زمان مورد نیاز برای مطالعه: 885 دقیقه

فصل 4:

«مصادیق و مظاهر» موانع فرهنگی

در فصل اول و در بخش تعاریف گذشت که «فرهنگ»، مجموعه‌ای از بایسته‌ها و شایسته‌ها برای فعالیت‌های حیات مادی و معنوی انسان‌ها است که مستند به تعقل سلیم و احساسات تصعید شده در حیات معقول تکاملی باشد. پس «موانع فرهنگی» و مصادیق و مظاهر آن را می‌توان تحت عنوان «نبایسته»‌ها و «نشایسته»‌ها مورد بررسی قرار دارد و از آنجا که همه آن‌ها قابل احصاء نیست، لذا در این فصل صرفاً به مواردی اشاره می شود که تأثیر معتنابهی در مانعیت دارند.

این را هم باید افزود موضوعات فراوانی که در دین اسلام با عنوان «مستحب» وجود دارد و غالباً به بهانه اختیاری بودن، از انجام آن‌ها سرباز زده می‌شود و در وهله اول، خود تارک و در وهله ثانی، جامعه از مزایای عملی شدن آن توصیه‌ها محروم می‌گردد، در واقع بسیاری از آن‌ها نه صرفا یک عمل «شایسته انجام» بلکه در نقش و جایگاه یک «مقدمه واجب» هستند. به عنوان مثال، از جمله واجبات بسیار مهم در دین اسلام، اصلاح باطن از رذائل است ولی همچنان که واقعیت گواه آن است، انجام این واجب اعظم، جز با متوسل شدن به زهد، و تقلیل تعلقات دنیوی، میسر نمی‌شود و به عبارت دیگر، زهد که فی نفسه امری استحبابی تلقی می‌گردد، به عنوان مقدمه واجب، فی‌الواقع واجب است. انسان وقتی شاهد آن است که با تکثیر تعلقات مادی، قدرت تعقلش کاهش می‌یابد و با غلبه نفس، عنان آن را از کف می‌دهد، در چنین وضعی نمی‌تواند اعتزال از باتلاق دنیا را، امری صرفاً استحبابی دانسته و از آن صرف‌نظر کند. به ویژه آن که امور اخروی، به جهت عمق و گستره تأثیر، «خُرد» آن نیز در واقع «کلان» است، لذا با عنایت به تبعات ترک آن، درج موانعی تحت عنوان «نشایسته» چندان صواب به نظر نمی‌رسد

4-1. نبایسته‌ها

4-1-1. عدم بزرگداشت خدا

احترام و بزرگداشت، فرع بر ایمان و اعتقاد است و جماعتی که خدا و خالق خود را بزرگ نمی‌دارد، معلوم می‌شود که ایمان درستی ندارد و چنان ملّتی، سزاوار ریشه‌کنی و نابودی است[2117] و تنها مانع آن اعدام، حکمت و مصلحتی است که آن را، تا أجلی مسمّی به تأخیر می‌اندازد.[2118] خدایی چنان بزرگ که دریاهایی از مُرکّب، برای نگارش تعداد آفریده‌هایش کفایت نمی‌کند[2119] و منّت‌هایش بر گردن عباد ناسپاسش چندان زیاد است که با شمارش احصاء نمی‌شود،[2120] نه تنها حق خالقیت و رازقیت و عالمیت و قادریتش به جای آورده نمی‌شود بلکه با ظلومی و جهولی تامّ بشری، چه بسا وجودش نیز انکار می‌شود و آیات و رسولانش، تکذیب!

اجتماع صفاتی نظیر «ظلومی و جهولی و کفوری و کنودی و هلوعی و عجولی و یئوسی» در انسان از سویی، و غلبه دونْ‌همتی در اکثر انسانها برای ایستادگی در برابر اقتضائات آن‌ صفات یا جهت‌دهی صحیح به آن‌ها موجب گردیده است جوامع انسانی را، خیل عظیمی از منکران یا سست‌باوران به مبدأ و معاد و یا لااقل ناسپاسان به درگاهش تشکیل دهند؛ اکثریتی که عملکرد آنان، موجب کم شدن و یا در مواردی محو گردیدن رنگ الهی از جامعه می‌شود. در چنان فضایی، خدا به عنوان مالک جهانیان پاس داشته نمی‌شود و برای او، وقار لازم به عنوان «خالقی حکیم» و «علیمی قدیر» و «زنده‌ای زندگی‌بخش» در نظر گرفته نمی‌شود.[2121] این خبط عظمی نیز بسان دیگر خطایا و لغزش‌های انسان، ریشه در ظلومی و جهولی او دارد:

4-1-1-1. معلول ظلم

از آنجا که انسان، مخلوق و بنده خداست و بدیهی است وجود بنده و آنچه به دست اوست، از آنِ مولای اوست، پس قاعدتاً خود انسان و آنچه از جان و مال و وقت و آبرو در اختیار اوست، از آن خداست و اگر خدا همۀ جان[2122] و مال[2123] و وقت[2124] و آبروی او را مطالبه کند، ستمی در حق او روا نداشته است ولی خدا این تکالیف را عموماً از دوش بندگان برداشته و سهم خود را از کل، به جزئی فروکاسته است و به پاداش بندگی نیم‌بند در زندگی موقت دنیا، سعادت جاوید را به او وعده داده است، با این حال، انسان کفور[2125] با انکار قولی یا عملی خود، زیر بار آن مقدار اندک هم نمی‌رود.[2126] خدا از کل جان، به اوقات اضطرار جهاد[2127] و از تصرف در آن، به «إمساک» از أکل و شرب در «روز»های یک ماه از سال[2128]و «ممنوعیت» أکل خبائث[2129] امر فرموده و از همه مال، به خمس مازاد بر مصرف[2130] و زکات[2131] بسنده نموده و از همه آبرو، به بخشی از آن در بزنگاه‌هایی[2132] رضایت داده و از زمان، به جز شب؛ که سهم خاص خداست،[2133] به قلیلی از روز[2134] اکتفا نموده است، ولی انسان تابع هوای نفس، همین سهم مختصر را نیز، به شرکایش (نفس و شیطان) می‌بخشد؛[2135] همان سهمی که غذای روح و مایه سلامت عقل اوست. او علاوه بر صرف ساعات روز در جهت تأمین مایحتاج بُعد جسمانی و خواهشهای نفسانی، به جای خواب در ابتدای شب و بیداری از نصف آن، جهت ادای وظیفه بندگی، تا نصفه‌های شب برای خوشامد نفس، بیداری می‌کشد و سهم شبانه خدا و آخرتش را هم به دنیا و هوای نفس؛ که به أُلوهیت گرفته است،[2136] اختصاص می‌دهد.

خدایی که منبع و منشأ عدالت است، در تقسیم اوقات روز و شب، وقت جنبش و حرکت «روز» را برای انسان و تأمین معاشش واگذارده[2137] و خلوت «شب» را برای خود برگزیده است[2138] ولی انسان ظلوم، با تبعیت نکردن از این تقسیم عادلانه، به خود و خدایش ستم کرده و با تکرار آن، ظلومی خود را به اثبات می‌رساند. انسان با اباء از گردن نهادن به همین مقدار اندک، حاضر می‌شود آثار دوری از خدا را که همان ضلالت و انواع فساد فردی و اجتماعی است را بپذیرد امّا زیر بار حق و عدالت، و تکلیف ناشی از آن نرود و همچنین متوقع باشد که در عوض این ناسپاسی و بی‌احترامی، محترم شناخته شود؛ توقعی باطل که قرآن پاسخ آن را بی‌مجامله داده است. از منظر به حقّ قرآن، انسان تا وقتی محترم است که متصل به مبدأ خلق و منبع حیاتش باشد ولی زمانی که منکر او می‌گردد، از بهائم نیز پست‌تر می‌شود.[2139] این انکار از او جنبنده‌ بی‌خردی می‌سازد که خون دیگر انسان‌ها را به ناحق می‌ریزد؛ ناموس‌ها را هتک می‌کند؛ اموال دیگران را به باطل می‌خورد و با یاوه‌های تراوش شده از ذهن بیمارش، کفریات را در جامعه منتشر می‌نماید.

خدا در آیات 19 و 20 انبیاء[2140] بعد از اشاره به اینکه، همه کسانی که در آسمانها و زمین‌اند، مال اویند و او بر آنها؛ برخلاف مالکیت اعتباری موالی دیگر بر بندگان، مالکیت حقیقی دارد، چرا که خالق و رازق و مُحاسب آنان است، ملائکه نزد خود را کسانی معرفی می‌کند که از بندگیش، تکبّر نمی‌ورزند و از آن، خسته و درمانده نمی‌شوند، بلکه شب و روز بدون هيچ سستي، او را تسبيح مي‏گويند؛ بیانی کنایی از سزاواری تشابه انسانها به آنان، و اینکه اگر می‌خواهند مقام و منزلتی نزد او داشته باشند، شب و روز، بندگی‌اش کنند و از بنده بودن، احساس و اظهار خستگی نکنند و از هر عمل مغایر با آن اجتناب کنند؛ همان‌ گونه که انبیاء و اولیاء با زهدپیشگی، اکثر همتشان را مصروف تسبیح و تقدیس حق تعالی کردند؛ آیاتی که در واقع، پاسخی برای کاهلینی است که به بهانه بی‌نیازی خدا از عبادت بندگان، از رفتن به زیر تکالیف انسان‌ساز شانه خالی می‌کنند و آن را در اختیار رکوب شیطان قرار می‌دهند تا آنها را به دوزخ براند.

آیه 62 فرقان[2141] نیز دلالتی مشابه دارد و «شب» و «روز» را، دو جانشین همدیگر معرفی می‌کند تا زمینه‌ای برای کسی باشد که بخواهد خدا را یاد کند یا سپاس او را به جای آورد. چنین نگاهی به «آمد و شد» روز و شب است که نوع زندگی در جامعه اسلامی را با نوع الحادی آن، متمایز می‌کند. اگر شهروند به روز و شب؛ نه به عنوان ظرفی برای تحقق خواسته‌های دل بلکه، به دیده جانشین‌هایی برای جبران غفلت‌ها و ناسپاسی‌ها نسبت به آفریدگار آن دو نظر کند، دیگر فریفته زینت‌های دنیا نمی‌شود و خود را به انواع مفاسد آن، نمی‌آلاید.

آنچه در سبک زندگی اسلامی و تمدن برآمده از آن، محور و اساس است، خدا و یاد اوست و انسان گاهی برای آن، قربانی می‌شود. خدا برای اینکه نامش برده شود و برای حفظ دينش از خطر انقراض، بعضي از مردم را به دست بعض دیگر دفع مي‏کند، این دفع، گاه به جهاد و قتال است، و گاه به طرد و تبعید؛ دفعی برای مصونیت صومعه‌ها و دیرها و کِنِشت‌ها و مساجد از ویرانی. یعنی باید یاد «خدا» برده شود ولو به بهای قربانی شدن و یا آوارگی «انسان»؛ سنّتی که در آیه 40 حج،[2142] به آن تصریح شده است. از اینکه در آیه 251 بقره[2143] غرض از آن «دفع»، جلوگیری از فساد در زمین دانسته شده است و اینکه، اجرای چنین سنتی از روی فضل و رحمت خدا بر جهانیان است، این حقیقت به دست می‌آید که برپایی مراکز عبادی و آبادی آنها با نام و یاد بسیار خدا، موجب آن می‌شود که جلوی فساد زمین و ساکنان آن گرفته شود.

غرض تمدن اسلامی، تربیت شهروندان نیکوکاری است تا لیاقت نیل به عطایای الهی را کسب کنند؛ تربیت انسانهایی که خواب اندکی در شبها دارند و بیشتر اوقات آن را برای سپاس از خدا و بزرگداشت یاد او اختصاص می‌دهند و در سحرگاهان، به خاطر غفلت‌های روزانه‌اشان، از درگاهش طلب بخشش می‌کنند و در اموالشان، حقی برای سائل و محروم در نظر می‌گیرند.[2144] نتیجه اینکه، تحقق تمدن مطلوب اسلامی، به وجود چنین فضایی نیازمند است و فقدان آن، مانعی بر سر راه تحققش می‌باشد.

تلاش سبک زندگی اسلامی، عادت دادن شهروندان به اقبال به سوی خدا است و سعی خالق شارع، آگاهی‌بخشی انسان‌ها از قانونی است که گذارده است و آن، همنشین شدن شیطان با کسی است که از یاد خدا اعراض کند و در بزرگ‌داشت او اهمال نماید؛ مصاحبتی که عاقبت آن، ناگفته معلوم است. کار این شیاطین آن است که بیراهه رفتن و ضلالت این گونه شهروندان را در نظرشان، در «راه بودن» و «هدایت» جلوه دهند؛ قرین‌هایی که نتیجه مصاحبت با آنان، دیرهنگام و در روز قیامت آشکار می‌شود و آرزویی بی‌حاصل که “ای کاش بین من و تو، فاصله‌ای به دوری مشرقین باشد”[2145] سرانجام آن است.

این وعده حتمی الهی است که استکبارکنندگان از بندگی‌اش، با خواری و ذلت داخل در جهنم خواهند شد[2146]و باز ناگفته پیداست که قیامت، محل برداشت محصول است و معنای این وعده آن است که استکبار از بندگی او در زمین، نتایجی دارد که جزای آن، خواری و ذلّت اخروی است لذا بر متولیان امور جامعه اسلامی فرض است که با برنامه‌ریزیهای عقل‌پرور و نفس‌ستیز، کوشش نمایند شهروندان با تربیت ناصحیح به چنان سرانجامی دچار نشوند و این یعنی آن که، وظیفه حکومت اسلامی، تمهید بهشتی شدن شهروندان و تلاش برای جلوگیری از جهنمی شدن آنان است.

انسان‌هایی که برخورداری از نعمتهای خدادادی، آنان را متوهم نموده و برای خود، شأنیتی قائل هستند و این خودبینی، مانع تسلیم شدن آنها در برابر پروردگار می‌شود و به جای سرسپردن به رهنمودهای الهی، در اعتبار آنها مجادله می‌کنند و امید دارند با این استکبار، به بزرگی و عزتی برسند؛ خیالی محض دارند که هرگز محقق نمی‌شود[2147] و نتیجه‌ اجتماعی این استکبار، بروز اختلال در انسجام جامعه و کُندی حرکت تمدنی آن خواهد بود.

بشری که هر چه به علم و توانایی‌اش افزوده می‌شود و با تسلط بیشتر بر طبیعت، اسباب راحتی افزونتری کسب می‌کند و با گسترده‌تر شدن دایره معلوماتش، اطلاعش از عظمت و پیچیدگی عالم طبیعت، بیشتر می‌شود، به جای افزایش ایمان و اطاعت و خضوع و شکر و سپاس و یا لااقل تردید در کفر سابقش، بر کفران و عصیان و طغیانی که داشته است،[2148] می‌افزاید و در الحاد خود استوارتر می‌شود و با جسارت بیشتری، آن را اظهار می‌نماید، نمی‌توان توقع خیری مانند ایجاد تمدن مطلوب از آن داشت.

اگر شهروندان ملحد در گذشته از بیم تبعات اظهار کفر، به نفاق اکتفا می‌کردند، پس از آنکه نهضت شیطانی موسوم به رنسانس، موجب تضعیف قدرت نهادهای دینی شد، مجازات ملحدین و مرتدین خشونت تلقی گردید، آنان فرصت یافتند کفر باطنی خود را ابتدا در قالب «فرضیات علمی» و سپس در قامت «علم»، به سمع و نظر انبوه مردمان ناآگاه به معارف دینی[2149] عرضه نمایند و در این میان، «شیطان» و «طبع دنیاگرای بشر» نیز به یاری آنان آمد و با نهادینه شدن کفر و عصیان، سختی بندگی خدا و بزرگداشت مقام او از آنچه بود، سخت‌تر شد.

اگر در گذشته، اظهار تردیدها عمدتاً درباره معاد انجام می‌گرفت و جرأت انکار مبدأ الهی بسی دشوار بود، با «توحّش و بهیمیت» نوظهور؛ که از قضا نام «تمدن و انسانیت» بر آن نهادند، تردید و کفر به مبدأ نیز گسترش یافت و این کفری که از غرب طلوع کرده بود، به واسطه گسترش ارتباطات و ورود کالاهای غربی، به آسمان شرق نیز رسید و به علت اهمال در مقابله با آن و طرد عالمان و آگاهان به خطر و مجنون خواندن نذیران؛ همچنانکه انسان در این زمینه، سابقۀ سوء بس طولانی دارد،[2150] این کفر علنی به کمک جبهه نفاق آمد و منافقان، مستظهر به آن و نیز، استمداد از ناآگاهی توده ها، به نقل و اشاعه آن پرداختند و زمانی که این تفکر در غرب، به سبک زندگی بدل شد، همین منافقان، مدافع تقلید و تبعیت از آن شده و مشتاقانه مجری‌اش شدند. هر جا که توانستند علنی اجرا کنند که کردند و آن جا که نتوانستند، از نقاب نفاق خود بهره جسته و با دلسوز نشان دادن خود، منویات خود را پیش بردند[2151] و با نفوذ در مراکز سیاست‌گذاری و تصمیم سازی، افکار فاسد خود را در قالب اصلاح، به تصویب رساندند[2152] و زهر نفرت[2153] نهفته خود از آموزه‌های دینی را ریختند. بهانه آنها برای فتح قلعه‌های دین، آن بود که زمانه فرق کرده است و نمی‌توان با قوانین 14 قرن پیش و مسائلی مانند ایمان به خدا و آخرت، جامعه امروزی را اداره کرد! طرفه آن که، فردای عمل به کفریات وارداتی و مواجهه جامعه با مصائب گوناگون، به جای اذعان به اشتباه، آن را نتیجه بقاء اندک صبغه دین در جامعه دانسته و خواستار زدودن آن شده و می‌شوند!

در چنین جامعه‌ای که نفاق جولان می‌دهد و محور قرار دادن خدا و بندگی او، حرکتی ارتجاعی و تحجر خوانده می‌شود، سخن گفتن از تمدن مطلوب اسلامی، مزاحی بیش نمی‌تواند باشد. در جامعه‌ای که به شُؤم گستردگی کفران و طغیان، به گاه سخن از توحید و اخلاص، به آن پشت کرده می‌شود و نفرت از آموزه‌های دینی در چهره‌ها نمایان می‌گردد،[2154] نمی‌توان از فرصت خلیفه اللهی برای تحقق حیات طیبه، کلامی به زبان آورد.[2155]

در جامعه به اصطلاح اسلامی که «مسلمانان حُکمی» پرشمار آن، جرأت کرده و به استهزاء نماز می‌پردازند و آن را، خم و راست شدنی قلمداد می‌کنند که برای اصلاح مفاسد جامعه بی‌تأثیر است و دیگر مسلمانان هم، به جای پاسخ درخور به اظهار کفر آنان، سکوتی حاکی از رضایت و یا ترس محافظه‌کارانه دارند، نمی‌توان امید چندانی به ترقی عاقلانه و حرکت اجتماعی خداپسندانه داشت. کسانی که تمام سعی خود را می‌کنند تا مسلمانی به صِرف ادعا، تقلیل یابد و هر تلاشی برای ارتقای صبغه الهی جامعه را با «داد و قال و استهزاء»، در نطفه خفه می‌نمایند و مخالف برپایی نمازی هستند که کارکرد متوسط آن، نهی از فحشاء و منکر است، چگونه می‌توان از کارکرد برتر آن؛ که همان بزرگداشت یاد خدا است، سخن گفت!؟[2156]

در جامعه‌ای که نماز به عنوان بارزترین مصداق یاد خدا سبک شمرده می‌شود، نشان دهنده آن است که باور عمومی، عدم ایمان به مانعیت آن از فحشاء و منکر است؛ هم در سطح سیاست‌گذاران و هم در بدنه جامعه. اگر اعتقادی به چنین مانعیتی بود، توقع آن بود که برای اقامه نماز، همّتی مشابه همّت همگانی برای کسب معاش بذل شود. جامعه‌ای که در آن ـ فضلاً عن صلاۀ اللیل ـ نماز صبح در غربت و مظلومیت برپا می‌شود ولی ساعتی بعد، شهروندانش همچون قیام روز محشر، برای کسب معاش، از آرامگاه‌هایشان برخاسته و به سوی بازار و اداره و کارخانه هجوم می‌برند، یا اساساً اعتقادی عمومی به تأثیر نماز نیست و یا دون‌همتی، مانع کار است ولی همان دون‌همتان، فردای ابتلای جامعه به انواع مفاسد اخلاقی و اجتماعی و اقتصادی، بانگ برمی‌آورند که “این چه جامعه اسلامی است که این حد از رشوه‌خواری و دزدی و اختلاس و ظلم و بداخلاقی و فساد و …، در آن وجود دارد؟!” بانگی که ناکارآمدی دین در اداره جامعه، از جمله نتیجه‌گیری‌های بعدی آن است!

اینکه در فضای آلوده حاکم بر جوامع به اصطلاح “اسلامی” امروزی، تخصیص بودجه برای اعمالی نظیر حجّ، به استهزاء گرفته می‌شود، نتیجه تبلور ظلومی ذاتی بشر است که در اثر عواملی همچون «به دوستی گرفتن یهود و نصاری»؛ «ضعف غیرت دینی» و «ترک امر به معرف و نهی از منکر»، مجال ظهور یافته است. جماعت انسان ظلوم در حالی به تعظیم خالقش اعتراض می‌کند که مطابق آموزه‌های عالادنه اسلام، سزاوار است برای تعظیم ربّ ـ ولو با استقراض ـ قصد کعبه شود؛ توصیه‌ای که برای تربیت شدگان با سبک زندگی مادیّ و الحادی، نامفهوم است. آنچه سزاوار آستان ربّ است، همانی است که فرشتگان در حال ادای آن هستند.[2157] انسان‌های ناسپاس در حالی برای بزرگ‌داشت یاد خدا تهاون می‌کنند که به فرموده امام صادق(ع)، از سخت‏ترين وظايفي که خدا بر خلق خود واجب فرموده، ذکر کثير خداست؛ آن هم نه فقط ذکر تسبیحات اربعه بلکه، ذکر خدا هنگام برخورد با آنچه حلال و حرام کرده است، اگر «طاعت» است، بدان عمل کنند و اگر «معصيت» است ترک گويند.[2158]

4-1-1-2. معلول جهل

از آیه 97 توبه[2159] که بادیه‌نشینان را سزاوار به عدم آگاهی از تعالیم الهی می‌داند به خوبی می‌توان فهمید علم به «حدود، قوانین و معارف» الهی، از جمله مهمترین شاخصه‌های یک زیست مؤمنانه است؛ علمی که تعظیم مقام ربّ از اصلی‌ترین ثمرات آن است.[2160] این ملاک، بیانگر آن است که اگر در آموزش‌هایی که در «شهر» و «دیار» ارائه می‌شود، چنین امری محقق نگردد، آن شهر از منظر دینی، فرقی با «بادیه» ندارد ولو اینکه در جهات دیگر، پیشرفت‌های چشم‌گیر مادی داشته باشد. در نتیجه، با لحاظ این ملاک، چه بسیار متمدن مصطلحی که، به واسطه جهل به معارف الهی و ترک تعظیم مقام ربّ، متوحش و دور از آبادی هستند.

جامعه بهره‌مند از علم و تکنولوژی و هنر، اگر به جای تلاش برای تقرب به خدا، مبتلا به غربت از او باشد، بسان فرد خوش‌منظر و فریبایی خواهد بود که مبتلا به انواع بیماری‌های مهلک است ولی غرور حاصل از ظاهر فریبا، وی را از پرداختن به باطن علیل، غافل می‌کند. جامعه‌ای که در آن، «نفس امّاره» آمر و امیر است، خدا بزرگ داشته نمی‌شود؛ اجتماعی که وجهه همت مردمانش، برآورده کردن مشتهیات نفس و پرداختن به لهو و لعب‌ها باشد، معلوم می‌شود که در آن، خوف از مقام ربّ[2161] وجود ندارد؛ خوفی که رادع حرمت‌شکنی‌هاست، که اگر داشت به آنان مجالی برای لهو و لعب و توغّل در شهوات باقی نمی‌گذارد.

چرا نباید در جامعه اسلامی، رغبتی که به لهویات و اشتغالات به داد و ستدهای معمول دنیوی هست، به آنچه در نزد خداست، بشود؟! در حالی که اگر باوری حقیقی به همان خدایی که ادعای ایمان به او دارند باشد، گفته است “آنچه نزد اوست بهتر است”.[2162] آیا چنان وضعیتی، علتی جز جهالت می‌تواند داشته باشد؛ جهالت از سوی کسانی که با تلبّس به سبک زندگی ملحدان، ادعای علم و تمدن می‌کنند! اگر به اذعان کاهلین در عبودیّت، تضرّع و ندبه اولیای الهی، معلول «معرفت» آنان به خداست، پس آیا نباید عدم ترسشان از مقام پروردگار[2163] و اقبالشان به لغویات و لهویات را، معلول «جهالت» خود بدانند؟ آیا از جامعه‌ای با شهروندان عمدتاً مشتاق لهو و لعب، می‌توان توقع محقق نمودن امور متعالی را داشت؟! اگر در جامعه‌ای، جایگاه کلام خدا نزد شهروندانش به گونه‌ای نباشد که با شنیدن آن، پوستهایشان از خشیت الهی به هم جمع شود[2164] یا ایمانشان به حدّی ارتقاء نیافته باشد که به جای ترس و اضطراب مداوم در زندگی، امور خود را به خدا واگذارند[2165] نمی‌توان از آن، امید محقق نمودن تمدن مطلوب اسلامی را داشت.

یاد خدا در زیست مؤمنانه چنان درجه‌ای از اهمیت دارد که ممکن است خدا صرفاً جهت متوجه کردن یک مؤمن به اینکه “امور دنیا در قبضه اوست”،[2166] و یا برای جلوگیری از آثار سوء دل‌بستگی «والدین مؤمن» به «فرزند گمراه» که ممکن است حسّ عاطفی به او، آنها را به کفر و طغیان در برابر خدا بکشاند،[2167] جان عزیزترین کس آنان را بگیرد. پس اگر عقوبتی از این جهت، دامنگیر شهروندی گردد و برایش غافلگیرکننده باشد، نشانگر آن است که او نسبت به معارفی که باید بداند کوتاهی کرده است. اتفاقاتی این چنین که در جامعه پرتعداد نیز می‌باشد، آشنایی شهروندان را از جایگاه نام و یاد خدا در سبک زندگی اسلامی ضروری می‌کند تا آنان با اتخاذ شیوه‌ای عادلانه، از توجه افراطی به دنیا و دلبستگی به آن خودداری کنند و نیازی نباشد که خدای قهّار، برای نجات آنان از جهالت خطرناک و جهت برگرداندنشان به راه راست، چنان تنبیه دردناکی را متوجه‌شان کند.

هدف یک تمدن اسلامی مطلوب را، آیه 56 ذاریات[2168] به صراحت مشخص کرده است: “غرض خدا از خلقت انسان، عبادت است.” نتیجه اینکه، باید سمت و سوی حرکت زندگی شهروندان مؤمن، در راستای این هدف باشد به گونه‌ای که مقصود آنان از هر کاری، به بندگی خدا و بزرگ‌داشت مقام او ختم شود و غیر آن، لغو و بیهوده تلقی گردد؛ لَغوی که مأمور به اعراض از آن هستند.[2169] در تفسیر این شریفه آمده است: “حقيقت «عبادت» آن است که بنده، از توجه به خود و از هر چیز دیگری منقطع شده و متوجه خدا شود و به یاد او باشد. از اینکه در آيه، با نفي(مَا) و استثناء(إِلّا)، غرض خلقت را منحصر در «عبادت» کرده است، فهميده مي‏شود که خدا هيچ عنايتي به کسی که عبادتش نمي‏کند، ندارد. همچنانکه از آيه 77 فرقان نیز این معنا بدست می آید”.[2170] پس، میزان و معیار افعال شهروندان جامعه اسلامی، صبغه بندگی آنهاست. هر چه این صبغه مشهودتر باشد، جامعه به استانداردهای تمدن اسلامی نزدیکتر و از سبک زندگی الحادی دورتر می‌شود و در صورت عکس این حالت، تمدن حاکم «الحادی» خواهد بود اگر چه حکومت آن و شهروندانش، نام اسلام را غصب کرده باشند.

اگر اول علم، معرفت جبّار است، پس چیزی که شروع و اساسش، بر انکار جبّار است، علم نیست بلکه جهالت است و آموزنده‌اش، جاهل. دانسته هایی که به مانعی برای قبول دعوت رسولان بدل می‌شود و دارندگان آن با تکیه بر آموخته‌ها، به استهزاء آموزه‌های داعیان الی الله مبادرت می‌کنند، داشته‌هایشان چیزی جز نادانی[2171] و هوای نفس نیست.[2172] اقتضای چنین آموخته‌هایی، آخرش تفویض امر به انسان ظلوم جهول خواهد بود. اشتیاق چشمگیر امروزی به علم؛ نه از روی علاقه به ذات علم و دانش بلکه، از آن روی است که این دانش‌اندوزی، مقدمه‌ای برای مال‌اندوزی و کسب اعتبار اجتماعی، و پاسخی به عطش شهرت‌طلبی و برتری‌جویی است. علومی که امروزه رواج دارد، در بیشتر مواقع بسان چاهی عمل می‌کند که هر چه بیشتر کسب می‌شود، عمق آن بیشتر شده و خروج از ظلمات آن سخت‌تر می‌شود. چرا که اولاً غروری در گردآورندگانشان ایجاد می‌کند که «عدم درک» حقیقتی را، بر «عدم حقانیت» آن حمل می‌کنند؛ ثانیاً به جهت منافع اقتصادی حاصل از آن، کاسبانشان را بیشتر در معرض خطرات دنیاگرایی قرار می‌دهد. از آنجا که در حوزه دین و باور به آخرت، سؤالات فراوانی وجود دارد که رسیدن به پاسخ یقینی به آنها، به جهاتی مانند «محدودیت علم بشر»،[2173] «وجود آیات و روایات متشابه» و «اخبار جعلی و اسرائیلیات»، با دشواری‌های بسیاری مواجه است، وجود کمترین غرور علمی و عدم توازن میان «رشد اندوخته‌ها» و «پرورش نفوس»، به سرکشی، طغیان و انکار می‌انجامد. اگر «تزکیه» نباشد، «علم» به حقایق سودی نخواهد داشت و عالِم غیرمهذَّب، حتی با یقین به حقانیت قضیه‌ای، به انکار آن خواهد برخاست.[2174] وجود احکامی که عقل بشر از فهم آن عاجز است و پاسخش “لایصاب بالعقول” است، در صورت فقدان صفای باطنی و روح سرسپرده، بنیان «ایمان» طالبان را متزلزل کرده و یا از اساس، ویران می‌کند. صِرف تخیّل داشتن «علم»، می‌تواند سبب انحراف باشد. زمانی که خدای تعالی از عزم خود بر خلق خلیفه‌ای برای خود خبر داد، ملائکه با تکیه بر خیال عالِم بودن، سر به اعتراض بلند کردند و تنها زمانی که متوجه نقص علم خود و غفلتشان از عدم احاطه بر تمام جوانب مسأله آگاه شدند، به نقصان علم خود اعتراف کردند.[2175] وقتی ملائکه‌ای که مانند بشر، مبتلا به نفسانیات کورکننده عقل و درایت نیستند، دچار لغزش شدند، لغزش انسانی که عقلش در اثر تبعیت از مشتهیات نفس، نحیف و ضعیف گشته است، ناگفته پیداست.

اگر اختراعی در اقصی نقاط عالم رخ می‌دهد، کشف است و نه خلق؛ برداشتن پرده‌ای است از قوانینی که خدای منّان در دل طبیعت نهاده است و تنها زمانی می‌تواند سودمند باشد که، حمد خالقش به جای آورده شود، نه آنکه جاهلانه وجودش انکار گردد و یا بردن نامش، عار تلقی گردد. نظام آموزشی جامعه‌ای که به دنبال علمی است که در آن، یا خدا دیده نمی‌شود و یا وجودش پنهان می‌گردد، هم نیروی انسانی و هم علم تولیدی‌اش، نامبارک خواهند بود؛ تولیداتی که به جای ایمان و هدایت، کفر و ضلالت خواهند زایید و این فرجام، چیزی نیست که برآورنده نیاز تمدن مطلوب اسلامی باشد. این فقط خردمندان هستند که موفّق به بهره‌مندی صحیح از علم می‌شوند چرا که به دنبال «علم حقیقی» هستند؛ گوهری که علم به خدا و معرفت به رضا و سخط او، اولین و اساسی‌ترین آنهاست.[2176] عالم خردمند، عابد فرمانبرداری است که وظیفه بندگی را به جای می‌آورد و شبانگاهان، ایستاده و در سجده، به عبادت خدا برمی‌خیزد و از آخرت هراسان، و به رحمت پروردگارش امیدوار است.[2177] شهروند دارنده علمی که چنین خصوصیتی داشته باشد، می‌تواند از علم و دانش خود بهره برده و جامعه را نیز بهره‌مند نماید. در غیر این صورت، علم او بسان چراغ دزدی خواهد بود که نتیجه سرقت و فساد را، بیشتر و عمیق‌تر می‌کند.

در جامعه‌ای که خدا بزرگ داشته نمی‌شود، سخن گفتن از تمدن‌سازی اسلامی، به ادعای افلیج قطع نخاعی می‌ماند که سخن از فتح قله‌های مرتفع می‌گوید؛ شهروندانی ساکن خانه‌هایی که منکر صاحب‌خانه‌اند و یا لااقل، وقعی به مالک‌الملوک نمی‌نهند یا فرزندانی تربیت کرده و به آنها افتخار می‌کنند که اعتقاد و یا توجهی به خالق نطفه آنان ندارند[2178] یا زمین‌هایی را زیر کشت برده و از محصول آن برای ادامه حیات و تمهید بساط عیش بهره می‌برند که ایمان و یا عنایتی به زارع واقعی‌اش ندارند[2179] یا آبی را مایه حیات دانسته و علی‌الدوام از اهمیت آن سخن می‌گویند و از گوارایی آن لذت می‌برند که نه تنها شاکر خالقش نیستند که چه بسا، وجودش را نیز منکر هستند[2180] یا آتشی برافروخته و با آن طعام لذیذ و ابزار و یراق می‌سازند ولی توجه یا باوری به مُنشئ آن ندارند،[2181] جامعه‌ای که در آن، کتاب‌ها و برنامه‌هایی در مراکز تولید فیلم و مستند و در مدارس و دانشگاهها درباره دانش‌های طبیعی مانند شیمی و فیزیک و زیست‌شناسی و زمین‌شناسی تدوین و تولید و تدریس می‌شود که در آن، نه تنها عمداً یا سهواً نامی از خالقشان برده نمی‌شود بلکه نام بردن از او را، عار می‌شمارند، سخن گفتن از تمدن‌سازی اسلامی، کلامی بیهوده است.

اسلام برای کمک به درک جایگاه خدا در زندگی بشر، احکامی مقرر داشته است که مانع غفلت و جهالت انسان‌ها گردد. به عنوان مثال، جریمه دو ماه روزه‌داری برای یک روز روزه‌خواری، تلنگری است برای توجه دادن به مقام کبریایی خدا و لزوم بزرگداشت حضرتش؛ توجهی که علاوه بر ادای وظیفه بندگی، در راستای صلاح بنده و اصلاح امور اوست. بنده‌ای که خدایش چنان کبریا و جبروتی در دلش داشته باشد که به إزای یک روز تخطی از فرمانش، دو ماه جریمه در پی دارد، جرأت عبور از حریمها و چراندن نفس خود در خارج از قرقگاهها و ارتکاب انواع معاصی و مفاسد فردی و اجتماعی را به خود نمی‌دهد. عمل به این گونه اوامر و نتایج حاصل از آن است که امیدواری برای تشکیل جامعه مطلوب اسلامی را ایجاد می‌کند.

در آیه 9 منافقون[2182] به مؤمنان هشداری داده ‌شده است که خطر ابتلا به آن، به جهت «مباح» بودن اصل عمل، بسیار بالاست و آن، اشتغال افراطی به مال و اولاد است؛ اشتغالی که انسان را از ياد خدا غافل می‌کند و او را که تصور می‌کند در حال سود کردن است، از زیانکاران قرار می‌دهد؛ خطری که به جهت خاصيت زينت حيات دنيا، در کمین آدمي است و بی‌توجهی به آن، موجب می‌گردد همه توجهات به سوی زیب و زیور دنیا جلب شود و ديگر جايي براي ذکر خدا و ياد او باقي نماند و از مسلمانی ،غير از گفتار بي‏کردار، و ادعای بدون تصديق قلبي، چیزی برای انسان غافل نماند؛ غفلتی که موجب مي‏شود پروردگار هم او را از ياد ببرد و اين خود، خسراني آشکار است.[2183]

خلاصه اینکه، عدم بزرگداشت خدا و کُرنش در مقابل علیم قدیری که سرانجام امور به سوی اوست و آسمانها و زمین، مطویّ و مقبوض و مقهور دست قدرت او خواهد بود،[2184] دو عامل می‌تواند داشته باشد: یا «کفر» به او، یا «غفلت» ناشی از شکّ و ضعف ایمان و مرض قلب؛ دو حالت نحسی که مادر مفاسد هستند.