3-3-9. ابتلائات الهی
خدا در سوره صافات، با تکرار چند باره آیات «إِلَّا عِبَادَ اللَّـهِ الْمُخْلَصِينَ»،[2001] «كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ»[2002] و «إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ»،[2003] با بیان داستانهایی از مؤمنان راستین در گذشته تاریخ، تنها راه نجات در صحنه نبرد «دنیا» را، «اخلاص در بندگی» معرفی می کند؛ اخلاصی که در اثر تکرار، از «حال» به «ملکه» تبدیل شده، و قلعه مانع از نفوذ شیطان را، تکمیل کرده باشد؛ راه نجاتی که مختص افراد خاصی نیست، بلکه هر مؤمنی که با اخلاص مداوم، مخلَص شده باشد، جزو محسنین رهیده از دام ابلیس خواهد بود، همچنانکه نجات یافتن از غم، مختص یونس نبوده و هر مؤمنِ معترف به ظلم به خویشتن را شامل می شود.[2004] داستان نبردها با «نفس» و «شیطان» که در این سوره ذکر شده است، جز با مسلح شدن به سلاح «اخلاص پایدار»، امکان پیروزی در آنها متصور نیست و تاریخ زندگی بشر نشان می دهد که اکثر انسانها، فاقد این سلاح بوده، و در نتیجه، ناکام این صحنه نبرد گشته اند.[2005]
پیام سوره این است که، انسانهای باید خود را آماده امتحان کنند؛ امتحاناتی در گستره عمر و متناسب با مدرک و مقامی که به فائز و ناجح تعلق می گیرد؛ کسب مقامی نزد ملک مقتدر، صداقت و اخلاصی می خواهد که طریق احراز آن، گذراندن مراحل مختلف آزمون است؛ آزمون هایی که ظفر در آنها، محتاج نفس نحیف و قلب مهذَّب است.[2006]
در سوره مزبور، داستان نوح و ابراهیم و اسماعیل و یونس(ع)، با تفصیل بیان شده است. این داستانها، اتمام حجتی برای انسان است که بهانه ای اینکه اگر دعوتی آسمانی برایش آمده بود، او هم بسان نوح و ابراهیم و اسماعیل (ع)، از بندگان مخلَص می شد،[2007] نداشته باشد و ذکر داستان یونس (ع) نیز، برای بیان آن است که عدل الهی، تبعیض بردار نیست و با هر کس، متناسب با عملش، برخورد می شود. انسانی که با انتخابهای نادرست و ترجیح معیشتی هواپرور، خود را در دست نفس اسیر کرده، کجا می تواند مانند نوح(ع)، بر سخرۀ دیگران صبر کند و از ابراز نگرانی در مورد فرزند در حال غرق شدنش، از خدا پوزش بخواهد[2008] و یا همچون ابراهیم خلیل(ع)، برای قربانی کردن فرزند، کارد به دست بگیرد و یا چونان اسماعیل(ع)؛ آن سمبل صبر و جوانمردی، از پدر بخواهد به آنچه امر می شود، عمل کند[2009] و یا بسان یونس(ع)، به وقت گرفتار شدن در عواقب عمل خویش، به جای یافتن مقصری در بیرون و متهم نمودن خدا به ظلم در حق بندگان، خود را ستمکار به خویشتن معرفی کند؟!
خدا برای برگزاری آزمونش، ملاحظه کار نیست و از عواقب و تبعات آن، خوفی ندارد. این وظیفه انسان است که با بالا بردن سطح معرفت خود، افعال خدا را درک و هضم کند. انسانی که با انتخابها و عملکردهای نادرست خود، شیطان را به درون خود راه می دهد،[2010] ابتلائات الهی ـ اعمّ از اینکه در مورد خود او باشد یا او ناظر ابتلای دیگران باشد ـ می تواند لغزشی به خطرناکی سقوط به درّه کفر را به همراه داشته باشد. از سياق آيه 42 سوره ص[2011] که در مورد پایان ابتلای ایوب (ع) است و نیز، از روایات وارده در تفسیر آن، معلوم می شود که آن جناب در آن موقع، قادر به ايستادن و راه رفتن نبوده و در سراپاي بدن، بيماري داشته است.[2012] اینکه مردمان زمان آن حضرات نیز، با مشاهده چنین صحنه هایی، همراه با آنان امتحان می شدند، خصوصیتی به آنان نداشته و همه انسانها در معرض امتحان هستند تا صادق از کاذب تمییز داده شود.[2013] اطلاع از چنین ابتلائاتی و یا مشاهده و لمس آنها؛ گرچه از سوی لبیک گویان به دعوت الهی، به عنوان هشداری برای لزوم آمادگی بیشتر تلقی می شود ولی برای عموم انسانهای عافیت طلب، مساوی با اعراض یا انصراف از چنین راه پرزحمتی، به عنوان گزینه ای برای سلوک و سبک زندگی است!
از جمله «دافعه»های ابتدایی جبهه حق یا «رافعه»های استدامی آن، قوانین و دستورات ناشناخته و غریب خداست. از “اتفاقات بدو خلقت آدم ابوالبشر(ع) و فرمان مسجود شدن او برای فرشتگانی که عادت به سجده برای غیر نداشتند و قضیه مردود شدن ابلیسی که مقرب درگاه بود و به رذیلهای، هر چه اندوخته بود را از دست داد و شنوندگان داستانش را از معامله با خدا، ترساند” گرفته تا “وقایعی که بعد از هبوط آدم(ع) بر روی زمین روی داده است”؛ قربانی خواستنی که منجر به برادرکشی میان فرزندان بلافصل آدم(ع) شد؛ اصرار بر عدم امداد پیغامبری طولانیمدت نوح(ع) با معجزات مشهودی به مانند آنچه موسی(ع) را به آنها مدد کرد[2014] و دستور به ساخت کشتی در خشکی که به مسخره شدن بیشتر جبهه حق کمک نمود؛[2015] به هود(ع) بسان نوح(ع)، معجزه مشهودی نداد[2016] ولی سرانجام، قوم عاد را نیز به مانند مخاطبان نوح(ع)، گرفتار عذاب دستهجمعی کرد؛ ابراهیم(ع) را نیز بیمعجزه فرستاد و اگر آتشی برایش سرد و سلامت شد،[2017] در انتهای دعوت بود؛ معجزهای که گویا اثری هم در جذب پیرو نداشته است، امّا خدا در قضیه ابراهیم(ع)، اوامر غریبی همچون امر به اسکان زن و فرزند خردسال در بیابانی “لمیزرع” و فاقد سکنه، و دستور به ذبح آن خردسال بالغ شده در سختیها دارد؛ اوامری که انسانها را از خُلّت با خدا هراسان میکند؛ خداوند، رفتار غریبی هم با لوط(ع) میکند و ناشناس گذاردن فرشتگان مأمورش، او را به مایه گذاشتن از آبرو و تعارف دختران به همجنسگرایان وامیدارد؛ یعقوبِ دلداده به یوسف را، کور کرده و مضحکه پسران عاصی میکند؛[2018] همو که به لحاظ پیامبر بودنش، توقع آن بود که ظاهر و اعتبار لازم را برای مقبولیت سخنانش دارا باشد، چیزی که در یوسف(ع) هم وجود ندارد و او، در قامت متهمی خیانتکار، به زندان میافتد (قابل توجه عالمان و متکلمانی که با ضرث قاطع ادعا میکنند پیامبر عقلاً باید ظاهرش به گونهای باشد که مردمان، دعوتش را بپذیرند)، مضافاً بر این که این پدر و پسر در نداشتن معجزهای مشهود، بسان اکثر پیشینیان خود بودند.
خدا، ارشادات شعیب را نیز با معجزهای پشتیابی نکرد.[2019] البته در این میان، معامله خدا با بنیاسرائیل و پیامبرشان موسی(ع) متفاوت و پیچیده است؛ تفاوتی که شاید ریشه در برگزیده بودن آن قوم و جایگاه خاص موسی(ع)[2020] نزد خدا داشته باشد. غرابت داستان موسی(ع) از همان بدو تولد او شروع شد و با سپرده شدنش به آب رودخانه و دریافت او از سوی دشمن آیندهای که فعلاً سرپرست و پرستار او میشد و بازگرداندنش برای شیرخواری به مادر، با شیوهای خاص ادامه یافت و همگی نشان از آن داشت که گویی خدا از اینکه امور خود را از مجاری عادی به پیش ببرد، اباء دارد. موسی(ع) را که در دامن فرعون پرورش یافته بود، در لباس چوپانی مأمور هدایت مُترِفی میکند که ندای پروردگاری سر میداد؛ همان موسایی مأمور میشود که پیش از آن، به سبب قتلی ناخواسته، در موضعی ضعیفتر قرار گرفته بود. غرابت بعدی ـ که پایانی خونین داشت ـ افزایش ایام میعاد بین خدا و موسی(ع) بود که در پس چنین اتفاقی غیرمترقبه، سامری فرصت مییابد با استفاده از عاملی ناشناخته برای عموم، فتنهای به پا کند. دیگر معامله متفاوت خدا با موسی(ع) و قومش، معجزات انبوهی بود که کار را برای پیامبران آینده مشکل میساخت؛ همانانی که بسان انبیاء پیش از موسی(ع)، فاقد معجزهای مشهود بودند و فقدان آن، بهانهای برای تکذیب دعوت و استهزای داعیان میشد. در مورد بنیاسرائیل، ترکیب «رفتارهای غریب» خدا و «انسانهای عجیب»ی که با وجود دیدن انواع معجزات، نفسشان مانند طفل شیرخوار، مشتاق آغوش مادر «کفر و جهالت» بود، صحنههای ماندگاری در تاریخ بشر به جای گذاشته است.
همان طور که ذکر شد، خدا محافظهکاری و ملاحظه عواقب ارادههای خود را نمیکند و بیآنکه واهمه اثرات منفی آزمون را بکند، بنده خود ایوب(ع) را که غیر از بندگی، سمت پیامبری هم داشت و به زعم متکلمین، نبایستی ظاهری غیرمعمول داشته باشد، به مرضی سخت مبتلا میکند که نه تنها برای اطرافیانی که باید دعوتشان میکرد، جذاب نبود بلکه مطرود آنان نیز شد؛ یونس(ع) را تحقیر و طعمه نهنگ میکند و پس از توبهاش، او را به صحرا میافکند؛[2021] به دشمنانش امکان میدهد سر یحیی(ع) را بریده و برای زانیهای هدیه ببرند و ملاحظه افکار عمومی را نکند که از دیدن پیامبری مقهور اعداء، چه حالی به آنان دست میدهد.
در عداد مشیتهای غریب خدا، باید مواردی مانند «سرنوشتهای تعیین شده قبل از خلقت»[2022] و «مؤثرات مهمی همچون سحر و جادو و چشمزخم» را نیز افزود. نیز از همین گونه است آشنا کردن جنّیان به روشی غریب با دینی که قرار است راهنمایشان باشد و اینکه ندانند این احکام و قوانین نازله در قامت دین، برای رشد و تعالی ساکنان زمین است یا برای شرّشان![2023]