4-1-2-13. نظام آموزش غیرعقلانی
ذات نایافته از هستی بخش، نمیتواند هستی ببخشد و کوری، عصاکش کوری دگر نمیتواند باشد. پدر و مادر میانسال و پیری که دانش دینی آنها، در حد طفل اکابرخوانده است، نمیتوانند فرزندی آشنا با آموزههای دینی تربیت کنند. «مدرسه» و «جامعه» نیز که امیدهای بعدی به عنوان عوامل رشد شهروند نونهال و جوان هستند، اگر فضای حاکم در آن دو، فضای دنیاطلبی و غفلت از آخرت و بیاعتنایی به دانستنیهای دینی باشد، محصلان آن مدارس و شهروندان آن جامعه نیز؛ همانند مربیان اکابرخوانده خانه اول، کوران و کمبینایانی خواهند بود که هستیبخش و راشد نخواهند بود. اگر مربیان مدارس، به جای دغدغه رشد معنوی و اخلاقی متربیان، صرفاً به فکر آینده شغلی و رفع نیازهای جسمی آنان باشند، جامعه همانی خواهد بود که امروزه همگان شاهد آن هستند. اگر سطح معرفت “دینی و آسمانی” قانونگذاران نظام آموزش و مجریان آن، متأثر از جامعهای دنیاگرا و غافل از آخرت، پائینتر از سطح معرفت “دنیوی و زمینی” آن باشد، پرورشیافتگان مدارس و مراکز آموزشی هم به مانند مقنّنان و مربیان، کور و کمبینا و غیرهستیبخش خواهند بود.
نقل است که فاتحی، شهری را تصرف کرد و به هنگام گذر از گورستانش، دید که سنگقبرها حاکی از مرگ اکثر اهالی در سنین خردسالی است. وقتی علت را پرسید، از رسم آن شهر شنید که سنّ هر کس را، برابر با سالهایی میدانند که به «دانش»آموزی سپری کرده باشد و این اعداد، حاکی از تعداد سالهای تعلّمشان است و نه عمر واقعی آنها. واقعیت تلخ آن است که اگر چنین رسمی در جوامع اسلامی حاکم بود و سنّ هر کس را، همان تعداد سالهای تعلّم علوم دینی محسوب میکردند، کمتر سنگقبری پیدا میشد که حاکی از فوت آرامگرفته در زیرش، در دوران بلوغ و جوانی باشد، بلکه اکثر آنها، حکایت از فوت به گاه کودکی یا نوزادی داشت؛ همانانی که اگر معیار سنّ کتابتشده، سالهای تعلم علوم ظاهری و دنیایی بود، اکثرشان را «جوان» و «میانسال» نشان میداد.
روشن است که چنان جامعهای، دوستان و یاریگران تمدن الحادی و دنیاگرا، و دشمنان و کارشکنان تمدن اسلامی و آخرتگرا خواهد بود. وضعیت امروزی دنیا، حاصل کنار گذاشتن متون دینی و ادبی مشحون از اخلاقیات و معنویات «تعلقزدا» و اشتغال به متون علمی مملوّ از دانستنیهای ثروت و قدرتآفرین «تعلقزا» است؛ حاصل تخطئه «معرفت دینی» و «زهد» با اتهاماتی نظیر خرافه بودن و عامل عقب نگهداشتن جامعه از کاروان پرزرق و برق تمدن الحادی، و نتیجه تعظیم «جاهلیت مدرن» و «تعلق و دلبستگی» به ابزار پیشرفت و شهرت و ثروت و کسب قدرت است.
ثمره اُجاج نظام آموزشی الحادی، کاهش علمای اخلاقمحور و آخرتگرا، و افزایش دانشآموختگانی است که علم را؛ نه به عنوان «هدفی» که مطلوبیت ذاتی دارد بلکه، به عنوان «ابزاری» که جالب ثروت و شهرت و قدرت است، میآموزند. بایسته و عقلانی آن بود که همت برای آموزش تعالیم دینی، بر علوم طبیعی بچربد و مدیریت آموزش مدارس کشور و حتی رسانه ملی به عنوان دارنده بالاترین ظرفیت آموزشی، به دست کارشناسان دینی باشد، ولی مشکل اصلی آنجاست که اولاً به علت عدم اقبال کافی به علوم دینی، کارشناسان آن کمتعداد و غیرمهیا برای اداره نظامی به آن گستردگی است و ثانیاً، همواره به سبب کثرت کفر و نفاق و عصیان، حامیان برنامههای آموزشی دینمحور، در اقلیت هستند و نمیتوانند آن ایده بایسته را عملی نمایند. دانشآموختگان علوم دینی از فرط پائین بودن اقبال عمومی از سویی، و کمبهره بودن خودشان از مهارتهای لازم برای آموزش و تعلیم از سوی دیگر، به موعظه مخاطبان غالباً پیری که ظهور علائم وداع دنیا، پایشان را به مساجد باز کرده است، دلخوش میدارند، ولی در طرف مقابل، معلمان علوم طبیعی، با قرار گرفتن در مواضع حساس و تأثیرگذار مانند مدارس و دانشگاهها، با عهدهدار شدن تعلیم جوانان، نظام فکری آنان را شکل میدهند که همان دنیاگرایی است.
خطر زمانی حادّتر میشود که شهروندان مظلوم، شبهات دینی را از لسان ملحدان بشنوند. در چنین وضعی، حال شهروندان مانند انسان گرسنهای خواهد بود که به جای تغذیه با طعام سالم، غذای مسموم خورانده شود. اگر شهروندی که مستحق مؤانست با معارف نورانی دینی بود تا از قِبل آن، به کمالات روحی و روانی نائل شود، با شبهاتی اُنس بگیرد که از خدای خالق و حقّ، خرافهای مخلوق ذهن و باطل میسازد، مانند کسی خواهد بود که به جای معاشرت و همنشینی با فرزانهای صاحب کمالات و بهرهگیری از نور وجودش، با دشمنان رذل و نادان او مجالست نماید و دانستههایش از آن فرزانه، مشتی اخبار کذب و تهمت باشد. بدیهی است تصور ایجاد شده از او، فاصلهای به قدر “بُعدالمشرقین” و آسمان تا زمین خواهد داشت.
اگر انسان، جهول است و «افراط و تفریط»، همزاد او و از اقتضائات جهل ست، و اگر خلق چنان تصور ناروا از خدا، نشان از «تفریط» بسیار او دارد، در سوی دیگر و در جبهه دینداران، این جهالت به گونهای دیگر رخ مینماید و آن، حالت «افراط» آن جهولی است. در سیره معمول تبلیغات مذهبی، خدایی که به مخاطبان شناسانده میشود، بخشنده و مهربان و نفعرسان و هادی محض بوده و دایرکننده بساط عیش و فرح است و صفات ضارّ و مضلّ و معذِّب او و نیز، آتش و عذاب و جهنماش “نمایشی” است و خدا جدّیتی در عمل به وعیدهایش ندارد. از آسیبهای چنین آموزش و تعلیمی آن است که شنوندگان، بدون آمادگی لازم، وارد گود بندگی میشوند و در مواجهه با فشارها و مشکلاتی که خلاف آن را شنیده بودند، بسیاری از آنان ـ دیر یا زود ـ دچار سرخوردگی میشوند، برخیها از گود بندگی خارج میشوند و برخی دیگر، زخمخورده متوقف میشوند و شمار کسانی که به سخنان یک جانبه و ناقص آن معلمان اعتماد نکرده و با اطلاعات و امکانات جامعی وارد این گود شدهاند، چندان زیاد نیست. چنین جهالتی در آموزش دین، از آن روی رخ میدهد که مبلّغان، در هوای «جذب حداکثری» بوده و از آسیبهای به راه انداختن سیاهی لشکر ناآگاهند.
این آسیبها علاوه بر متوقف کردن همراهان بیهمت و خروجشان از “طریق” بندگی، موجب افشاندن بذر دلسردی در قلوب دیگران نیز میشود، مضافاً بر اینکه مریدان واقعی بندگی را نیز دچار آسیب میکند. مَثل چنان جماعتی که با آموزش ناقص، راهی سفر دینداری شدهاند، به داوطلبان سلوک طریقی میماند که با “اغراء به جهل” مُرشدی متوهّم، سفری دشوار را بدون آمادگی و برداشتن لوازم مورد نیاز، شروع میکنند تنها به این سبب که، “مرشد کاروان” از خوف کاهش اعضای همراه، به جای شرح کامل راه پیشرو و بیان دشواریها و مرارتهای آن، جاهلانه فقط از سهولتها و حلاوتهایش سخن گفته است. شادی ابتدایی آن مُرشد و تحسین و احترامهای اولیهای که از سوی قاصدان مشعوف سفر میبیند و شادمان میگردد، با بروز مشکلات سلسلهوار مسیر، به غم و غصه بدل میشود و رهروان از اینکه به خاطر مصلحتسنجیهای جاهلانه مُرشد، به سختی افتادهاند، ضمن اعلام نارضایتی از او و یا حتی، ناسزاگویی و بیحرمتی به او، به سوی مبدأ برمیگردند؛ حال یا برای تهیه وسایل و ابزار مورد نیاز و یا برای تغییر مسیر به سبب فروپاشیدن اعتماد به مرشد و ترس از ابتلا به مرشدان مشابه آن طریق!
رهروی که با اطلاعات غلط راهنما، به پای کوهی میرسد که ناگزیر از صعود به آن است ولی به علت عدم اطلاع از وجود کوهی در میانه راه، کفش و طناب مناسبی به همراه نیاورده است، او را به خاطر این ستم، سزاوار نفرین میداند. تصور راهنما آن بوده که مطلع نمودن داوطلبان سفر از وجود موانع پیشرو، موجب ریزش کاروانیان میشود و از آنجا که شنیده بود “همراه کردن هر فرد با این کاروان، ارزشی بیش از آنچه آفتاب بر آن طلوع و غروب میکند” دارد،[2476] طمع داشت افراد بیشتری را همراه کند، زیرا نمیخواسته از چنان سود بزرگی محروم شود، امّا اعتراض به حق رهروان گرفتار آن است که، گرچه اعلان اطلاعات جامع، به کاهش کاروانیان منجر میشد ولی موجب آن میگردید که در بَدو سفر، طناب و کفش مناسب و لباس گرم تهیه کنند تا در سرما و گردنهها و شیبهای کوه، به کارشان آید و آنان را موفق به صعود نماید. در حالی که در وضع فعلی، هم طالبان واقعی صعود با دشواریهای زیادی مواجه میشوند و هم دونْهمتان را نسبت به موضوع «صعود» بیزار کرده و آنان را متقاعد به انتخاب مسیری نزولی و رفتن به درّهها میکند.
از دیگر مصادیق آموزش ناقص و نادرست، ایجاد تصور «خدای بدهکار» در ذهن متربیان و مخاطبان است؛ خدایی که مؤظّف به توزیع بالسویه نعمات بین بندگان ـ و یا لااقل، با اختلافی اندک ـ است. نادرستی این نوع آموزش از آن روی است که اولاً خدا را از «فرمانداری» و فعّال مایشاء بودن، به «فرمانبری» و منفعل از خواستههای خلایقاش تنزل میدهد؛ ثانیاً «انسان» را از بنده بودن به اربابی ارتقاء میدهد، و «دنیا» را از دارالبلاء بودن، به دارالضیافه بودن؛ ثالثاً موجب شکل گرفتن تناقضات پرتکرار در ذهن شاهدان دنیای پیرامون شده و موجب میگردد آنان از این تناقض، نادرستی و عدم حقانیت آموزههای دینی و بالمآل، بطلان کلّیت دین را نتیجه بگیرند.
دیگر آسیب در بخش آموزش معارف دینی، نقل هر مطلب غریب و دور از عقل به مخاطبان است صرفاً به جهت اینکه در کتب روایی مندرج است. این آسیب از سویی، محصول جعل دشمنان دین و اهمال متولیان دین در تنقیح کتب دینی از آنهاست و از سوی دیگر، حاصل احتیاط نابجایی است که ریشه در برداشتهای نادرست از تقوا دارد. غربت و غیرعقلانی بودن این گونه روایات، دامن شهروندان “مؤمن” را میگیرد و “اعتقادات” آنان را آلوده به خرافات، و “اعمال”شان را از طریق مستقیم منحرف میکند و شهروندان “منافق و مردّد” را به کلّی از دایره دین خارج مینماید. در جامعهای که به روایاتی مبنی بر “بهشتی شدن «گریهکننده» بر مصیبت فلان امام عزیز و یا «زائر» فلان امامزادۀ گرامی” اعتماد شده و شهروندانش، اعتقاد و عمل خود را بر پایه آن بنا مینهند، مردمان چنان جامعهای، دیگر نیاز چندانی برای تحمل ملال تکالیف و ادای واجبات مستمر و التزام مشقتبار به تصفیه درون از آلودگیها نخواهند دید و افزودن ضمائمی مانند “به شرط معرفت” به آن روایات نیز همچنان که عیان است، درد مزبور را افاقهای نخواهد کرد و نوشداروی بعد از مرگ سهراب خواهد بود.
امّا پاسخ این سؤال که “چرا بشر در مورد خوراک «مادی» خود، چنان حساس است که به کمترین احتمالات خطر، واکنش نشان داده و چه بسیار اتفاق میافتد که مقدار بسیار زیادی از مواد غذایی را، صرفاً به جهت احتمال اضرار، امحاء میکند ولی در مورد خوراک «معنوی» که حساستر بوده و به سعادت و شقاوت ابدی انسان مربوط است، چنین بیمبالات است” را باید در آیات 6 و 7 سوره روم[2477] و نیز، این فرموده پیامبر(ص) که “انسانها نسبت به امور دنیوی خود «عاقل»، ولی نسبت به امور اخرویشان، «احمق» هستند”،[2478] جستجو کرد.
ولع جهولانه در نقل و تکرار و استناد بیمحابا به هر مأثوری در کتب روایی، در حالی است که متون روائی، مشحون از جعلیات است؛ واقعیت تلخی که آگاهی از آن، ضرورت احتیاط در نقل آنها را ایجاب میکند و قدم گذاردن در عرصه روایات را، به پیمایش زمین مینگذاری شده اشبه میکند. کسی که به طور نمونه میشنود که مؤلف صحیح بخاری گفته است “از میان «ششصد هزار» روایت، تنها توانسته است به صحت حدود «هشت هزار» مورد از آنها اعتماد کرده و در کتابش بیاورد”[2479] از او توقع آن است که نهایت احتیاط را در تکرار دیدهها و شنیدههایش از روایات بنماید. هر کس اندک آشنایی به تاریخ دارد، میداند که جاعلان جاهل یا معاند، چه بسیار اسرائیلیات و جعلیاتی را با مقاصد گوناگون و حتی با نیت خیرخواهانه، نقل و یا ثبت کردهاند ولی با این حال، مردمان ـ اعمّ از عوام یا خواص ـ بیتوجه به صحت و سقم آنها و صرفاً به سبب وجود آن در یکی از منابع روائی، به نقل و تکرار آن میپردازند. زمانی که رفتار شهروندان به حدّی دور از عقلانیت میشود که هر روایت واضحالبطلانی را به صرف وجودش در کتب روائی میپذیرند، توقع از آنان برای مشارکت مؤثر در اجرایی نمودن ایده تمدنسازی اسلامی که سرمایه عقل معتنابهی را میطلبد، بسی خیالپردازانه خواهد بود.
اینکه “چرا خدای حکیم، اجازه به وجود آوردن چنین وضعی را به جاعلان جاهل و ظالم میدهد تا عموم مردمان را از دسترسی به حقایق، محروم کنند با اینکه سیاست اعلامی خدا، حفظ «ذکر» از تحریف و اتمام نور الهی علیرغم اراده معاندان و ملحدان است[2480] و هیچ حول و قوهای مگر به اراده او انجامپذیر نیست؟”، ظاهراً ریشه در علل متعددی دارد و وضع موجود، حاصلی مُرکّب از «ظلومی و جهولی بشر» از سویی، و «حکمت و سنّت الهی» از سوی دیگر است. یعنی، بخشی از این وضع نابسامان، ریشه در عملکرد بشری دارد که متصف به ظلومی و جهولی است و مصادیقی از آن ذکر شد، و بخشی دیگر، ریشه در حکمت و مشیت الهی دارد که در آیاتی نظیر 99 یونس،[2481] 4 و 27ابراهیم،[2482] 93 نحل[2483] و 8 فاطر،[2484] به آن اشاره شده است.
هر سلوک معقولی، نیازمند راهنمایی عاقل و ماهر است و سیر جامعه در مسیری که نتیجه آن، تحقق تمدنی مطلوب از منظر دین باشد از این امر، مستثنی نیست. تحقق تمدنی مطلوب، نیازمند خبرگان و راه بلدانی از همه موضوعاتی است که حرکت متوازن جامعه به آن محتاج است و در میان این خبرگان، کسانی که به امر تبیین دین میپردازند، از جایگاه بسیار حساس و ممتازتری برخوردار هستند؛ جایگاهی که در صورت اهمال در آن، «گمراهی» کاروان حرکت جامعه، نتیجه آن خواهد بود. این اهمال میتواند به هر دو صورت «کمّی» و «کیفی» باشد. در جامعهای که “کمّیت”تبلیغکنندگان دنیا، بر مبلّغان دین و آخرت بچربد، وضعیت آن بدون تحقیق و تفحّص، قابل پیشبینی است و آن وضع ناگوار، زمانی به “فاجعه” تبدیل میشود که “کیفیت” نیز، رعایت نشود.
«عدل» را به «قرار دادن هر چیز در جای مناسب خود» تعریف میکنند. اگر در جامعهای اسلامی، دین و امور مربوط به آن، به عنوان اصلیترین نیروی محرکه اجتماع به سوی مقصد، در جایگاه خود قرار گرفته باشد، از نشانههای حاکمیت “عدالت” در آن جامعه است ولی اگر چنین نباشد، حرکت آن جامعه، جائرانه بوده و منتهای آن، دنیاگرایی و غفلت از آخرت خواهد بود. اگر انسان، ماهیتی ظلوماً جهولاً نداشت، متوقع آن بود که “مستعدترین” و “بیشترین” نیروی انسانی را برای زندگی واقعی؛ که همان «آخرت» است، تخصیص بدهد و برای چند روز لهو و لعب «دنیا»،[2485] از نیروهایی با استعداد نازل استفاده کند ولی نگاهی به عملکرد انسانها؛ که به جهت ماهیت شبهذاتیاش، نادیده قابل پیشبینی بود، نشان از آن دارد که چنین اتفاقی رخ نداده است؛ دارندگان استعدادهای درخشان، به امور دنیوی اشتیاق داشته و در آن زمینهها، مشغول به کار هستند و از آن جا که کارهایشان، در جهت تسهیل نیازهای مادی بشر است، از رونق کافی برخوردار بوده و «علم»شان را به «ثروت» تبدیل میکند و در سوی مقابل، نیروهایی با ذهنهای کُند، عهدهدار امور دینی و تفقّه در آن میشوند. نتیجه این “وضع” ظالمانه، جامعهای ناکارآمد، دنیازده و غافل از آخرت خواهد بود؛ جامعهای با دنیایی به مفهوم مذموم قرآنی، که مردمانش سرگرم «لهو و لعب و تفاخر و تکاثر» هستند.
آیه 122 توبه[2486] از لزوم تخصیص طائفهای برای تفقّه در دین خبر میدهد که پس از کسب معارف دین، به سوی قوم خود برگشته و آنان را انذار نمایند. این امر زمانی صادر شد که مؤمنان؛ نه برای تحصیل اسباب عیش و نوش و مال و ثروت بلکه، برای جهاد آماده میشدند؛ برای کشته و مجروح و معلول شدن و برای رنج و خستگی و اضطراب! صدور چنین امری در آن وضعیت، خود گویای اهمیت موضوع تعلّم و تعلیم دین است. جامعهای که از تخصیص نیروی انسانی کافی و مستعد برای امر دین کوتاهی میکند، چوب آن را فرداهای تقصیرش خواهد خورد زمانی که شهروندان پاسخی درخور برای پرسشهای فراوان خود در مورد مسائل مربوط به هستیشناسی و صفات و افعال خدا و شبهات متزلزلکننده نمییابند و در آتش آن سؤالات بیجواب، درون و بیرونشان میسوزد؛ وضعیت بغرنجی که درمان فوری ندارد و حتی پس از درک منشأ کوتاهی، سالها طول میکشد که نسلی پدید آید که پاسخ واقعی آن گونه پرسشها بداند، لذا گریزی از چنان سوختنهایی وجود ندارد چرا که “خود کرده را تدبیر نیست”؛ عذابی که نمونه کوچکی از عذاب بزرگ آخرت است؛[2487] عذاب اقبال به امر دنیا و اهمال امر عُقبی؛ اهمال در تربیت نسل عالم و باتقوایی که عافیتطلب و محافظهکار نیست و خوف و خشیتی از عواقب دنیوی اظهار تعالیم حق ندارد، چرا که خدا را حسابگر خود میبیند.[2488] دیگر عارضه تقصیر در تخصیص مزبور آن است که، تیزهوشان دانشآموخته در رشتههای علوم طبیعی و تجربی، زمانی که با کندهوشان تعلیمدیده در رشتههای علوم دینی روبرو میشوند، جوابهای ناقص و غیرمنطقی ریشه در کندذهنی اینان، به حساب ضعف دین در مدیریت امور انسانها گذاشته شده و دوریگزیدگان از دین را دورتر میکند و بر بحران قِلّت نیروی لازم برای تمدنسازی میافزاید.