4-1-2-10. اختیاری پنداشتن جهاد اکبر
از جمله موانع اصلی تحقق اهداف عالیه دینی، نفس غیرمهذب است. بسیاری را گمان بر این است که میتوان با اجتناب از فضای “شبهجنگی”، زندگی توأم با لذت و عافیتی داشت و جهاد اکبر نیز، مانند جنگ نظامی و جهاد اصغر است که با اتخاذ سیاستهای مسالمتجویانه و مداهنه با دشمن، امکان پرهیز از آن و انتخاب گزینه صلح وجود دارد. ریشه این گونه تفکر، یا بیاعتقادی به وجود شیطان و آخرت است و چنین پیشنهادی، سرپوش گذاشتن بر چهره کفر و نفاق دارندگان آن است، و یا به سبب فقدان همت مبارزه مستمری است که سراسر عمر را پوشش میدهد. با مشخص بودن علاج تفکر دارندگان دیدگاه نخست، این صاحبان دیدگاه دوم هستند که غافل از عدم انتفاء موضوع، با انکار واقعیت هستند؛ غافل از آنکه “هشیاری و بیداری شبانهروزی، برادر جنگ و جنگجوست و کسی که میخوابد یا خود را به خواب میزند، دشمن از او نمیخوابد.”[2452] «انکار» وجود دشمن کینهتوزی مانند ابلیس یا «غفلت» از آن؛ که همچون خون در رگها جاری است و از دشمنی با بنیآدم، هراسی ندارد، زیرا در مواجهه با او، صدمهای نمیبیند، سیاستی سفیهانه است که تنها منجر به هلاکت خود سفیه میشود و زیانی مضاعف را متوجه غریقی که آب از سرش گذشته و محکومیت جهنمی بودنش، صادر شده،[2453] نمیکند؛ کینهتوز متکبری که با صراحت، دشمنیاش را اظهار کرده و میخواهد به تلافی غرور شکستهاش، هر چه میتواند تعداد بیشتری از بنیآدم را، همراه خود دوزخی کند؛ ملعونی که پاداش انکار و غفلت را، با ملامتی در روز حساب خواهد داد[2454] تا ألمی بر آلام منکران و ملحدان بیافزاید.
نفس امّاره؛ پای دیگر جهاد اکبر، که عدم اعتراف به دشمن بودنش، مانع ورود در بحث از اختیاری یا الزامی بودن مبارزه با آن میشود. شهروندی که با ولع تمام، به دنبال ابراز وجود و طرح نقشه برای به زیر کشیدن دیگری است، به جای جهاد با نفس، به تقویت و فربه نمودن آن میپردازد و به جای به بند کشیدناش، برای کسب آزادی بیشتر آن، تلاش میکند. اگر فضای حاکم بر جامعه، دشمن دانستن نفس و مبارزه با آن باشد، حرکت کاروان تمدنی، مستمر و همراه با فتح قلههای سعادت خواهد بود ولی اگر مداهنه با نفس و موافقت با آن، به یک “هنجار اجتماعی” تبدیل شود، نتیجهاش نه تنها توقف حرکت رو به رشد بلکه، سیر قهقرایی آن خواهد بود.
تهذیب نفس، از لوازم اساسی حرکت فردی و اجتماعی است و عدم تفطّن به جایگاه آن، موجب لغزشهای خطرناکی به مانند لغزش ابلیس خواهد بود. در جامعهای که تحلّی به فضایل اخلاقی به عنوان امری صرفاً “نیکو” و نه “ضروری” تلقی شود، گرفتار همان سقوطی میشود که از عالم عابدی مقرّب، شیطانی رجیم ساخت. پرداختن به علوم ظاهری و حتی احکام دینی، و غفلت از اخلاق، به مثابه توجه به زیب و زیور خانهای است که پایبستی سست و ویران دارد. اگر برای لزوم تهذیب و تزکیه نفس، یازده قسم یاد میشود، ریشه در اهمیت آن دارد. وجود هر یک از رذائلی مانند کبر و حرص و حسد، برای کفر ورزیدن و حبط کلیه اعمال و دوزخی شدن کفایت می کند. انسان با شنیدن گرفتاری ابلیس، خود را از چنان بلیهای به دور میانگارد و میپندارد که مانند ابلیس، از جنس آتش نیست تا چنان خبطی بکند، غافل از آنکه، آنچه مهم است تفاخر به “داشته” است و موضوع آن، اهمیتی ندارد. انسانی که به سبب وجود برخی نعمات الهی همچون: علم یا قدرت یا هوش یا زیبایی یا سلامت جسم یا موقعیت و محبوبیت اجتماعی، خود را برتر از دیگری یا دیگران میبیند، گرفتار همان مرض “کبر”ی است که ابلیس را مطرود ساخت.[2455] با گرفتاری به چنین مرضی، التذاذ از عبادت که موجب کسب انگیزه برای ادامه بندگی میشود، از بین میرود و توان فرد مبتلا را به ادامه همراهی با “راهیان نور” از او سلب میکند.
جامعهای که در آن، تفاخر و خودنمایی “هنجار” باشد، جامعۀ بیماری است که رشد و پویایی معنوی از آن، سادهلوحانه و خیالپردازانه است. تفاخر و خودنمایی، زیبنده تمدن الحادی است که دغدغهای به نام یکتاپرستی ندارد و متولیان آن، رسماً اعلان کردهاند که انسان را به جای خدا نشاندهاند؛ زیب و زیو آنان، مایه ننگ و سقوط تمدن اسلامی است. زیور تمدن اسلامی، تواضع و اخلاص در بندگی است. در جامعه مبتلا به کبر، مؤمنان تهیدست “اراذل و اشرار” تلقی میشوند[2456] و تحقیر میگردند و أغنیای فاسق و کافر، محترم شمرده میشوند. جامعه گرفتار رذیله “کبر”، عبادتگاههایی خلوت و نمایشگاههایی شلوغ دارد. در چنان جامعهای، به جای رقابت شهروندان برای کسب مقام قرب بیشتر نزد پروردگار و عمران خانه ابدی، مسابقه بر سر تحصیل مال و مقام است تا مایه مباهات و تفاخر فراهمتر شود و زمینه التذاذ نفس مهیاتر گردد. در چنان جامعهای، به جای گرم بودن بازار “ایمان و یقین”، بازار “شک و نفاق” داغ است تا به چیزی که ندارند، افتخار کنند و مدح شوند.[2457] شهروندان چنین جامعهای، اگر هم به نماز بایستند، ایستادنشان با کراهت است.
اگر در جامعهای، حرص و مالاندوزی؛ نه تنها تقبیح نشود بلکه، “هنجار” تلقی گشته و تبلیغ شود، گرایش به دنیا و چسبیدن به آن برای کسب منافع بیشتر افزایش مییابد و به همان تناسب، از میزان توجه به آخرت و عمل برای آن، کاسته میشود و فردای تحصیل مال، احتمال لغزشهای مهلک و میل به کفر و انکار دین، زیاد میشود، زیرا با کفر ورزیدن و انکار تکالیف دینی، مال جمع شده برای شهروندان حریص، باقی میماند. مبتلایان به حرص که تبلیغات دنیاگرایی در جامعه، آن را ریشهدارتر میکند، وقتی به آیاتی از قرآن برخورد میکنند که آنان را به انفاق و ایثار و دادن زکات و قرض و دستگیری از محرومان فرا میخواند، به راحتی تسلیم وسوسه نفس و شیطان میشوند که “دین ابزاری برای خالی کردن انبان اغنیاء است و حقیقتی در ماوراء ندارد” و اینکه “اگر خدا، آفریدگار آسمانها و زمین است و خزائنش در دست اوست، پس چرا از انسانها قرض میخواهد[2458] و آنان را تحریض به اطعام می کند”؟![2459] یا اینکه، “داعیان به دین، کسانی هستند که قدرت طلب و برتریجویاند و دین را، بهانه آن قرار دادهاند”[2460] و اعطای مال به آنان تحت عناوین دینی، موجب قدرتمندتر شدن آنان میگردد، لذا از پرداخت مال امتناع میکنند.
در اثر غرابت تعالیم دینی و غفلت از جایگاه «اخلاق» در جامعه است که عامّه مردم گمان میکنند با انجام معدودی اعمال حسنه توأم با ایمان اجمالی به خدا، بهشتی خواهند شد بیآنکه درون خود را از ارکان کفر پالایش کرده باشند، غافل از آنکه با وجود رذایل، اساساً ایمان واقعی شکل نمیگیرد تا اعمال صالحه به کار آید. اینکه مبتلایان به امراض باطنی، میپندارند ایمانی مستقر دارند، فریب شیطان است، زیرا آلودگان به رذائل، لیاقت ورود به بهشت را ندارند، همچنانکه ابلیس به سبب وجود رذیله “کبر”، از آن رانده شد.
دنیا در واقع مریضخانهای است که انسانهای ساکن آن، مریضان آناند و و این مریضخانه، اطبائی داشته است که درگذشتهاند ولی نسخههای درمانیشان موجود است. این بیمارستان مشکلی اساسی دارد و آن اینکه، اکثر بیمارانش خود را؛ نه بیمار بلکه، سیّاح و گردشگر میدانند که برای گشت و گذار و تفریح و میهمانی به محوّطه آن شفاخانه پای گذاردهاند، لذا در مقابل راهنمایی و ارشاد کادر درمانی مقاومت میکنند و به هشدارهای آنها در مورد لزوم مراقبت از خودشان در محوطه بیمارستان به سبب وجود چالهها و چاههای مخفی و آشکار و نیز، درختانی با ثمراتی بعضاً سمّی، بیاعتنایی میکنند و تنها عده اندکی از آنها، معترف و عارف به امراض خود میشوند و در صدد برمیآیند با اجتناب از آنچه پرستاران از آن پرهیز میدهند، خود را از گرفتاری مضاعف برهانند و سرشان، گرم مداوای امراض مزمن و صعب العلاجشان باشد و از افزایش امراض موجود جلوگیری کنند؛ امراضی که برخی از آنها، گاه نیازمند دهها سال مداوا است و اگر ناپرهیزی کنند، ناگزیرند مداوا را از سر بگیرند.
البته در افزایش و عمیقتر شدن غفلت آن اکثریت؛ علاوه بر جهالت ذاتی و ظلم و بیعدالتیهایی خودشان، صحّهگذاری عدهای از همنوعان (:منافقان و شیاطین انسی) و غیر آنها (:ابلیس و شیاطین جنّی) نیز مؤثر است؛ کسانی که دنیا را؛ نه مریضخانهای جهت درمان و تزکیه بلکه، تفرجگاهی مینمایانند که باید در آن خوشگذراند و با انکار و سرپوش گذاشتن بر علائم بیماری،[2461] بساط عیش را خراب نکرد. آنان، امراض را منحصر در ناخوشیهای مختصر مانند «زکام و تب و سردرد و کچلی» میبینند که با مراجعه به پایگاههای درمانی مستقر در میان تفرجگاهها، سرپایی قابل درمان هستند. اما آن عده قلیل، با اذعان به وجود امراض، آمادگی خود را برای تحمل مرارتهای مداوا و دردهای ناشی از اعمال جراحی اعلام میکنند[2462] و اذعان به مریضی را، عار نمیدانند. آنان در بخشهای درمانی، مراقب هم اتاقیهای خود نیز هستند و با ارائه مشاوره به همدیگر، از تجربیات درمانی یکدیگر سود میبرند و به گاه احساس خستگی و تمام شدن طاقت برخی مریضان، آنان را به صبر و استقامت فرا میخوانند[2463] و به آنها میفهمانند که خوشیهای منکران مرض که جست و خیزشان از لای پنجره اتاقها مشهود است، دلخوشی ظالمانه و جاهلانه است؛ ظالمان و جاهلانی که مغرور به شرکت در حلقههای آموزش “طُرق تسلط بر تفرجگاه و تولید ابزار التذاذ از آن”، با دانشآموخته پنداشتن خود و دریافت القابی جعلی، بر جهالت خود سرپوش گذاشته و خود را “عالم” و “دانشمند” میانگارند در حالی که غافل از احوال درونی خویشتن و عاقبت امرشان هستند.[2464]
از جمله موانع بزرگ تهذیب نفس از رذایل، باور عمومی نادرستی است که، روح و روان را، مانند جسم عمدتاً سالم، عاری از مرض میپندارند، لذا در مواجهه با مشکلات فردی و اجتماعی، با سالم فرض کردن درون آدمیان، به سراغ علل احتمالی دیگر میروند، در حالی که زهر “در خانه” و آنها تشنه پیدا کردن مار خیالی در گردشاند! انسان به اقتضای حکمت الهی و برای تحقق زمینه امتحان، بر خلاف ظاهر عمدتاً سالم خود، با باطنی علیل زاده میشود و یا تا زمانی که به خود آید و امراضی را در درون خود کشف کند، آن مرضها به طور فاجعهآمیزی گسترش یافته است.[2465] به طور مثال، او بیآنکه متوجه باشد چه بسا سالها مبتلا به رذیله کبر است و به اقتضای آن، عادت کرده است که در دیگران، “عیوبی” بیابد و بدین طریق، رذیله خود را اشراب نماید ولی پس از عمری، زمانی که میفهمد به علت عدم کشف به هنگام این مرض، به ریشهدارتر شدن آن کمک کرده است، سالها زمان نیاز دارد تا با تمرین خلاف عادت سابق و با تلاش برای یافتن “محسَّناتی” در طرف مقابل، ریشه آن مرض را در درون خود بخشکاند و به تلافی ریشخندی که به گاه شنیدن داستان “عیسی(ع) و دندان سگ مرده” زده بود، باید سالها بگرید و رفتار عیسی(ع) را تمرین کند. همین گونه است رذائلی مانند حرص و حسد و امثال آنها، که آدمی پس از پی بردن به مرض بودنشان، در صدد برمیآید تا آن معلولیتها را از باطن خود بزداید.
پس تا پیش از کشف این رذایل، عادت بر آن خواهد بود که ریشه مشکلات در جای غیرواقعی جستجو شود و تا زمانی که انسان باطن خود را پاک و غیرآلوده میپندارد، چنین کشفی روی نخواهد داد و انسانها برای حل مشکلات، به دنبال علل آن در خارج از خود خواهند گشت و با متهم کردن دیگران و عوامل محیطی، خود را از یافتن منشأ درد، و در نتیجه، درمان صحیح آن محروم خواهند نمود. چنین درک نادرستی از خود موجب میشود شهروندان به جای اشتغال به اصلاح خود و تبدیل شدن از «عنصری مریض»، به «مددکاری سالم و مفید» جهت پیشبرد اهداف جامعه، مشکلات و معایب را در خارج از خود جستجو کرده و با دیگر شهروندان، وارد منازعه و درگیری شوند. فراوانی چنین شهروندانی، مختل کننده انسجام جامعه و مانعی بزرگ بر سر حرکت رو به رشد آن خواهد بود.