4-1-2-3. اغراء[2332] به جهل گسترده شهروندان
برای تحقق تمدن مطلوب اسلامی، هماهنگی سیاستهای دستگاه حاکمه با آموزههای اسلام، جزء ضروریات است. ضروری است برنامههای اجرائی، در راستای روشنگری و تبیین هدف از زندگی از منظر اسلام باشد و نباید پارهای از ملاحظات مایه گرفته از جهل، مانع آن گردد؛ ملاحظاتی که چه بسا خودشان، محصول جور حاکمان است و اغراء به جهل را، درمانی برای دردهایی میبینند که برای شهروندان ایجاد کردهاند و از ترس بیداری آنان و توجهشان به ظلمهای رفته در حقشان، با اباطیلی مانند انواع مسابقات ورزشی و فیلم و سریال و کنسرت و نمایشگاه، سرگرمشان میکنند. گرچه در برخی احیان، این اغراء به جهل، نه از روی عمد و نقشه بلکه، ریشه در جهل حاکمان و سیاستگذاران دارد.
ممکن است بهانه اغراء و اغواء، خوف از خطر اجرایی نمودن یک باره سیاستی سازنده باشد و اغراء به جهل جزئی، بخشی از سیاست ارشاد به حق دانسته شود که در آن صورت، متوقع آن است که جهت سیاست فعلی، هم راستا با گزینه حق، با اندکی زاویه از آن باشد و نه در جهت مخالف آن، به گونهای که اگر جهت حقّ به شرق باشد، سیاست فعلی به غرب براند و اگر مقصد کعبه است به سوی ترکستان در حرکت باشد. اگر دشواری دل کندن بخشی از شهروندان از لهو و لعب باطل، مقتضی تدریجی بودن اجرای نسخه حق باشد، راهش آن نیست که با گزارشات لحظه به لحظه از اخبار لاعبان و لاهیان و برنامههای لهو و لعبشان، شهروندان «علاقمند» را «معتاد» به آن بکنند و غیرعلاقمندان را نیز، به خیل علاقمندان و معتادان بیافزایند و بدین ترتیب، سرمایه گرانبهای عمر انسانها را؛ که از ازل تا به ابد، یک بار و آن هم برهۀ بسیار ناچیزی از آن را در اختیار دارند، صَرف کالایی بیارزش و مضرّ نمایند و به جای اصلاح امیال طبیعی ویرانگر انسان، به تقویت ریشههای آن کمک کنند.
آیا تأکید مکرر بر اینکه “انسان، گُل سرسبد و أشرف مخلوقات است”، و مهمل گذاشتن خطراتی که در راه این “گل سرسبد” است و بسیاری از آنان را، از راه به در میکند،[2333] اغراء به جهل این مخلوق اشرف نیست که اکثرشان را، راهی زبالهدان دوزخ میکند؟[2334] آیا اظهار مزایای کمتر دستیافتنی، و اخفای خطراتی با بیشترین موارد ابتلاء، خیانت نیست؟
در نتیجه چنین اغراء به جهلها و اغفالهای انسانی است که به ضمیمه اغواهای شیطانی، شهروندان با خیالی آسوده و توهم اینکه بیبهانه وارد بهشت خواهند رفت، از یاد خدا اعراض کرده و به لهو و لعب میپردازند و کسر بزرگی از عمر خود را، صرف تماشای فیلم و سریالهای داخلی و خارجی و مسابقات ورزشی ملّی و بینالمللی و بین باشگاهی، و صرف حضور در نمایشگاهها و کنسرتها و سینماها و مجالس طنز و خنده و گردش در فروشگاهها میکنند. افزون بر آن، با تعریف و تبلیغ “دنیا”؛ به عنوان جایی که نه ” گذرگاه” بلکه، “قرارگاه” آدمی است، بقیه اوقات آنان را صرف ساخت و ساز و تجهیز و تحلیه آن میکنند تا شهروندان با شادمانی، بساط عیششان را بر آن پهن نمایند، غافل از آنکه جهنم، محیط بر چنین سبکی از زندگی است. در چنین وضعیتی که جائرانه، لهو و لعب به جای مطرود شدن، صدرنشین میگردد، لاهیان و لاعبان، سکّان هدایت فکری جامعه را به دست میگیرند در حالی که مؤمنان، به اعراض از کسانی خوانده شدهاند که از خدا روی گرداندهاند و تنها خواهان زندگی دنیا هستند.[2335]
4-1-2-4. رنگ باختن «یاد مرگ» و رنگارنگی «آرزوها»
تحقق تمدن مطلوب اسلامی، نیازمند توجه مستمر به آخرت است[2336] تا شهروندان با در نظر گرفتن حساب آن روز، از کاهلی در انجام واجبات و یا تسلیم شدن به وسوسههای ارتکاب محرمات خودداری کنند و این امر، بعد از ایمان به خدا، مهمترین نقش را در ایجاد جامعه متمدن اسلامی دارد و به هر میزان در آن غفلت شود، جامعه از حالت اسلامی دورتر شده، و به سبک و سیاق تمدن الحادی نزدیکتر میگردد، به عبارت دیگر، از منظر اسلام، دنیای مطلوب زمانی شکل میگیرد که آخرت مطلوب شکل بگیرد و شکلگیری «زندگی» دنیوی مقبول شارع، در گرو توجه شهروندان به «مرگ» و ملاقاتی است که با «خدا» به عنوان خالق و محاسب خواهند داشت.[2337]
نتیجه غفلت از «مرگ»، تبعیت از «هوای نفس» است و با آن رابطه مستقیم دارد. انسانی که به دنبال اجابت خواسته نفس است، از راه مستقیم خارج شده و راه را گم میکند و این گمراهی، موجب فراموشی مرگ و حساب بعد از آن میشود[2338] و نتیجه این فراموشی، راه یافتن انواع فساد به روابط میان شهروندان، برای جلب رضایت بیشتر نفسهای امّاره به سوء میگردد. در سوی مقابل، یاد مرگ با حیات عقلانی، رابطهای «مستقیم» دارد و به یاد مرگ بودن؛ به عنوان سرنوشتی محتوم که آدمی باید در اندیشه مراحل بعد از آن باشد، نشانه حاکمیت «عقل» است. پس در جامعهای که غالب افراد آن، از یاد مرگ هراسان میشوند و به دنبال فرار از واقعیتی هستند که لامحاله همه آنها را درک خواهد کرد، نشان از آن دارد که حرکت آن اجتماع، در مسیر عقلانی نیست. شهروندان چنین جامعهای، از آنجا که به خاطر غلبه نفسشان، آلوده به انواع ظلم به «خود و خدا و خلق» شدهاند، از مرگ میترسند[2339] و شیطان با غنیمت شمردن چنین حالتی، آنان را با آرزوهای طولانی فریب میدهد[2340] و در دنیاگرایی غرق میکند. فریبخوردگان نیز با استقبال از کید شیطان ، آن را به مثابه تسکینی بر درد ترس از مرگ خود یافته، نه تنها از آن احتراز نمیکنند بلکه برای آرامش بیشتر، بر دامنه آرزوهایشان میافزایند تا اینکه با ندایی دیرهنگام، کاخ آرزوهایشان فرو میریزد.[2341] این افزایش دامنه آرزو در شیوه نابخردانه زندگی به جایی میرسد افرادی که دوران صباوت و جوانی را گذرانده و در میانسالی و پیری به سر میبرند، برای خودشان «جشن تولد» برپا میکنند؛ همانانی که قاعدتاً باید در اندیشه مرگ و عوالم بعد از آن بودند تا سالروز تولد![2342]
فراموشی مرگ و دلخوشی به آرزوها، نتیجه غلبه «نفس» بر «عقل» در کارزار میان آن دوست و علت مغلوب شدن عقل، سبک زندگی نفسانی است؛ سبکی که در آن، نفس به جهت اجابت خواستههای رنگارنگش، فربه و نیرومند است. نتیجه چنین روالی، تربیت شهروندانی است که تصمیمات آنها، کمترین بهره را از عقلانیت دارد. فراموشی مرگ در جامعهای که به علت سستی ایمان به آفریدگار، شهروندانش از دنیای پیرامون خود و از رویدادهای مکرر “مرگ و زندگی” در طبیعت غافلند، پدیده شگفتی نیست، توجه به مرگ، نیازمند عقل و خردی است که منکران مبدأ و معاد، از آن محرومند.[2343] آنان حاضرند همه هزینههای دنیوی بیخردی و سیر در راه باطل نفس را؛ که انواع معضلات فردی و اجتماعی است، بپردازند ولی کامشان را با یاد مرگ و مواجهه با حق تلخ نکنند؛ آمادهاند هر روز و هر زمان، شاهد انواع پستیها باشند ولی تن به پیمایش مسیر سخت ولی متعالی و باشکوه عقل ندهند.
جامعهای که داشتن آرزوهای بلندمدت در آن، به عنوان “هنجار” شناخته شود، نشان از بیگانگی آن جامعه با آموزههای دینی و اقتضائات عقلی دارد. تکرار شعار پوچ و در عین حال فریبای “به آرزوهایت فکر کن”[2344]، نیل به خواهشهای نفسانی را، جایگزین فضایل انسانی همچون سنّت اعطای قرض و دستگیری از محرومان میکند. در چنان جامعهای، چشمها به راحتی بر محرومیت محرومان بسته میشود زیرا اگر دارایان به آنها توجه کنند و استقراض افراد ندار را اجابت نمایند، “آرزوهایی که به آن فکر کرده بودند”، دست نیافتنی خواهد شد. در جامعهای که آخرت فراموش شود، ابایی از مفاسد اخلاقی و اجتماعی و اقتصادی پنهان و آشکار نخواهند داشت. تلاش دین عقلمحور اسلام، کاستن از توجه به دهها سال “گذرا” و توجه دادن به ابد “ماندگار” است ولی کوشش تمدن نفسمحور الحادی، توجه دادن به دههها و غافل نمودن از ابد، با کوفتن بر طبل «درازی آرزو» و انکار معاد است.
بر خلاف تصور مخالفان؛ که یاد مستمر مرگ را، زاینده افسردگی و موجب دست کشیدن از کار و تلاش و ترقی میدانند، عمل به چنین دستوری؛ همچنانکه در زندگی عاملان به آن مسموع و مشهود است، موجب نیل به مقاصدی است که انسانهای دیگر، تنها به غبطه خوردن به آن بسنده میکنند و خود را ناتوان از دست یافتن به یافتههای دست آنان میبینند. این دستیابیهای مغبوط از آن روی است که فرد معتقد به آخرت و ملتزم به قواعد عقل، دائم در اندیشه آن است که ممکن است، روزی که در آن است، آخرین روز عمرش باشد، لذا اوقات خود را صرف اموری میکند که نزد خدای حسابگر، توان دفاع از آن را داشته باشد، چرا که هر لحظه احتمال تشکیل آن جلسه دفاعیه را میدهد. کسی که عمرش با چنین توجهی، به سر آمده باشد ناگفته پیداست که چه کارنامه درخشان و پرافتخاری خواهد داشت. چنین فردی هیچ گاه برای خیانت به دیگران نقشه نمیریزد؛ به حق کسی تجاوز نمیکند؛ به امید کسب پست و مقام، سعایت دیگری را نمیکند؛ تکبر نورزیده و به حرص و حسد مجال جولان نمیدهد؛ علاوه بر انجام واجبات و ترک محرمات، برای سربلندی بیشتر، از انجام مستحبات و ترک مکروهات، دریغ نکرده و احساس دلتنگی نمیکند و اوقات خود را به جای صرف در لهو و لعب و رضای نفس و شیطان، صرف تعالی روح و خدمت به خلایق و کسب رضای خدا میکند.
او از دلبستگی به دنیا که منشأ انواع مفاسد است به خاطر اینکه هر لحظه احتمال وداعاش را میدهد، آزاد است و مانند مأموری است که به علت عمل به همه وظایف محوّله، مشتاق ترک محل خدمت و رفتن به محل اخذ درجات افتخار و دریافت اجر بسیار و کسب اجازه جوار نزد ملیک جهاندار است. چنین فردی، نه هرگز دغدغه محقق نشدن آرزوها را دارد و نه به خاطر عدم تحقق آن، مضطرب و افسرده شده و به زمین و زمان بد میگوید و بدبین میشود و احیاناً برای تحقق آن، متوسل به انواع بداخلاقی میگردد.
برنامه او، استفاده از لحظه به لحظه عمر است تا بتواند پاسخ قانع کنندهای به سؤال “عمرت را در چه راهی صرف کردهای” بدهد. چنین فردی به جای اتلاف عمر در تماشای فیلمهای جوراجور و مسابقات ورزشی و گعدههای بیحاصل، آن را صرف اموری میکند که توجیه عقلی و شرعی داشته باشد بدون آنکه در اندیشه چیدن ثمرات دنیوی تلاشاش باشد. او خود را مأمور به وظیفه میبیند و نه تحصیل نتیجه. لذا اگر فرصت و عمری یافت، حاصلش را میچیند و اگر نبود، به وظیفهاش عمل کرده است. او آموخته است که اول وظیفه او، شناخت پروردگار و آخرین آن، سپردن امور به اوست، او آموخته است که از خدا بخواهد توفیق دوام ذکر بیابد، زیرا رضای خدایش، در دوام ذکر و ذکر کثیر است. او آموخته است عمر چنان زودگذر است که در آخرت، دهها سال زندگی، به اندازه یک روز یا بخشی از آن به نظر خواهد رسید[2345] لذا زیرکانه آن یک روز را به کار مفید و عمل صالح پرزحمت می گذراند، تا نان آن را تا ابد بخورد. بله، یاد مرگ زاینده افسردگی است، امّا برای کسی که اعتقادی به آخرت ندارد. اتفاقاً یاد مرگ نه تنها معتقد به معاد را افسرده نمیکند، بلکه در بسیاری از احیان، رافع افسردگی نیز میباشد. مؤمنی که در دنیا دچار مصیبت یا محرومیتی شده است، از ناراحتی برای فقدان متاعی که دارایان سابق آن زیر خروارها خاک خفتهاند، پرهیز کرده و به پاداش صبری شادمان میشود که به تحققش ایمان دارد.[2346]
دیگر بهانه مخالفان توصیه به “دوام یاد مرگ” و “کوتاهی آرزو” ، مخالفت آن با اصل “تدبیر” است، به این معنا که، نداشتن آرزو یعنی نداشتن برنامهای برای آینده، و چنین توصیهای منجر به بینظمی و بیبرنامگی خواهد شد و عاقبت ناخوشایندی در انتظار عامل به آن است. برقراری چنین ملازمهای صحیح نیست زیرا نداشتن آرزوی دراز، به معنای نداشتن برنامه نیست. هر شهروند مسلمانی، دارای برنامه ثابتی است و آن، عمل به وظایف فردی و اجتماعی خود به عنوان یک “بنده” است؛ بندهای که عمل به دستورات جامع خالقش، برآورنده همه نیازهای دنیوی و اخروی اوست. برنامه این بنده، اطاعت مستمر از پروردگار و تلاش برای تأمین رضای اوست. این تأمین رضایت، گاه ایجاب میکند به اموری بپردازد که نه تنها آرزوی او نیست، بلکه چه بسا در جهت خلاف میلش باشد ولی آنچه اهمیت دارد، تقدیم رضای خالق، بر هوای خود دارد. او می داند خدای حکیماش، گاه برای صلاح جامعه و گاه برای امتحان او، تقدیراتی میکند که مخالف گرایش باطنی اوست[2347] لذا او برای احتراز از دلبستگی حاصل از آمال و آروز به امری خاص، که ممکن است در صورت مواجهه با تقدیری خلاف آن، منجر به ناشکری و کفران و عصیان شود، از غوطهور شدن در گرداب آمال، پرهیز میکند، مضاف بر اینکه صرف آرزو، با غضّ نظر از موافقت یا مخالفت تقدیر الهی با آن، سبب غفلت و فراموشی آخرت میشود که خود، از اعظم مهلکات است. پس او وظیفه خود را عملی میکند و نتیجه و یا عدم آن را به قضای الهی واگذار میکند و با در پیش گرفتن چنین سیاستی، هم تدبیر امور میکند و هم از تبعات آمال و آرزو میرهد؛ چیزی که أحسن وجه تدبیر است. البته با این وجود، برای او تدبیر مضاعفی نیز وجود دارد و آن تدبیر الهی است. خدایی که بندهاش را برای افزایش توجه به امور اخروی، به کمتوجهی به امور دنیوی فراخوانده است، همو وی را به توکّل بر خود دعوت میکند.[2348] بدین ترتیب، کاری که بنا بود بنده جاهل ناتوان، خودش آن را تدبیر نماید، آن را به علّام قدیر متعال میسپارد.
تعامل سبک زندگی الحادی و نفسانی با قضیه «مرگ»، بسان مواجهه با یک مرض خاص است که احتمال دارد کسی در تمام عمر خود، مبتلای به آن نشود! کراهت از مرگ، لااقل از باب عادت و علاقه انسان به حفظ وضع موجود، همواره جریان داشته است، ولی بخش اعظم وحشت از آن، معلول عملکرد خود آدمی است. کسی که با انکار ماوراء، عنان نفس خویش را رها کرده و آن را برای چریدن در هر جا، آزاد گذارده است، از مواجهه با اتفاقی که او را در معرض پاسخ به خسارتهای بیبندوباری و رهایی آن مَرکب چموش قرار میدهد، فراری است زیرا او بدانچه کرده، آگاه است و میداند چه مؤاخذاتی انتظار او را میکشد و بهانههایش، دردی دوا نخواهد کرد.[2349]
آرزوهای رنگارنگ، علاوه بر صدمات فردی، آسیبهای اجتماعی فراوانی نیز دارد. افراد دارای آرزوهای دراز، نه تنها در حق خود ستم میکنند، بلکه از آن جهت که، درازی آرزوی آنها، نوعاً با قدم گذاشتن بر شانه دیگران محقق میشود، موجب میگردد برای رسیدن به آن آرزوها، به انواع بداخلاقیها از جمله کمفروشی، گرانفروشی، دزدی، اختلاس، رشوه و دیگر انواع فساد متوسل شوند، مضافا بر اینکه، ولع آنها در رسیدن به خواستهها، تأثیر ناخودآگاهی بر اطرافیان در اهمیت دادن به مدارج دنیوی و غفلت از فرائض اخروی میگذارد.
در سوی مقابل، یاد مرگ و کوتاهی آرزوها، به تبع خاصیت انسانساز بودنش، جامعهساز نیز میباشد. دوام ذکر مرگ؛ که از زندههای دلمرده، شهیدان زنده[2350] میسازد، مجالی برای تضییع حقوق خدا و خلقش باقی نمیگذارد. شهروندی که پیوسته به یاد مرگ است، نمیتواند در اندیشه تصاحب فلان پست و مقام، به سعایت خلق خدا بپردازد و یا به خاطر نقشه کشیدن برای تملک فلان مِلک، دستش به دادن قرضالحسنه به همنوع مضطرش نرود و یا به خیال توبه در آیندهای دور، دامن خود را به لذات حرام بیالاید. اجتماع چنین افرادی است که میتواند تمدنساز باشد.