4-1-1-3. مهجوریت قرآن
از عوارض غفلت از یاد خدا و ترک وظیفه اعظام مقام او این است که، قرآن به عنوان کلام الله نیز مورد بیمهری قرار گیرد. اگر غفلت و جهالت برای اعراض از یاد خدا، محدود به عواملی باشد، در مورد مهجوریت قرآن، این عوامل مضاعف میگردد، چرا که انسان لااقل در بعض احیان، ناچار از یاد خداست[2185] ولی عدم علاقه معمول انسانها به اطلاع از مطالبی که مسئولیتزا و تکلیفآور باشد، موجب میگردد که عوامل مهجوریت قرآن بیشتر باشد. قرآنی که برای قاری عادلش، شفاء و رحمت است، برای خواننده ظالمش، درد و خسارت است[2186] و انسان عموماً ظالم، به جهت خاطره ناخوشی که از تلاش برای أنس با قرآن دارد، در خود توان مراجعه مجدد به قرآن و مطالعه آن را نمییابد، زیرا نتیجه مراجعه را برای خود زیانبار و فزاینده کفر مییابد. اینکه قرآن در جامعهای مهجور میماند، خود دلیل مستقلی بر فراوانی ظلم در جامعه است و از شکایتی که پیامبر(ص) از امّت خود در روز قیامت خواهد کرد،[2187] معلوم میشود که «ظلم»، کالایی پایدار میان اجتماع مسلمین در همه اعصار خواهد بود.
از جمله تبعات مهجوریت قرآن آن است که به علت پایین ماندن سطح سواد قرآنی میان عوام و حتی خواص، شبهاتی نظیر اینکه “قرآن، کلام محمد (ص) است”، مؤثر واقع میشود؛ شبههای که اگر اندک اُنسی با قرآن بود، جان نمیگرفت. در جامعه اعراض کرده از قرآن و اقبال نموده به افکار ائمه کفر، بازار دگراندیشی چنان بیقاعده و خالی از عقلانیت میگردد که برخی دگراندیشان توهم میکنند میتوانند به «کلام محمد(ص) بودن قرآن» معتقد باشند و در عین حال، در دایره مؤمنان باقی بمانند؛[2188] ادعایی که فرقی با سخن کسانی که می گفتند به پیامبر(ص) وحی نمیشود، بلکه او نظرات خود را به خدا نسبت داده و به او افتراء میبندد،[2189] ندارد. نتیجه چنین ادعای کفرآمیز از سوی کسانی که در جامعه، از جایگاه علمی برخوردارند، ضلالت دیگرانی خواهد بود که مقلّد آنان هستند.
از جمله علل مهجوریت قرآن؛ که ریشه در همان «ظلم بشری» دارد، آن است که با «تفاخر» و «تکاثر» در ستیز است، با «تعلّق» به دنیای فانی مخالف است؛ تعلقی که موجب تردید نسبت به صحت آموزههای انسانساز قرآن میشود؛ تعلّقی که مشخصه بارز سبک زندگی الحادی است. دلبسته به دنیا، اُنس با قرآن را با این بهانه و استدلال که “واجب نیست”ترک میکند ولی در امور دنیوی، به واجبات آن اکتفا نکرده و انواع مستحبات و مباحات و مکروهاتش را به جای میآورد و حتی گاهی از محرمات نیز دریغ نمیکند. واجب ندانستن از آن روی بهانه است که بر هیچ خردمندی پوشیده نیست تعلّم قرآن به عنوان کتابی که وظایف انسان را برای سعادت در زندگی دنیا و آخرت مشخص میکند و شفای امراض باطنی او، و راهنمای گذر از دامها و خطرات، و ناقل داستان رابحان و خاسران، و گزارشگر احوال آخرت است، از أوجب واجبات است.
قرآن، سنجهای است که حق را از باطل جدا میکند ولی مهجوریت آن، موجب میگردد اباطیل زیادی با معارف حقه عجین شود و موجب بروز انحرافات بسیاری در دین گردد. علامه در این خصوص، چنین اظهار تأسف میکند: ” بعضى از ائمه (ع)، بسيارى از رواياتى كه از رسول خدا (ص) و از خود ايشان در دست و دهنها افتاده بود، انكار نموده و به شيعيان خود دستور فرمودند هر حديثى كه از ما براى شما نقل مىشود بر قرآن عرضه كنيد، آنچه موافق با قرآن است بگيريد، و آنچه مخالف است رها كنيد اما مردم ـ مگر افرادى انگشت شمار ـ به اين دستور عمل ننمودند و مخصوصا به رواياتى كه در غير مورد مسائل فقهى بود بدون عرضه آنها بر قرآن پذيرفتند. رفتار عامه مردم شيعه در قبول هر سخنى كه جنبه حديث داشت، مشابه رفتار عامه مردم سنى در مورد احاديث نبوى بود و حتى عامه شيعه در اين امر آن چنان افراط كردند كه جمعى قائل شدند به اينكه “ظواهر قرآن حجت نيست ولى كتابهايى از قبيل مصباح الشريعه و فقه الرضا و جامع الاخبار حجت است” و افراط را از اين حد نيز گذرانده به جايى رساندند كه گفتند: “حديث هر چند كه مخالف صريح قرآن باشد، مىتواند قرآن را تفسير كند”، و اين حرف نظير و هم سنگ سخنى است كه بيشتر اهل سنت گفتهاند، و آن اينكه “حديث اصلاً مىتواند قرآن را نسخ كند”، و به نظر مىرسد قضاوتى كه دانشمندان درباره رفتار امت اسلام كردهاند، قضاوت درستى باشد، آنها گفتهاند: “اهل سنت كتاب را گرفتند و عترت را رها كردند و سرانجام كارشان بدانجا كشيده شد كه كتاب هم از دستشان رفت، و شيعه عترت را گرفته، كتاب را رها كردند و سرانجام كارشان بدينجا كشيده شد كه عترت هم از دستشان رفت”، پس مىتوان گفت كه امت اسلام برخلاف دستور صريح رسول خدا (ص) كه فرموده:” انى تارك فيكم الثقلين …”، هم قرآن را از دست دادند، و هم عترت را، هم كتاب را و هم سنت را. اين راهى كه امت در مورد حديث پيش گرفت يكى از عواملى است كه در قطع رابطه علوم اسلامى يعنى علوم دينى و ادبى از قرآن كريم اثرى به سزا داشت، با اينكه همه آن علوم به منزله شاخ و برگها و ميوههاى درخت طيبه قرآن و دين بود، درختى كه اصلش ثابت و فرعش در آسمان است و به اذن پروردگارش ميوهاش را در هر آنى مىدهد، چون اگر در باره اين علوم دقت به خرج دهى خواهى ديد كه طورى تنظيم شده كه پيدا است گويى هيچ احتياجى به قرآن ندارد، حتى ممكن است يك محصل همه آن علوم را فرا بگيرد متخصص در صرف و نحو بيان و لغت و حديث و رجال و درايه و فقه و اصول بشود، و همه اين درسها را تا آخر بخواند و قهرمان اين علوم نيز گردد، و حتى به پايه اجتهاد نيز برسد، ولى قرآن را آن طور كه بايد نتواند قرائت كند، و يا به عبارتى اصلاً دست به هيچ قرآنى نزده باشد، پس معلوم مىشود از اين ديدگاه هيچ رابطهاى ميان آن علوم و ميان قرآن نيست و در حقيقت مردم درباره قرآن؛ به جز قرائت، هيچ وظيفهاى ندارند، و العياذ باللَّه قرآن ارزشى جز خواندن و يا آويزان كردن به گردن نوزاد- تا از حوادث ناگوار محفوظ بماند- ندارد”[2190]
از دیگر علل مهجوریت قرآن، عدم تطابق آن با تصوری است که در اذهان عامّه وجود دارد. از آنجا که انسان، طبعی راحتطلب و مسئولیتگریز دارد، وقتی قرآن را مطالعه کرده و آن را مطابق طبعش نمییابد با کنار نهادن تصویری که قرآن از «خدا» به دست میدهد، بتی برای خود در قامت خدا میتراشد که خودش آن را می پسندد؛ خدایی که جهنمی کممشتری و موقّت دارد و در مقابل کفر و شرک و عصیان بندگان، ناظری منفعل است، وعده ترسناک زیاد داده است ولی بالقطع و الیقین، به آنها عمل نخواهد کرد، هر چه میآفریند بر تعداد طلبکاران خود میافزاید و مدام باید در پی جلب رضای آن مخلوقین زودرنج و پرقهر و ادعا باشد و وظیفهاش، ایستادن بر آستان مخلوقات پرتوقع و برآورده کردن خواستههای ریز و درشت دل آنهاست. او به صرف استبعاد عقلی یا عرفی، آموزهها و گزارشات قرآنی نظیر “کثرت کافران و فاسقان”، “اوصاف عذابهای اخروی” و یا “جاودانگی در جهنم” را در واقع رد میکند و با این انکار؛ که با توسّل و استناد به برخی صفات خدای متعال انجام میگیرد، کسر بزرگی از آیات قرآن را از دایره آیات معنادار خارج مینماید. آنچه او به آن توجه ندارد آن است که، منکران «اصل دین» و «آسمانی بودن» دعوت پیامبر(ص) نیز، به صرف استبعاد تحقق وعدهها و ظنّ حاصل از گرایش و ذوق باطنی خودشان، به انکار میپرداختند.[2191] این عمل گرچه علاوه بر اقناع نفس و بُعد فردی قضیه، گاه در قالب دفاع از دین و گرفتن زهر آیات عذاب و ارائه چهرهای عامهپسند از دین در بُعد اجتماعی انجام میگیرد ولی واقع امر آن است که با این عمل، همان اتفاقی میافتد که خدا درباره کافران نقل میکند و آن، ایمان به بعض کتاب و کفر به بعض دیگر و به زعم خود، اتخاذ راهی میانه است.[2192] نتیجه چنین استبعادهایی، نه تسبیح و تقدیس خدا بلکه اولاً، متهم نمودن قرآن به تناقض و مبهمگویی است و در ثانی، چنین برداشتهایی از آموزهها، موجب بیاثر شدن بخش بزرگی از آیات میشود که نتیجه آن، بیاعتنایی به محاسبه پس از مرگ و اثرات فاجعهبار آن از قبیل افزایش جرم و جنایت و فساد در جامعه است.
زمانی که چنین تصوری از خدا و قرآن توسط مبلّغین رسمی و غیررسمی در اذهان عامّه شکل میگیرد، فردای عمومیت این تصویر و زمانی که یک فرد به قصد انتفاء از چشمه قرآن، آن را میگشاید تا بهرهای برگیرد، با مطالعه آیاتش صحنههایی برایش تداعی میشود که، قلبش را فشار میدهد، لذا قرآن را بوسیده یا نبوسیده کنار میگذارد و برای نیالودن تصور دلچسب خود از آن، ترجیح میدهد همچنان متوهّم و دلخوش به خدای خودتراش باقی بماند، چرا که تصور عذاب ألیم و مُهین، عیش او را ناکوک میکند و سرعت دنیاطلبیاش را میکاهد، پس راه سر فرو بردن کبکوار در برف شادی و غفلت را برگزیده و به مخفی نمودن کفرش رضا میدهد[2193] غافل از آنکه، چنین کاری موجب محو صورت مسأله نمیشود و یا خدا را وادار به تجدیدنظر در وعیدهایش نمیکند.[2194] نتیجه اینکه از عوامل اصلی مهجوریت قرآن، سستایمانی همان مبلّغان رسمی یا غیررسمی است که پوشاندن کفر را به عنوان راهی میانبر برای خود برگزیده و آن را اشاعه میدهند در حالی که راه درمان؛ نه «فرار» از حق و «کفر» به آن بلکه، ایجاد روحی سرسپرده و خردورز[2195] در خود و دیگران است.
سزاوار بود آن دوستان نادان قرآن، برای سنجش فهم خود از آن گونه آیات، نظری به رفتار و کردار و گفتار پیشوایان دین میانداختند. اگر دریافت کننده وحی نیز چنین برداشتی از آیات داشت، نمیفرمود که فلان سورهها او را پیر کرده است[2196] و یا پس از نزول فلان سوره، از ایشان گزارش نمیشد که دیگر خندان دیده نشد.[2197] اخبار فراوانی که حاکی از تضرّعات و استغاثههای اولیاء الله روایت شده است؛ کسانی که به علت پاکی صحیفه اعمالشان از سیئات، سزاوارتر به آرامش و بیخیالی بودند، حاکی از آن است که در اثر علم و معرفتی که داشتند، میدانستند چه عوالم خطرناکی پیش رو دارند. نتیجه اینکه، کوشش برای خنثی نمودن آیات پرشمار مزبور، ریشه در جهالت بشر دارد و نه دلسوزی و خدمت!
از دیگر علل این گونه توجیهات، ذی نفع بودن انسانها در چنین برداشتی از قرآن است. انسانهایی که به در مسند داوری نشسته و در این قضیه داوری میکنند خودشان به لحاظ انسان بودن، دارای صفاتی نظیر “ظلوم و جهول و هلوع و کفور و عجول و یئوس” هستند و کارنامه قابل دفاعی ندارند، لذا سعی میکنند در این قضاوت، به نفع خود شهادت دهند و بدین گونه، صورت مسأله را پاک کنند و چه بسا به علت فریب نفس یا حبّ ذات، متوجه این بُعد ماجرا نیستند. انسانها گمان کرده اند که با شهادتهای متواتر خواهند توانست و یا امید دارند خدا را مغلوبه بکنند[2198] تا از وعیدهای اخرویاش صرفنظر کند، در حالی که خدا پیشاپیش از اوضاع آنجا گزارش داده و فرموده است که نزد او، حكم دگرگون نمىشود و او نسبت به بندگانش بيدادگر نيست.[2199]