زمان مورد نیاز برای مطالعه: 885 دقیقه

4-1-2-14. قناعت به احساسات و مظاهر دینی

در سوره صافات، چندین بار پس از بیان صفاتی از مخلصین، چنین مضمونی تکرار شده است: “محسنین این گونه پاداش داده می‌شوند، آنان از مؤمنین هستند”[2489]، در سوره جمعه، پس از بیان ادّعای مقرّب بودن یهودیان، به آنان پیشنهاد می‌شود “اگر راست می‌گویند، آرزوی مرگ بکنند”،[2490] در موارد بیان حال مؤمنان سعادتمند، به گاه سخن از «رضایت» و «محبّت» خدا و خلق‌اش، نوع رابطه دوطرفی ذکر می‌شود.[2491] یعنی این چنین نیست که فقط آنان، خدای متعال را دوست داشته باشند و از او راضی باشند، بلکه عملکرد آنان به گونه‌ای است که خدا هم آنان را دوست دارد[2492] و از ایشان راضی است. در بحث از فروع دین نیز، «تبرّی» در کنار «تولّی» ذکر می‌شود، بدین مفهوم که تولّی به تنهایی کفایت نمی‌کند، بلکه باید منضم به تبرّی باشد، یعنی اظهار برائت از بددینان و بدکرداران؛ برائتی که به صِرف گفتار نیست بلکه باید عملکرد به گونه‌ای باشد که فرد را از دایره برائت جسته شدگان خارج کند.

اینکه فرموده‌اند: “دین، چیزی غیر از دوستی نیست”[2493]، مفهوم آن، دوستی یک طرفه نیست بلکه مراد، آن محبتی است که موجب تشبه مُحبّ به محبوب شود. نتیجه اینکه، اظهار محبت به خوبان و رضایت از ایشان، به تنهایی کفایت نمی‌کند و دل‌خوشی حاکمان و متولیان امور دینی به وجود مظاهر آن، از قبیل: شرکت انبوه شهروندان جامعه اسلامی در مراسمات مذهبی و اظهار محبت به پیشوایان دینی که جلوه‌هایی از محبت یک طرفه است، و عدم اقدام مؤثر در ایجاد طرف دیگر محبت و رضایت، و تخلّق شهروندان به اخلاق آنان، موجب آن می‌گردد که آحاد اجتماع، به داشتن پوسته‌ای از آموزه‌های دینی قانع شده، در حالی که از حیث محتوا، بی‌نصیب از مقام محبوبان، و همچنان آلوده به رذائل باشند.

دل‌خوشی حاصل از اکتفا به مظاهر دینی، به احساس سرور سارق و آکل به باطل و رباخواری می‌ماند که با تخصیص بخشی از مال حرام خود به ایتام و امور خیریه، هم مرهمی بر عذاب وجدان خود می‌نهد و هم ظاهربینان را مجاب به سکوت و احیاناً تشویق می‌کند.

از جمله عوارض بزرگ این تداهن و دل‌خوشی به مظاهر دینی، مفاسدی است که در سطح مدیران و حاکمان بروز می‌کند؛ همانانی که از میان شرکت‌کنندگان همان مراسمات صید شدند ولی چون تنها به مظاهر دین بسنده کرده بودند و از پرداختن به اصلاح رذائل غافل مانده بودند و فضای حاکم بر جامعه نیز، یاریگر این قناعت بود، فردای تصدی امور، همان رذائل؛ که به جای «تزکیه»، «پوشانده» شده بود[2494] خودشان و جامعه را گرفتار مصائب می‌کند. اینکه تاریخ مالامال از حکومت ستمگران است نیز، حاکی از آن است که چنین روال جاهلانه‌ای، سنت دیرین بشر بوده است، زیرا حاکمان و مدیران گذشته و حال، نه آمده از کُرات دیگرند، نه برگزیده از میان دشمنان هستند، و نه عاریت گرفته از جنود جنّی ابلیس‌اند. آنان از میان همان ملّتی برخاسته، و بر تخت امارت و مدیریت نشسته‌اند که به “صالحان را دوست دارم ولی از آنان نیستم” ؛ “من آنم که رستم بوَد پهلوان” و “من آنم که پیامبرم، محمد(ص) و امامانم، علی(ع) و حسن(ع) و حسین(ع) هستند” دل‌خوش بوده‌اند و همّت تشبّه به آنان را نداشته‌اند. انسان تا به مقام و مرتبه‌ای نرسیده، با جهالت ذاتی‌اش، به خود ظلم کرده و درون خود را نمی‌پالاید و مردمان نیز، با جهالتی مشابه، آن ظالم جاهل را، امیر و مدیر خود می‌کنند و فردای امارت و مدیریت‌اش ، نتیجه تصمیمات جاهلانه و ظالمانه‌ او، دامن جامعه را می‌گیرد، این نتایج زمانی بدتر می‌شود که او و امثالش، در سِمت‌های سیاست‌گذاری و جهت‌دهی جامعه قرار بگیرند.

آن چه ذکر شد، یکی از عوارض این قناعت جاهلانه است. عارضه گسترده‌تر آن، در بدنه اجتماع خودنمایی می‌کند. جامعه‌ای که از زیبایی، به صورت و پوسته راضی شده و از آلودگی درون شهروندان، دغدغه چندانی ندارد، نه تنها توان ساختن تمدن مطلوب اسلامی را نخواهد داشت بلکه با عملکرد غیرقابل دفاع خود، عِرض دین را هم خواهد برد. چنین جامعه‌ای، گول ظاهر خود را می‌خورد و گمان می‌کند اگر حکومتی دینی برپا شود، یاوران خوبی برای آن خواهند بود[2495] ولی فردای تشکیل آن، گرفتار دل‌خوشی‌های باطل شده و ثابت می‌کنند وقتی به حکومت برسند، تفاوت چندانی با جائرانی که شماتت‌شان می‌کردند، ندارند[2496] و همان گونه که آنان نتوانستند نمایندگان خوبی برای خلیفه اللهی و امّت رسول اللهی باشند، اینان نیز از همان جنس هستند و همان طور که آنان نتوانستند تمدن مطلوب اسلامی را ایجاد کنند، اینان نیز، در صورت اصرار بر ادامه همان دل‌خوشی‌ها، نخواهند توانست.

دل‌خوشی جامعه به برخی نماد‌های اسلامی، با علم به وجود شاخصه‌های خطرناکی که از منظر دین، نماد کفر و نفاق تلقی می‌شود، به دل‌خوشی جاهلانه مریضی می‌ماند که طبیب، او را از ابتلاء به بیماری مهلکی همچون سرطان مطلع نموده، ولی او به جای تلاش برای بهبودی مرضش، دل‌خوش به وجود برخی علائم ظاهری سلامت نظیر لطافت پوست و استواری قامت و تنفس طبیعی، تلاش خیرخواهانی را که در صدد برحذر داشتن او از دل‌خوشی‌های کودکانه‌اند را، سیاه‌نمایی ناشی از حسادت و غرض‌ورزی دانسته و شاکی از آن می‌شود که چرا آنان نیمه پر سلامتی او را نمی‌بینند؟!

علامه نیز با تأکید بر لزوم توجه بر حقایق و پرهیز از دل‌خوشی به ظواهر، در تفسیر آیه 100 سوره نساء چنین آورده است:

“بر مسلمان واجب است جایی اقامت کند که توانایی یادگیری آموزه‌های دینی و اقامه شعائر آن و عمل به احکامش را داشته باشد و از سرزمینی که در آن، علمی به معارف دین و راهی برای عمل به احکامش نیست، هجرت کند و فرقی نمی‌کند که نام آن سرزمین، اسلامی یا الحادی باشد براى اينكه امروزه، اسماء دگرگون شده، و از مسماهایشان دور شده‌اند و دین، شناسنامه‏اى شده است و اسلام تنها اسمی شده است که با آن نام‌گذاری می‌شود، بدون اينكه در تسمیه‌اش، اعتقاد به معارف و عمل به احکامش رعایت شود. در حالى كه قرآن كريم، اثر را تنها مترتب بر «حقيقت اسلام» می‌کند و نه بر «اسم»، و مردم را مكلف مى‏كند به انجام عملی که در آن، روح و حقيقت اسلام باشد و نه آنکه به صورت آن اكتفاء شود[2497] “.

به گفته ایشان، “سوره ماعون نیز، تهديد کساني است که خود را مسلمانی نسبت می‌دهند ولي متخلّق به اخلاق منافقين هستند مانند «سهو از نماز» و «رياء در اعمال» و «منع از کارهایی خیر»، که هيچ يک از آن‌ها، با ايمان به روز جزاء سازگاري ندارد.”[2498]

شرط ورود به بهشت؛ نه صِرف داشتن نام اسلام بلکه، عمل صالح توأم با ایمان است.[2499] پس نباید در جامعه، برای خوشامد شهروندان، این دل‌خوشی باطل به آنان داده شود که صِرف مسلمان بودن، منجی آنهاست. چنین کاری، اغراء به جهلی که به خسران دنیا و عُقبای شهروندان منجر می‌شود. برنامه اسلام برای زندگی؛ برخلاف تمدن الحادی، سرپوش گذاشتن بر آلودگی‌های باطن، و آراستن ظاهر با لباس نیکو و گشاده‌رویی منافقانه نیست. اسلام در وهله اول، به پیروانش دستور می‌دهد تا درون خود را از رذایل پالایش کنند ولی اگر چنین همتی ندارند، دستور برای وهله بعدی آن است که لااقل ظاهرشان با باطنشان یک دست باشد، که اگر چنین نکنند، مبتلا به نفاق می‌شوند؛ توصیه‌ای که به خودی خود، عاملی مؤثر در پالودن باطن است زیرا عدم نفاق و اظهار رذیله‌ای که در باطن است، موجب تخطئه دیگران می‌شود و همین امر، موجب افزایش انگیزه فرد در تزکیه باطن می‌شود؛ اتفاقی که در صورت در پیش گرفتن نفاق و اخفای رذیله باطنی، رخ نمی‌دهد.