زمان مورد نیاز برای مطالعه: 885 دقیقه

4-1-2. مظاهر ظلومی و جهولی انسان

حقیقت آن است که همه موانع رشد انسان در رسیدن به اهداف متعالی، ریشه در صفات ظلومی و جهولی آدمی دارد و موارد پیش گفته نیز، جزء مصادیق همان ظلم و جهل عمیق و گسترده بشر است ولی به جهت برجسته نمودن عوامل فوق‌الذکر، جداگانه به آن‌ها اشاره شد.

4-1-2-1. غفلت از صفات ظلومی و جهولی

بارزترین مصداق ظلومی و جهولی انسان آن است که برای آخرت «بی‌نهایت»، تقریباً هیچ کاری نمی‌کند ولی برای دنیای تقریباً «هیچ»،[2251] تلاشی بی‌نهایت دارد. علت چنین قناعت و غفلتی، میل و عُلقه «نفس» انسان به کفر است و انسانی که در جدال بین «نفس و عقل»، طرف نفس را می‌گیرد، ناخودآگاه به این ظلم و جهل وحشت‌انگیز تن در‌می‌دهد. جامعه‌ای که دیدگاه غالب شهروندانش چنان مُعوج باشد که قلّه را درّه و درّه را قلّه ‌بینند، عزم صعودش نتیجه‌ای جز سقوط نخواهد بود. جامعه‌ای که صعود؛ یعنی همان بندگی خدا و زهد در دنیا و انفاق اموال و ایثار و گذشت و تواضع، را عقب‌ماندگی و سقوط تلقی کند و سقوط را؛ که همان کفر به خدا و غرق شدن در دنیا و مال‌اندوزی و استکبار و اشتغال به لهو و لعب است، صعود بپندارند، عزم صعود و پیشرفت‌اش، از أسفل سافلین سر بر خواهد آورد. اشتغال جاهلانه انسان به «هیچ» و غفلت از «بی‌نهایت»، نتیجه پشت‌کردن او به عهد عتیق[2252] و استقبال از اوامر نفس هلوع است.

انسان ذاتاً معامله‌گر است و آن قدر فراست دارد که تقریباً «هیچ» را با «بی‌نهایت» معاوضه نکند ولی آن‌چه موجب پذیرش چنین داد‌و‌ستدی شده است، کفر است؛ کفر به مبدأ و معاد، که ارزش «بی‌نهایت» آخرت را، به «هیچ» تنزل داده است و طبیعی است که انسان، “تقریباً هیچ” دنیا را، بر “هیچ” آخرت ترجیح می‌دهد. نسیه بودن اجر اخروی هم، علت ترجیح عاجل دنیا، بر آجل آخرت نیست زیرا انسان در عمل نشان داده است که حاضر است برای دست ‌یافتن به اندکی سود بیشتر، کالای نقد را به نسیه معامله کند، پس علت واقعی اینکه تقریباً هیچ دنیا را، با بی‌نهایت آخرت معامله نمی‌کند، کفری است که گویا هم‌زاد بشر است و او را تا لب گور همراهی می‌کند.

در جامعه‌ای که شهروند خردسال، از ابتدای چشم گشودن بر روابط اجتماعی پیرامون خود، شاهد هروله توده مردم برای حیازت دنیا و تکثیر اشتغالات و تعلقات به آن است، او هم ناخودآگاه، دنیا را قبله آمال خود قرار داده و تحصیل آن را، نهایت خوش‌بختی می‌پندارد و از پرداختن به آخرت؛ که نهایت خوش‌بختی است، باز‌می‌ماند. یاریگر چنین فضایی، نفس و شیطانی است که از دیده‌ها پنهان است، و نحافت عقلی است که از جور بشر، مهجور مانده و علیل گشته است. این شهروند خردسال که همانندهای بسیاری دارد، شیوه مشهود را چنان مو‌به‌مو اجرا می‌کند که گویی در حال پیاده کردن وصیت لازم‌الاجرایی است.[2253] نتیجه اینکه از جمله وظایف مهم مریدان تمدن‌سازی آن است که با پرداختن به امور شهروندان خردسال و با تصحیح دیدگاه‌هایی که از محیط پیرامونی اخذ می‌کنند و با مأنوس کردن آنان به امور معنوی و ماورائی، سوی حرکتشان را به سمت حق جهت‌دهی نمایند و از احاله آن به أزمنه بعدی خودداری کنند چرا که اقدامی دیرهنگام، بسان تلاش برای راست کردن درخت کج خواهد بود.

جامعه‌ای که در آن، استانداردهای جعل شده توسط انسان‌های ظلوم و جهول، به زور مصوبات قانونی، اِعمال می‌گردد ولی استانداردهای وضع شده از سوی شارع علیم حکیم، کنار گذارده شده و احیاناً مورد تحقیر و تمسخر واقع می‌شود؛ جایی که انواع مالیات جعل شده انسانی، به زور قانون اجرا می‌گردد ولی اخذ اجباری زکات به ریشخند گرفته می‌شود؛ الزام بستن کمربند به هنگام رانندگی، توفیق اجباری برای زنده ماندن فرض شده و تبعیت می‌شود ولی الزام حضور در نماز جماعت؛ که در زمان رسول‌خدا(ص) اِعمال می‌شد،[2254] با استناد به آزادی بشر، مورد اعتراض اکثریت واقع شده و توفیق ناخواسته برای بندگی تلقی نمی‌گردد؛ انواع بیمه‌های «سلامت فردی» و «کارگری» و مانند آن‌ها، الزامی گشته و با اهرم‌های قانونی اجرا می‌شود و کسی با استناد به حق آزادی بشری، از انجام آن امتناع نمی‌کند ولی انواع واجبات شرعی؛ که بیمه زندگی جاوید است، امکان الزام نمی‌یابد، چنان جامعه‌ای نمی‌تواند مدعی پیاده کردن تمدن اسلامی باشد.

جامعه‌ای که حاکمانش، تسلیم استانداردهای جعل شده از سوی مراکز الحادی نظیر «سازمان بهداشت جهانی» و «سازمان آموزشی، علمی و فرهنگی ملل متحد» (یونسکو) می‌شوند؛ سازمان‌هایی که احیاناً آموزه‌های دینی را ـ به زعم باطلشان ـ به علت خرافه بودن و نداشتن مبانی علمی، به سخره گرفته و از آموزش آنها را نهی می‌کنند و در عوض، آموزش‌های الحادی خودشان مانند نظریه داروین را، مبنای تعلیم و تعلم در گستره کره زمین قرار می‌دهند، چنان جامعه‌ای که ذلت چنین تبعیض‌هایی را به جان می‌خرد، توفیق ساختن تمدن اسلامی عزت‌آفرین را نخواهد یافت.

سلوک طریق حق، نیازمند تفطنی است که لاهیان و لذت‌جویان از آن محروم هستند.[2255] سالک این طریق، بسان راننده‌ مَرکبی است که لازم است تمرکز کافی بر رانندگی داشته باشد. او نه می‌تواند قدر یک بند انگشت، به یمین منحرف شود و نه به یسار؛ انحراف به یمین، مساوی با خروج از جاده و سقوط در درّه است، و انحراف به یسار، مساوی با تصادف با خودروی مقابل یا برخورد با گارد‌ریل است. انسانی که در امور دنیوی‌اش، عاقل است،[2256] چنین تفطنی را غالباً در آن به خرج می‌دهد و همه حواس خود را جمع می‌کند که انحراف به «یمین و یسار» خسارت‌بار نداشته باشد. هزاران هزار راننده، در هزاران هزار کیلومتر انواع جاده‌ شلوغ و پر‌پیچ‌و‌خم، راه می‌پیمایند ولی تعداد غافلان از این تفطن، به «یک‌در‌هزار» هم نمی‌رسد و کثرت این رانندگی‌ها نیز، بهانه‌ای نمی‌شود تا رانندگان، از اِعمال چنین تمرکزی خسته شده و فرمان خودرو را به حال خود رها کنند، ولی همین انسان‌ به گاه رانندگی در طریق معنوی، «حماقت» را جایگزین «عقلانیت» نموده و غالباً از اِعمال فطانت در آن دریغ می‌ورزد؛ یا گرفتار کفر نظری شده و با انحراف به یمین، در دره «أسفل سافلین» سقوط می‌کند و یا اگر متوجه خطر سقوط در درّه کفر و طغیان شده و مواظبت می‌کند که به یمین منحرف نشود، در افراطی جاهلانه،[2257] میل به یسار پیدا کرده و با استناد نعمات «ایمان»[2258] و «اعمال صالح» به خود، گرفتار شرک[2259] و کفر عملی می‌شود و از سوی دیگر جاده، دچار آسیب می‌گردد و از ادامه مسیر باز‌می‌ماند.

منظور از بیان اینکه، “صراط مستقیم، باریک‌تر از مو و تیزتر از شمشیر است”[2260] توجه دادن شهروندان به این نکته اساسی است که سلوک راه حق، عملی نیست که بتوان صرفاً با قرار گرفتن در مسیر درست، تا انتها طی شود؛ این مسیری است که به سبب فطرت خداجوی انسان، علاقه به سلوک آن به آسانی ایجاد می‌گردد ولی سیر آن، بسان سختی راه ‌مرغان مرید لقای عنقاء، مشکلات و ظرافت‌های خاص خود را دارد؛[2261] مشکلات و ظرافت‌هایی به تیزی شمشیر و به باریکی مو؛ مشکلاتی که عبور از گردنه‌های آن، با هیچ لهو و لعبی سازگاری ندارد، لذا بر مریدان ساختن تمدن‌ اسلامی فرض است تا شهروندانی عاقل و هوشیار تربیت کنند و از گنجاندن هر برنامه‌ای که مزاحم تمرکز مستمر لازم برای رانندگی در مسیر حق است، بپرهیزند. بر آنان لازم است با آموزش‌های اخلاقی مداوم، مانع اصطکاک میان دو‌قطبی “شهروندان ملحد و منافق” از سویی، و “شهروندان مؤمن” از سوی دیگر باشند تا از افزایش گسست موجود در جامعه جلوگیری کنند؛ گسستی که محصول “الحاد و نفاق” از سویی، و “ایمان آلوده به شرک” از سوی دیگر است.

از جمله مشخصه‌های جهل، افراط و تفریط است و افراط در استناد به صفات رحمانی خدا، مصداقی از جهالت بشری است که او را از جاده مستقیم به در می‌کند. درست است که خدا، رحمن و رحیم است و «رحمت» را بر خود واجب ساخته است ولی این وجوب، به معنای بی‌اثر شدن وعده‌های عذاب برای کفر و شرک و نفاق و عصیان نیست، زیرا همان خدای رحمان و رحیمی که رحمت را بر خود واجب ساخته است، عدم تغییر وعده‌هایش را هم گوشزد نموده است. این عمل به وعده‌ها، اگر مجرمان را خوش نمی‌آید، ظلم خدا در حق بندگانش نیست،[2262] بلکه این بندگان هستند که به خود ظلم کرده و از دین؛ که رحمتی الهی است، فرار می‌کنند و خودشان را دل خوش به توهمات می‌نمایند. معنای واجب ساختن رحمت آن نیست که بر غیرمستحق رحمت نیز، رحم کند. لازمه کتابت رحمت بر نفس، آن است که خدا، خلایق را در روز قیامت جمع کند تا آنها را به جزای اعمال و اقوالشان برساند؛ مؤمنان رستگار شوند و غیر آنان، زیانکار گردند.[2263] لازمه کتابت رحمت، آن است که خطاکاری که توبه کرد و خطاهای خود را اصلاح نمود، خدا جرأت و جسارت او را بر خود ببخشاید و توبه‌اش را بپذیرد.[2264] اگر آیاتی وجود داشت که بر عدم حشر کافران و عاصیان و محاسبه اعمال آنان دلالت می‌کرد، آنگاه آنان می‌توانستند با استناد به صفات رحمانی خدا، خودشان را از عقاب اعمال سوء دنیویشان معاف دیده و به آن، خوشحالی کنند و تمتع به کفر و نفاق و طغیان دنیوی خود را، معادل با تمتع اخروی مؤمنان و محسنان بدانند ولی حال که چنان آیاتی وجود ندارد و همه خلایق ـ اعمّ از مؤمن و کافر و متقی و فاجر ـ محشور و محاسبه خواهند شد، معنا ندارد که در آخرت، رحمت خدا شامل حال کافران و فاجران نیز شده و آنان، علاوه بر تمتع دنیوی از کفر و فجور خود، در آخرت نیز متمتع از رحمت خدا شوند! رحمت خدا، به مؤمنان و محسنان نزدیک، و از کافران و فاسقان دور است؛[2265] رحمت خدا، همان دینی[2266] است که عرضه داشته است، و فراریان از عمل به آموزه‌های آن، با فرار از آن رحمت، در محدوده غضب الهی مسکن می‌گزینند. رحمت و بشارت و هدایت و سود دین، برای محسنین است و انذار و خسارت آن، برای ظالمین.[2267] خدا در قرآن، خود را “شدیدالعقاب” و “سریع الحساب”[2268] معرفی کرده است؛ تعریفی که برای افراط‌کنندگان در استناد به صفات رحمانی، پیام روشنی دارد.

آسوده‌خاطری حاصل از این افراط، تأثیر عمیقی در سست شدن اراده‌ها برای ساختن تمدنی لایق به شأن اسلام دارد. کسانی که با تکیه بر زعم باطل خود، به دنیاطلبی هجوم می‌برند و اوقات و سرمایه‌هایی که باید برای عمران آخرت صرف بشود، در راستای امیال نفسانی به هدر می‌دهند؛ صرف جائرانه سرمایه‌ها و سر فرو بردن در لذتهایی که حاصلش، فسق و استکبار است و جزایش، آتش دوزخ.[2269] بدیهی است که چنین جماعت مستکبر و فاسقی را، یارای ساخت تمدن مطلوب اسلامی نیست.

در این جهالت تباه‌کننده، فیلسوفان و شاعران و نویسندگان بولهوس نیز نقش مددکار و معاونت بر إثم را بازی می‌کنند؛ معاونتی مؤثر که به گسترش این آسیب بزرگ، کمک شایانی می‌کند. فیلسوفی مشهور، سالهایی دراز بر رأی باطلی از معاد اصرار می‌ورزد ولی اواخر عمر، از نظر خود برمی‌گردد و همکار متقدم او، از دل “عذاب”، “عذب و شیرینی درآورده و هدیه خیال‌پردازان می‌کند؛ تفاسیری باطل از اساطین فلسفه که به سبب اشتهار قائلشان، علاوه بر تهیه خوراک برای متوهمان مفرط، شمار کثیری از اهل علم و تقوا را نیز متأثر کرده و سبب شیوع آن اباطیل می‌شود؛ کسانی که بدشان نمی‌آید وعده‌های عذاب قرآن را، برای خوشامد مشرکان و عاصیان، تلطیف کنند.[2270]

دل‌خوشان به صفات رحمانی، اولین نسل از آدم (ع) نیستند که بی‌خبر از رفتار خدا با عاصیان باشند و با تکیه بر بافته‌های ذهن خود، به خرامیدن در چراگاه‌های بولهوسی شادمان باشند، بلکه پیش از آنها، اقوامی بوده‌اند که مشمول غضب الهی گشته و اخبار هلاکتشان به آن دل‌خوشان رسیده است.[2271] روشن است گزارشاتی که در قرآن، از احوال روز قیامت نقل شده است، و عذاب‌هایی که در حق معذبان اِعمال می‌شود، مربوط به همین جنس بشر است، اخبار و گزارشاتی مانند:

“جهنم در کمین طاغیان است و شرابش، آب چرک و جوشان است”؛[2272] “وای بر تکذیب‌کنندگان!، به جهنمی وارد شوید که انکارش می‌کردید”؛[2273] “من (خدا) را با تکذیب‌کنندگان صاحب نعمت تنها گذارید، نزد ما زنجيرها و دوزخ است، دارای غذایی گلوگیر و عذابی پر درد”؛[2274] “عاقبت اتراف و اسراف بر نفس، آتشی است که حرارتش از منافذ موی، وارد آن تَنی می شود که دنیا را دارالضیافه فرض کرده بود”.[2275]

این گزاره‌ها و صدها گزاره مشابه آن در قرآن، به دارنده ارزنی از خِرد، جایی و مجالی برای خوش‌خیالی باقی نمی‌گذارد. فراریان از مواجهه با این حقایق، کسانی هستند که از نعمت خِرد یا گوش شنوا[2276] محروم‌اند. در حالی که مطابق صریح آیاتی نظیر 74 و 75 زخرف،[2277] “مجرمین[2278] در عذاب جهنم مخلّدند و هیچ از عذابشان کاسته نمی‌شود و امید نجات و خلاصی ندارند”، با این حال، بسیارند کسانی که به امیدهای موهوم گناه می‌کنند، تو گویی نازل‌کننده چنین آیاتی، کسی جز خداست؟!

خدای رب‌العالمین، در 30 آیه[2279] خود را مضلّ معرفی می‌کند و در 24 آیه، بر اینکه گروه‌هایی را هدایت نمی‌کند، تصریح کرده است: عدم هدایت کافران[2280] و ظالمان و فاسقان[2281] و مکذّبان و مسرفان و کذّابان.[2282] طرفه آنکه غالب افرادی که به صفات رحمانی دل‌خوش می‌کنند، جزو همین گروه‌ها هستند! البته قبح افراط در تکیه بر صفات رحمانی، مختص ملحدان و مجرمان نیست، بلکه به مؤمنان نیز آموزش داده شده است به هدایت الهی که شامل‌شان شده است، آسوده‌خاطر نباشند.[2283] وجود حجم گسترده‌ای از دل‌خوشی‌های باطل به صفات رحمانی، ثمره نحس کید ابلیس است که نمی‌گذارد صفاتی از خدا مانند منتقم و متکبر و جبّار و ضارّ و مضلّ، مجال شرح و بسط یابند؛ صفاتی که محرِّک قوه عاقله انسان برای احتراز از ابتلا به لوازم آن صفات است.

اینکه متعاقب دعوت‌های الهی، خدای قهار ملاحظه اکثریت قریب به اتفاق مخالفان را نکرده و همگی را با انواع عذاب، نابود نموده است،[2284] خود دلیل واضحی بر بطلان استبعاد تحقق عذاب‌های موعود، و درسی برای آینده و جهان پس از مرگ است تا با گمانه‌زنی‌های بی‌سند و ظنون مخالف با ادله مصرحه و حوادث تاریخی، موجبات اضلال عمومی و تعمیق تباهی‌های بشر فراهم نشود. خدایی که تغییر در او راه ندارد، اکثریت قریب به اتفاق اقوام نوح(ع) و موسی(ع) و لوط(ع) و صالح(ع) و شعیب(ع) را نابود کرد، پس تکرار آن برای دیگران هیچ بُعدی ندارد. اینکه مترفین و متمولین هر قومی، از ایمان آوردن به منذرین سر باز می‌زنند، قدمتی به درازای تاریخ بشریت دارد و منحصر به زمان خاصی نیست. همه آنان ضمن آلودگی به انواع خوش‌گذرانی‌های باطل و انکار تکالیف معارض با بی‌بندوباری، متفق‌القول خود را مصون از عذاب می‌پنداشته‌اند؛[2285] خیالی که آیه 21 جاثیه،[2286] خامی و پوچی آن را با طرح یک سؤال ساده به اثبات می‌رساند.

یکی از عللی که به این دل‌خوشی‌های باطل دامن می‌زند، برنامه‌ریزی‌های همسو با خواست اهواء اکثریت است. به جای آن که حاکمان و سیاسیون در برنامه‌ریزی‌ها و سیاست‌گذاری‌ها، با توجه داشتن به رضای پروردگار، اساس آن‌ها را بر واجبات و مستحبات گذارده و خط قرمز را، مباحات قرار دهند، با تقلید از سبک‌ زندگی الحادی؛ که بر اساس رضای نفس و نفی مبدأ و معاد و تکالیف لازمه آن استوار است، نقطه شروع برنامه‌ها را، از مباحات و مکروهات قرار داده و با تشبثات منافقانه به صفات رحمانی خدا، مجوز درنوردیده شدن حریمها و ارتکاب محرمات را نیز صادر می‌کنند.

چنین سیاستی اگر در تمدن اومانیستی قابل فهم باشد، در تمدن برپا شده به اسم اسلام و ادعای اعتقاد به مبدأ و معاد، جایگاهی ندارد. نتیجه چنان سیاستهایی، همان نتایج سیاست منکران خواهد بود با این تفاوت که عملکرد مدعیان دینداری، به پای دین نوشته شده و ناکارآمدی و عدم حقانیت آن، نتیجه‌گیری می‌شود. اگر تعیین سیاست‌ها در جامعه اومانیستی، نظرسنجی و تبعیت از خواسته و رضای انسانهاست، تسری چنین رویه در جوامع برپاشده بر اساس اعتقاد به خدا و محوریت رضای او، هیچ توجیهی ندارد. اگر لهویات و کفریات در لباس هنر و فلسفه، در تمدن‌های شیطانی، بر زندگی بشر تسلط پیدا می‌کند، راه دادن آن به سبک زندگی جوامع اسلامی، خیانت به کسانی است که متولیان امور را، امین و آگاه به خیر و شرّ می‌دانند.