4-1-2-7. تغذیه نامناسب معنوی
انسان وظیفه دارد در مورد خوراک معنوی خود وسواس باشد و از همنشینی با کسانی که با سخنان کفرآمیز، خوراک مسموم به سمع او میرسانند، پرهیز نماید[2379] و اگر احیاناً، شیطان این احتیاط را از یادش برد، به محض توجه، از مجالست با فرد یا جمع ستمکار، کناره بگیرد؛[2380] “ستمکارانی که به خاطر فریب خوردگی از دنیا، دین را به بازی و مسخره میگیرند”[2381] که اگر نکرد و عصیان نمود، منافقِ خارج از دایره مؤمنان، و داخل در کافران خواهد بود که عاقبتش جهنم است. [2382] کسی که آگاه به وظیفه بندگی و عامل به آن باشد، با گردن نهادن به اقتضای عقل و اجابت نمودن دعوت شرع، از همنشینی با همچون کسانی؛ که در واقع شیاطین إنسی هستند،[2383] اجتناب میکند و به دامن هدایت الهی، پناه میبرد و تسلیم روش تربیتی آفریدگار عالمین میشود[2384] تا از منبعی طیّب، خوراک جانش را تأمین نماید و تا پاسخ مناسبی برای این پرسش روز قیامت داشته باشد که، “گوش و چشم و دلش را به چه کسانی و به چه چیزهایی سپرده است؟”[2385] چرا که میداند اگر به وظیفهاش عمل نکرده و کارنامه مقبولی نداشته باشد و در صدد توجیه کردههای باطلش برآید، “بر زبانش مُهر زده خواهد شد و خود اعضاء، شروع به گزارشدهی خواهند نمود.”[2386]
از جمله عوامل اصلی تغذیه نامناسب معنوی، بالیدن در اجتماعی است که یا اساساً باوری به مبدأ و معاد ندارند و یا اکثریت آن متشکل از کسانی است که آشنایی چندانی به تعالیم دینی ندارند و آگاهی آنها، محدود به دانشهای مربوط به دنیای ظاهر و مایحتاج جسم است و از آخرت غافلند.[2387] بالیدن در چنان اجتماعی، موجب میگردد علومی که به واسطه «دیدن» و «شنیدن» وارد ذهن یک شهروند میشود، رنگ دنیوی داشته باشد و او را همچون اطرافیانش، دغدغهمند امور دنیوی نماید. در چنین محیطی، یا از دین سخنی به میان نمیآید و یا اگر مبحثی دینی مطرح میشود، سعی میگردد با استهزاء آن و خوض باطل در آیات الهی، بهانهای جهت فرار از توجه تکلیف و عذاب وجدان حاصل از آن پیدا کنند.
انسان در وضعیت اولیهاش، دارای باطنی آلوده به رذائل است[2388] که مؤظف به رفع آنها با جهتگیری صحیح در زندگی است تا رستگار شود.[2389] بدیهی است درمان رذائل و امراض باطنی، فرع بر «علم» و نیز، «ایمان» به مرض و رذیله بودن آنهاست. کسی که با انکار آموزههای دین، «نفس» خود را، عزیزترین دوست میداند و حاضر است به خاطر آن، دست به هر کاری بزند، طبیعی است که نه تنها اقدامی در جهت اصلاح آن نمیکند، بلکه از آن جهت که عزیزترین است، هر چه در توان دارد، برای تقویت آن صرف میکند و ملاک و معیارش، رضایت او میشود و برایش فرقی نمیکند که با چه کسی مینشیند و چه میشنود و به چه مینگرد و به چه درک و شناختی از دنیا میرسد، آنچه برایش مهم است امری است که “دل” میکند و او دست به سینه در اختیار آن است. او به واردات قلبش اهمیتی نمیدهد زیرا سرانجامی برایش معتقد نیست.
نتیجه اینکه، اول قدم در مناسبسازی خوراک معنوی، «ایمان» است؛ چیزی که به مثابه “صافی” و “نگهبان”[2390] عمل میکند و جلوی واردات مسموم و تقلّبی به ذهن آدمی را میگیرد.
در موضوع خوراک معنوی، گذشته از «جنس و کیفیت» واردات به دل و جان آدمی، «مقدار و کمیت» آن نیز به همان میزان اهمیت دارد. اقتضای عقل و عدل آن است که هر چیزی، در حد و اندازه و ارزش خود بهاء داده شود و متناسب با میزان قدر و منزلتش، برای آن هزینه شود؛ تخصیص بودجهای که بستگی تامّی به وجود و یا عدم «عقیده» به جهان ماوراء و عالم معنا دارد و شیوه بودجهبندی در هر یک با دیگری؛ بسان فاصله «کفر و ایمان»، تفاوتی از«زمین تا آسمان» خواهد داشت. فردی که معتقد به وجود عالم معنا و زندگی پس از مرگ نیست، زندگیاش نشانهای از آخرت نخواهد داشت و با بیهوده و غیرعقلانی دانستن صرف هزینه برای خوراک معنوی، سهم آن را صرف لهو و لعب و گشت و گذار و خور و خواب و خشم و شهوت خواهد نمود و با همان سرعتی که از علوم دینی و خوراک معنوی میگریزد، با همان شتاب، برای تحصیل علوم ظاهری و مادیات خیز خواهد برداشت و اگر توجهی به مسائل اخلاقی هم داشته باشد، محدود به کارکردهای دنیوی و اجتماعی آن خواهد بود لذا با صفر کردن بودجه تخصیصیاش به خوراک سالم روح، آن را خواهد کشت.
ولی در شکل دیگر بودجهبندی، وضع کاملاً متفاوت خواهد بود، چرا که قدر و منزلت «دنیای فانی» در مقابل «اُخرای باقی»، به مثابه تناسب میان صفر و بینهایت است. فرد معتقد به آخرت، علاوه بر دقت در سلامت خوراک معنوی، به حجم مناسب آن نیز توجه کرده و متناسب با اهمیت آن، برایش بودجه تخصیص میدهد. او کاری که میکند یا اصالتاً مربوط به جهان باقی است یا مقدمهای برای آن است. مؤمن اگر توجهی هم به تن مادی خود میکند، از آن روی است که مَرکب جان است. او زمان خود را بیشتر در کتابخانه میگذراند تا آشپزخانه، و بیشتر به تحصیل علوم دینی مانند قرآن و حدیث و تاریخ و احکام میپردازد تا علوم ظاهری و مادی.
زمانی که شهروندان، به جای معارف الهی که لازمه زیست مؤمنانه و سعادتمندانه است، از طریق انواع رسانهها آن به آن، با آموزههای الحادی غربی تغذیه میشوند، روحیه لذتجویی و مسئولیتگریزی در آنها شکل میگیرد و نتیجه آن میشود که شهروندان جوامع اسلامی نیز در واقع غربیانی بشوند که تنها منطقه جغرافیایی سکونتشان، در مشرق زمین است؛ کسانی که نباید عملکردشان را به حساب اسلام و پیروانش نوشت.
مرحوم طالقانی در تفسیر آیه 24 عبس با بیان اینکه، “انسان” كفرپيشه و ناسپاس بوده و از آفرينش و تحولات خود ناآگاه است، به امر قرآن در دعوت به نظر و تفكر در آيات آفرينش اشاره میکند که با تعبيرات مختلف؛ بعضى به صورت امر صريح،[2391] بعضى با استفهام توبيخى[2392] و بعضى به صورت بيان و نماياندن آيات خلقت، فکر را به منظور تحكيم ايمان به مبدء و معاد برمیانگيزاند. به گفته ایشان، “پس از آنکه اين تحرك فكرى با قرآن پديد آمد، با اساس فلسفههاى يونانى و انديشههاى حكمای شرقى برخورد کرد و مسيرش برگشت و پايه استدلال و فلسفه عمومى و اسلامى، بر مقدمات عقلى محض بنا شد. اين کار، اگر هم درست باشد، تعمیم آن در همه مطالب و براى همه اهل نظر، صحیح نبود، از اين رو آميخته با تخيّلات و فرضيههاى بىاساس گرديد. در اين ميان فقط طبقه فقهاء بودند كه در حدود محدود آيات و رواياتى كه درباره تكاليف و احكام است، ماندند و از اين آيات و اصول، احكام صدها اصول و هزارها فروع حكمى و قانونى استنباط كردند و هزارها كتاب در فقه و اصول آن نوشته شد، با آنكه راجع به تكاليف و احكام عملى مختلف، بيش از صد و پنجاه آيه در قرآن نيست در حالی که درباره نظر و تفكر در كائنات، بيش از هفتصد و پنجاه آيه به صورت امر و دعوت صريح آمده و بيشتر سورههاى قرآنى با اشاره یا به صراحت، آياتى از اين جهان مشهود و نظامات آن را نمايانده است. اگر با همان روش مستقل فقهاء كه آن همه قواعد و فروع در احكام تعبدى و عملى از آيات و سنت استنباط كردند، ديگر متفكرين اسلامى نيز با اين اوامر صريح و با روش قرآن درباره جهان و خلقت به بحث و تحقيق مىپرداختند، هم انديشه و افكار و سطح زندگى مسلمانان بالا ميرفت و هم پايههاى ايمان آنها محكم ميشد و هم استقلال روحى و حريم زندگى مسلمانان حفظ ميگرديد. اگر فقهاء، اوامر صريح قرآن را درباره نظر و تفكر مانند اوامر و نواهى عملى، بسته به توانايى مسلمانان، به عنوان واجب عينى یا كفايى يا مستحبّ میدانستند و بابى در فقه، راجع به اين آيات ميگشودند، وضع مسلمانان غير از اين بود كه اكنون هست. «فقه علمى»، بيان احكام و روابط عبادى و حقوقى است و «فقه نظرى»، حدود و تكليف فكر و نظر در اسرار عالم را مينماياند و اصول ايمان و استقلال فكر و اجتماع مسلمانان را تأمين مينمايد.”
ایشان افزوده است: “گرفتارى تعاليم و دستگاههاى مسيحيت را در اوان حركت علمى، نميتوان با تعاليم اسلام مقايسه كرد، مسيحيت براى اثبات مطالب مبهم تورات و انديشههاى سران كنيسه درباره جهان، ناچار بود كه به اصول فلسفى يونانيان ـ به خصوص ارسطوـ متوسل شود، از اين رو همين كه جنبش تجديد علمى شروع شد، اصول فكرى و استقلال مسيحيت در معرض خطر واقع شد، نخست مسيحيت با تجديد علمى و نظريههاى ناسازگار با انديشههاى سران مسيحى، سخت به مخالفت برخاست تا آنكه آئين مسيحيت از مسير تجدد فكرى بركنار شد و علم در راه جديد خود پيش رفت، سپس مسيحيت خواهناخواه در نظريات علمى و تسليم نظريات جديد شد تا آنجا كه پيشوايان دين، خود به فرا گرفتن علوم طبيعى و جهان شناسى تجربى روى آوردند و از اين راه، تجديد حيات كردند و قدرت خود را باز گرداندند ولى متفكرين اسلامى با اين آيات صريح درباره جهان و امر به تفكر و انديشه در آن؛ مانند سران مسيحيت قرون وسطاى مسيحى، پيرو انديشه و روش استدلالى حكماى يونان و تنيدههاى گذشتگان ماندند تا نشاط و ذوق و ابتكار را از دست دادند و دچار خواب و جمود شدند، چنان كه آن شعلههاى حكمت و عرفان و ادبى كه نور قرآن و سنت برافروخته بود، رو به خاموشى رفت و اكنون از آن شعلهها، تنها جرقههايى در خاكستر به جاى مانده است!!”[2393]