملکردی مشابه دارد و غفلت از آن، به مانعی مستحکم در برابر محقق نمودن آرمانهای جامعه اسلامی متمدن بدل می شود.
این نوع تزیین که در قرآن، گاه بصورت فعل معلوم(زَیَّنَ ـ زَیَّنا) و گاه مجهول (زُیِّنَ) آمده است ـ به جز مورد آیه 7 حجرات[1916] ـ در همه موارد به معنای سلبی به کار رفته است. آیات 122 انعام؛ 37 توبه، 12 یونس، 33 رعد، 8 فاطر، 37 غافر، 14 محمد(ص) و 12 فتح[1917] مواردی است که فاعل، مجهول است و به زینت داده شدن اعمال کفار و مسرفان و گمراهان و منافقان در نظرشان پرداخته است. مطابق آیه 122 انعام، «یکسان نبودن مرده ای که بواسطه اسلام زنده شده و دارای نوری الهی گشته است که با آن نور، راه خود را یافته و پیش می رود، با کسی که ساکن و گرفتار در تاریکی است، روشن است ولی آنچه موجب گردیده است که آن گرفتاران در تاریکی کفر و الحاد، متوجه موقعیت خود نشوند، مکر شیطان در نیکو جلوه دادن وضعیت بد آنهاست. آیه 33 رعد نیز، اضرابی از حجت هایی است که پیش از این فقره، در مورد علت مسخره شدن رسولان توسط مشرکان بیان شده است، یعنی ریشه این رفتار منکران، آن است که مبتلا به مکر شیطان شده اند و او، اعمال سوء آنان را در نظرشان، زیبا جلوه داده است.[1918] مطابق آیه 14 محمد(ص) نیز به مانند آیه 122 انعام، علت مخفی ماندن امر روشنی مانند برتری و آسودگی فردی که برای مسیر سلوک خود، دلیل روشن دارد، در مقایسه با کسی که بدکردار و تابع هوای نفس است، این است که شیطان اعمال ناصالح آنها را نیکو جلوه داده است.
در آیات 108 انعام و 4 نمل،[1919] فعل معلوم بوده و فاعل آن، «خدا» است. در آیه اول، پس از نهی از «دشنام گویی» به معبود دیگران که نتیجه آن، «دشنام شنوی» به الله دانسته شده است، اعلام می شود که خدا، عمل هر امتی را در نظر آنان زیبا جلوه داده است. آیه دوم، اِخبار از این است که خدا، اعمال منکران معاد را در نظرشان زینت می دهد که می تواند به مثابه رفع ابهام از برخی آیاتی باشد که فاعل آنها، مجهول گذارده شده است.
در آیات 43 انعام، 48 انفال، 39 حجر، 63 نحل، 24 نمل، 38 عنکبوت و 25 فصلت[1920] نیز، فعل معلوم بوده و فاعل آن، «شیطان» است. در آیه 43 انعام، عدم تضرع بندگان در مواجهه با مصائب نازله از سوی خدا، نتیجه قساوت قلب مردمان و فریبی است که شیطان با زیبا جلوه دادن اعمال آنان در نظرشان محقق می کند. به گفته علامه، آیات 42 تا 45 انعام، بیانگر سنت خدا در امتهای پيشین است که وقتی پیامبرانی به سویشان می فرستاد و آنها را به توحيد خداي سبحان و تضرع به درگاه او و توبه خالص متذکر می ساختند، آنها را به انواع سختی و محنت مبتلا می کرد، البته به مقداری که آنها را وادار به تضرع و ابتهال نکند تا شايد خودشان به حسن اختيار به درگاه خدا تضرع کنند و دلهایشان نرم گردد تا از تزیینات شیطان و از اتکاي به اسباب ظاهري اعراض نمايند[1921] ولي امتها به سوی خدا تضرع نکردند، بلکه اشتغال به متاع زودگذر دنيا، موجب قساوت قلبهایشان شد و شيطان، اعمال آنها را در نظرشان جلوه داد و این جلوه گری، ياد خدا را از دلهايشان برد. آنها وقتي یاد خدای سبحان را فراموش کردند، خدا هم درهاي همه نعمتها را به رويشان گشود تا اینکه به آنچه از نعمتها در نزد ایشان بود، شادمانی کرده و مغرور شدند و خود را مستقل و بي نياز از خدا دانستند.[1922] اين همان سنت استدراج و مکري است که خداي تعالي آن را در آيه 183 أعراف[1923] بیان کرده است.[1924]
مطابق آیه 48 انفال، شیطان تزیین اعمال سوء را، با تشویق و ترغیب در پایداری بر موضع باطل انجام می دهد و آیه 39 حجر، به موضوع اغوای همه انسانها توسط ابلیس مربوط می شود که او، این کار را با آراستن اعمال زشت مردمان به انجام می رساند. آیه 63 نحل نیز؛ که ظاهرا در صدد تسلای خاطر رسول خدا (ص) است، بیانگر آن است که انبیاء پیشین نیز، دارای مشکلات مشابه بودند و این انکار، نتیجه آن بوده است که شیطان اعمال منکران را در نظرشان خوب جلوه می داده است، لذا به وضع موجود خود رضایت داده و با دعوت رسولان، مخالفت می کردند. آیه 38 عنکبوت، مضمونی مشابه آیه 63 نحل دارد. در آیه 24 نمل، مهرپرستی بلقیس و افراد تحت امرش، نتیجه فریب شیطان در درست جلوه دادن راهی که می پیمودند، معرفی می شود و آیه 25 فصلت، بیانگر آن است که، برای کسی که از حق رویگردان می شود، قرینی شیطانی برایش گذارده می شود که، اعمال در حال انجام و گذشته اش را خوب جلوه می کند.
3-3-4. حکمت الهی
از آنجا که انسان، میل شدید به بهره مندی از مال دنیا و برخورداری از مقام و منزلت دارد، حکمت الهی اقتضا کرده است برای جدایی سره از ناسره، چنان فضایی فراهم آورد که پذیرش راه حق، به دواعی مادی و انگیزه تحصیل مقام و منزلت نباشد، چرا که اگر ورود به جرگه دینداران، توأم با برخورداری مادی باشد، معلوم نخواهد شد که انگیزه پذیرش، نیل به دنیاست یا خالصاً لوجه الله است. همچنانکه لحاظ این نکته باعث گردید خدا، آدم (ع) را از گِل بدبو بیافریند تا زمینه احراز خلوص نیت فرشتگان در سجده کردن، فراهم گردد چرا که اگر خلقت او از گِل خوشبو بود، امکان داشت ابلیس هم سجده کند ولی معلوم نشود داعی او بر سجده کردن، بوی خوش آدم است یا قصد اطاعت امر پروردگار.[1925] لذا به اقتضای «حکمت»، تا جایی که مقدور بوده است جذابیتهای شبهه آفرین از جبهه دین و دینداری، حذف شده است تا زمینه احراز خلوص نیت در انتخاب راه دینداری فراهم شود. استناد اغنیای قوم حضرت نوح(ع) به فقر پیروان ایشان به عنوان مؤیدی بر موضع کفر و انکارشان؛[1926] شِکوه حضرت موسی (ع) به درگاه الهی از برخورداری مادی فرعونیان به عنوان عاملی برای گمراهی دیگران[1927] و ریشخندی به او به علت فقر و دونْ پایگی اجتماعی اش؛[1928] تعلل بنی اسرائیل در پذیرش نصب الهی طالوت به علت نداشتن ثروت[1929] و اشکال تراشی منکران زمان پیامبر(ص) به عدم انتخاب نبی از میان قومی برخوردار،[1930] ناظر به همین حکمت الهی است زیرا اگر خدا، جبهه خود را مانند جبهه ابلیس، پررونق و جذاب می کرد، معلوم نمی شد که گروندگان به دین، از روی صداقت جذب دین شده اند و یا در سرشان، سودای بهره مندی از مزایای جبهه دینداران است، اتفاق شومی که در زمان حکومت دینی می افتد و به جهت جای گرفتن انبوهی از منافقان سودجو در بدنه حاکمیت و مفاسد حاصل از آن، «دین» متهم به ناکارآمدی می شود. و نیز در راستای همین حکمت است که انجام امور دینی در موارد بسیاری، «تبرعی» است. حکمت اقتضا می کند «صداقت»، در موارد پرشماری توأم با «محرومیت» باشد، زیرا اگر نتیجه هر «راست» گفتنی، ترفیع درجه باشد، دیگر «راستگویی» نمی تواند ملاک ارزش باشد، زیرا معلوم نمی شود آن صداقت، برای کسب رضای خداست یا جلب رضای نفس؟ سرازیری بودن جاده «نفس» و شیب تند جاده «عقل» نیز از همین روست.
مَثل مسیری که دنیاطلبان آن را می پیمانند، به راه سرسبز و خرمی می ماند که ناظران زیادی را به سیر در آن راه جذب می کند. این راه، گذشته از دارا بودن شلوغی جذّاب حاصل از کثرت طالبان و مشتریان ـ و البته تزاحم های رنج آوری که شیفتگی به آن، چشم ها را بر آن نابینا می کند[1931] ـ دارای مغازه ها و مطعم و ملعب هایی است که اسباب خوشگذرانی را فراهم می کند و همچنین، انبوهی از سنگهای رنگارنگ در کنار جاده وجود دارد که رهگذران، به ظنّ یاقوت و فیروزه بودنشان، جمعشان می کنند و خرسند از پیمایش طریقی در میان انبوه درختان سرسبز، و نیز، تحصیل مال و گذران اوقات به خوشی و خنده، به ناگاه به بن بست دریا و پرتگاه می رسند، امّا در سوی دیگر، عده ای نه چندان پرشمار، راهی برگزیده اند که به علت فقدان زیباییهای وسوسه انگیز در افق دید ابتدای راه، نتوانستند دیگر آشنایان را متقاعد به سیر در این طریق بنمایند و وعده معادن پنهان در مسیر و در نهایت، کعبه آمال در پایان آن، چنگی به دل مَدعوّین عجول کوته نظر نزد. همچنین در ادامه مسیر، برخی از همراهان نیز، به علت عجله در حصول غرض و اطلاعی که از حال خوش رهروان طریق مقابل داشتند و نیز، به خاطر سنگلاخی و شیب تند برخی گردنه ها، پشیمان شده و برگشتند و حکمت الهی، مانع از آن بود که این راه نیز، پرزرق و برق باشد تا لااقل، گام نهندگان در آن را نگه دارد.
خدا اینگونه خواسته است تا زمینه آزمونش، تناسبی با عظمتش داشته باشد و جز لایقان کویش، کسی را یارای رسیدن به مقصد نباشد. در آیات 33 تا 35 سوره زخرف،[1932] خدا از اراده ای عملی نشده خبر می دهد که نشان از عنایت ویژه خدا به این امر دارد؛ امری به غایت مهم که بسیاری از مردمان، به علت محدودیت دانسته هایشان به ظاهری از زندگی دنیوی، از آن غافلند؛ غفلتی که منشأ بسیاری از تحلیهای نادرست و توقعات ناحق شده است؛ اشتباهی که اثرش، در میزان اقبال عمومی به دین ظاهر می شود. مطابق آیات مزبور، اگر نه این بود که مردمان در کفر، امتی یک دست شوند، خدا کافران را چنان ثروتی می داد که با آن، سقف خانه هایشان را از نقره بسازند و پله ها و درب ها و تخت هایی زراندود داشته باشند؛ چیزهایی که نیستند مگر متاع دنیوی بی مقدار. گرچه خدا به علت احتراز از عمومیت کفر، چنان ثروتی به منکران نداده است ولی همین سهمیه افزون منکران از دنیا، در نقش جاذبی قوی ظاهر می شود تا سست ایمانان و مردّدان را جذب جبهه کفر کند. آیات بعدی، مؤیّد همین مطلب است، آنجا که فرعون و اشرافیان اطرافش، به وضعیت مادی موسی (ع) و هارون(ع)، به تمسخر خندیدند و فرعون خود را به جهت پادشاهی مصر و املاک فراوانش، سزاوارتر به اطاعت از فردی دانست که حتی درست سخن گفتن را نمی تواند، گذشته از آنکه او اگر شخصیت مهمی است، چرا دستبدهایی از طلا ندارد. فرعون، با چنین استدلال سخیفی، توانست مردمانی را که به سبب آلودگی به گناه، توان درک صحیح نداشتند، تحقیر کرده و مطیع خود سازد.[1933] این آیات خبر از آوردگاهی می دهد که فقط خردمند دوراندیش، شانس نجات دارد و هلاکت بی خرد کوته نظر در آن، حتمی است.
نکته دیگری که در آیه 52 زخرف، از زبان فرعون به آن اشاره شده است و در آیه 27 طه[1934] از زبان خود موسی (ع) بیان می شود، اینکه کلیم الله (ع)، علاوه بر فقر ظاهری، مشکل تکلم نیز داشته است که خود از عمق و سختی آزمونهای خدا خبر می دهد. این در حالی است که آنچه توقع عموم مردمان است آن است که، خدا کسانی را برای امر دعوت برگزیند که هیچگونه امّا و اگری برای مخاطبان باقی نگذارد. مشابه این مورد، می توان به موارد بسیار دیگری اشاره کرد. خدای متعال در ضمن قصص قرآنی، نشان داده است برای تمییز سره از ناسره، ملاحظه کار نبوده و خوفی از تبعات آن ندارد.[1935] دستور به ساخت کشتی در خشکی می دهد و نگران مسخره شدن نوح نبی(ع) و پیروانش نمی شود؛[1936] عدم معارفه زودهنگام فرشتگان نازل شده بر لوط (ع)، او را وادار به تعارف دخترانش به همجنس گرایان کرد[1937] و نگران به خطر افتادن شخصیت پیغمبرش و تأثیر آن در اطرافیان نشد، همچنانکه خیانتکاری همسرش[1938] را نیز، بر قائمه آزمونش افزود؛ سر یحیی(ع) را به پیشکشی زن بدکاره ای فرستاد، جایگاه یعقوب نبی(ع) را در نظر اطرافیان چنان کرد که حتی فرزندانش، جرأت جسارت یافته و نسبت «ضلالت» به وی دادند؛[1939] یوسف (ع) را به اتهام رابطه نامشروع، به زندان انداختند؛[1940] موسی (ع) را به میقاتی سی روزه دعوت کرد و به علتی که برای پیروانش معلوم نبود، ده روز بر آن افزود[1941] و نگران کید سامری و گوساله پرستی پیروان موسی (ع) نشد[1942] و پس از گوساله پرستی آنان، حکم غریب «قتل یکدیگر» را داد[1943] و خدا در هیچ یک از موارد، نگران به خطر افتادن موقعیت دین خود نشد و از بازتاب آن برای حاضران و آیندگان واهمه ای نداشت؛ ایوب نبی(ع) سال های متمادی، سخت بیمار می شود[1944] ولی خدا ملاحظه به خطر افتادن مقوله دینداری و نومیدی دیگران از خدای بعیدالاجابه را نمی کند؛ لشکر هشتاد هزار نفری طالوت را که داوطلبانه همراه وی شده بودند با آزمون «ننوشیدن آب نهر»، امتحان می کند[1945] و برایش مهم نیست که لشکر راه پیموده و تشنه، با دیدن آب، اکثراً مرتکب آنچه از آن نهی شده اند، می شوند؛ عیسی (ع) را برای اصلاح قومی می فرستد که خودش به علت ولادت غیرمعمولش، متهم است؛[1946] محمد (ص) را برای ختم رسالت برمی گزیند ولی تعدد زوجاتش و نیز، نیاوردن معجزاتی شبیه معجزات انبیاء پیشین[1947] و خونریز بودنش، بهانه ای برای انکار می شود، و او را به خاطر نگفتن «ان شاء الله» در قضیه سوالات سه گانه در سوره اصحاب کهف،[1948] جان به لب کرده و حقانیت پیام آور بودنش را در معرض تردیدهای جدی قرار می دهد و از تبعات آن، خوفی ندارد.
امتحانات الهی، متناسب با عظمت و کبریایی خود اوست. آزمونهایش، مانند مسائل ساده ریاضی نیستند که کم همتان نیز، قادر به حل و فهم آن باشند. بلایای الهی، برای آنانی مفهوم است که عقلشان را با آلوده نکردن به معاصی، سالم نگه داشته باشند. اساس احکام موضوعه دینی نیز بر همین نکته استوار است. سرّ تأکید ویژه بر اخلاص[1949] نیز، از همین روی است. فردی که با ریا و خودنمایی، قلعه عقل خود را ویران کرده و راه را برای ابلیس می گشاید،[1950] عقلش قادر به فهم و هضم بلایای معماگونه خدا نیست. ابراهیم (ع) پس از آزمونهای دشواری همچون به مسلخ بردن پاره قلبش، توفیق دریافت «پایان کار» گرفت، تحفه ای الهی که نصیب ظالمان نمی شود.[1951] داستانهای قرآنی این پیام را در خود نهفته دارند که، پیمودن جاده پر فراز و نشیب قرب الی الله، نیازمند عقل خالی از هوی و غیرمشوب به جهل است؛ رفیق راهی که هیچ گونه سازگاری با راحت طلبی و لذت جویی و دنیاطلبی ندارد.
حکمتی که از آن سخن رفت و برای تحقق هدف خدا از خلقت، گریزی از اِعمال آن نبود، در عمل برای بدنه جامعه ای که از معرفت عمیقی از دین برخوردار نیست، به مثابه مانعی برای برگزیدن راه دین به عنوان سبک زندگی عمل می کند.