4-1-2-8. اقبال به معایب زندگی حیوانی و اعراض از مزایای آن
انسان موجودی است که به لحاظ تقسیمبندی اجسام، در ردیف حیوان قرار گرفته و در قوه عاقله و ناطقه از آن متمایز میشود؛ قوهای که در صورت بهرهبرداری صحیح از آن، از همطرازی با همجنسان فاصله گرفته و به سوی أعلی علّیین اوج میگیرد و در صورت عکس، این فاصله گرفتن نزولی شده و از طراز حیوان هم پائینتر میرود. نقطه آغاز این اختلاف فاحش، از پاسخی است که برای پرسش “از کجا، و در کجا، و به کجاست؟” میدهد. اگر پاسخ، اعتراف به وجود مبدأ و معاد و وجود هدفی از خلقت باشد، هدفگذاریهای زندگی باتأثّر از آن، رنگ آسمانی و الهی خواهد گرفت و انسان سعی خواهد نمود با فاصله گرفتن از طبایع حیوانی، بندهای وابستگی به زمین را از خود قطع نموده و موفق به پرواز شود ولی اگر پاسخ، انکار مبدأ و معاد و تکذیب داعیان به فتح قلههای انسانیت باشد، هدفگذاریهای زندگی نیز، متأثر از آن، رنگ زمینی و نفسانی خواهد گرفت و مانند دیگر حیوانات، هدف از زندگی را منحصر در خور و خواب و خشم و شهوت خواهد دانست[2394] با این فرق که، فراهم شدن مقدمات این اهداف در غیرانسان، به صورت رایگان است و حیوان، نیازی برای تلاش جهت تحصیل مالی که با آن، وسائل مورد نیاز را ابتیاع کند، ندارد؛ نه نیاز به تحصیل علم به عنوان مقدمه تحصیل ثروت دارد، نه نیازی به خرید زمین و ساخت آن و تجهیزش با وسایل سرمایش و گرمایش و تأمین روشنایی دارد، نه به پخت و پزی نیازمند است تا اوقاتی از خود را صرف آن بکند، نه مانند انسان، طبعی تنوعطلب دارد، نه برای افزایش اشتهایش، نیازمند طعمدهندههای طبیعی و مصنوعی است؛ نه به واسطه پرخوری و عدم تحرّک و یا دیگر عادات غلط انسانی، دچار امراض گوناگون میشود، نه نیازی به کاشت و داشت و برداشت دارد، نه احتیاجی به شغل و استخدام دارد، نه محتاج کفش و لباس است و نه دشمنانی مانند نفس و ابلیس دارد!
انسان با اعراض از قناعت به طعامی ساده، به چشیدن اطعمهای با طعمهای مختلف، علاقه نشان میدهد و برای تأمین رضای نفس خود، روز به روز به نیازهای خود میافزاید و از زندگی طبیعی حیوانی؛ که ساده و بیآلایش است، فاصله میگیرد. او، آنچه خیرش در آن است را، با چیزی که به علت افزایش نیازهایش، موجب ذلّت و مسکنتش میشود، استبدال میکند و به سبب فاصله گرفتنش از هدف خدا از خلقت و کفرش به آیات الهی، غضب او را میخرد، زیرا شیوه اعتداء و عصیان را برگزیده است.[2395] چنین انسانی، با جهالت برخاسته از رهایی نفسی فربه؛ که چارچوبهای عقل را درنوردیده و وارد وادی ضلالت شده است و با انکار آموزههای وحیانی، برای خود قانون و شریعت وضع میکند و «زمین» را که خالقشان رایگان در اختیار خلقش گذارده بود،[2396] با وضع قوانینی محدودکننده، به متاعی گران تبدیل میکند؛ متاعی که تملکش، کسر قابل توجهی از عمر انسان را به خود اختصاص میدهد و پس از آن، برای افزایش امتداد عمری که هدف معقولی برایش تعریف نکرده، و برای فرار از مرگی که از منظرش، پایان زندگی است، جهت ساخت بناهایی مستحکم[2397] هزینههای گزافی را متحمل میشود؛ هزینههایی که تحصیل آن نیز، کسر دیگری از عمرش را مورد هدف قرار میدهد. افزایش ساعات کار و تلاش برای تأمین مایحتاج سفره رنگینی که نفس رهاشده طالب آن است، دیگر فرق انسان با حیوانی است که به سیر شدن طبیعی، راضی است. احساس نیاز به گردش و تفریحهای هزینهزا، فرق دیگر حیوان طبیعی با انسان است.
پس اگر انسان با اعراض از یاد خدا و حیات ماندگار اخروی، راضی به همراهی با گرایشهای طبیعی گشته و مقهور جهالت ذاتی خود شود و ظالمانه با اقبال به جنبههای نقص حیوانی، خود را از مزایای زندگی حیوانی نیز محروم سازد، با عقلی که به کار نمیبرد، از حیوانی که فاقد آن است، پستتر میشود[2398] و عجولانه، به سوی تراشیدن نیازهای بیشتر برای خود؛ که شرّ او در آن است، گام برمیدارد.[2399] اگر خور و خواب «بیهدف» و خشم و شهوت «بیقید»، جزو معایب زندگی حیوانی باشد، انسان بیاعتنا به مبدأ و معاد، به این معایب اقبال میکند و به جهت توان افزونی که به علت دارا بودن قوه عاقله دارد، با به کارگیری آن در جهت خلاف مصالح، خود را از مزایای زندگی حیوانی نیز محروم میکند. اگر چنین فضایی در یک جامعه حاکم باشد، مانع بزرگی برای تحقق تمدن مطلوب اسلامی است.
زهدی که در دین به آن سفارش شده است در راستای اقبال به مزایای زندگی حیوانی و اعراض از معایب آن است؛ دعوت به رهایی از بندها و تعلقها و سبک کردن بارها[2400] و کم کردن نیازها.
از دیگر معایب زیاد کردن تعلقها آن است که هرچه نیازها بیشتر میشود، روابط ناگزیر و ناگریز با همنوعی ظلوم جهولی که نفسی اماره در درون دارد و گوش به فرمان شیطانی در برون است، بیشتر میشود و به خاطر آسیبهای متعدد درونی و بیرونی آن، آرامشی که انسان سخت بدان نیازمند است را، از دست میدهد. یعنی او برای تأمین نیازهای خودساخته، نیازهای اساسی و طبیعی خود را دچار آسیب میکند؛ آسیبی که حیوان در طبیعت، معاف از آن است. البته انسان نیز در حالت طبیعی، مایل به خلوت گزیدن و گریزان از توجه آسیبهایی است که نیازها متوجهاش میکند ولی از سوی دیگر، طبعی محتاط دارد و از همراهی با اکثریت، احساس امنیّت میکند؛ احساسی که موجب میگردد وقتی دیگر اعضای اجتماع را، رونده راهی و تابع سنّتی میبیند، پیرو آنان شود، بیآنکه در صحت و سقم آن، اندیشه کند!