زمان مورد نیاز برای مطالعه: 885 دقیقه

4-1-2-16. رواج تقلید باطل و تکلفات غیرمعقول

از دیگر مصادیق ظلوم و جهول بودن انسان، تبعیت از آداب و رسومی است که از سبک زندگی پیشینیان به ارث برده است، بی‌آنکه در بهره عقلی رسومات اندیشه کند. پاسخ نه چندان پیچیده انسان به این رویه آن است که آباء و اجدادشان را بر آن شیوه یافته‌اند؛ سخنی غیرعقلانی که؛ نه تنها در عمل به «رسومات» بلکه، در انتخاب «دین» نیز تکرار می شود.[2537] چنین سنّت باطلی هم می‌تواند ریشه در «ظلم» شهروندان به خود در عدم کسب میزان مقبولی از ایمان به آموزه‌های دینی داشته باشد؛ ظلمی که معلول ارتکاب معاصی و تبعیت از أهواء نفسانی است، به گونه‌ای که عقل را متأثر کرده و ناتوان از فهم و تمییز حقّ از باطل می‌کند، یا اینکه سنّت «تقلید باطل» ریشه در «جهل» به آموزه‌های شرعی دارد که در جای خود نوعی ظلم، و ناشی از کاهلی در آموزش واجبات است.

شهروندانی که در اثر عدم تبعیت از سنت زندگی زاهدانه نبوی، عمر خود را در مال‌اندوزی و دنیاطلبی و چشم هم‌چشمی‌ها، تباه کرده باشند و به جای تبعیت از زندگی عاقلانه، سرمایه حیات خود را در دنباله‌روی از سنت‌های نفسانی یا جاهلانه هدر داده باشند، در آخرت حسرتی جانکاه خواهند داشت؛[2538] به عنوان نمونه، همانانی که با ریشخند به سنت‌هایی مانند ازدواج «زودهنگام» و «ساده»، مدتها پس از سیراب نمودن نفس امّاره با اعمال خلاف عقل و شرع، به سبب وصلتی پرهزینه، گرفتار قرض و ربا و مانند آن می‌گردند و برای جبران آن، از عمری مایه می‌گذارند که برای جبران جهالت‌ها و مظالم، در اختیارشان قرار داده نشده بود، و برای پرداخت بدهی‌ها، متوسل به راه‌های فاسد شده و از عصمتی مایه می‌گذارند که شرط پیشرفت و ترقی معنوی است؛ آسیب‌هایی که معلول کنار گذاردن سنت نبوی در “لزوم تهیه جهیزیه از سوی داماد” و تبعیت از رسوم جاهلانه نیاکان است که مطابق آن، پدر عروس علاوه بر زحمات گوناگون پروراندن دختر، جور جهیزیه سنگین او را هم باید متحمل شود! تو گویی دختر معیوبی دارد که «جهیزیه» در حکم باجی به داماد است تا از دستش رهایی یابد!

تابعان سنن باطل و جاهلانه، پس از مواجهه با عذاب‌های دنیوی و أدنای این گونه جهالتها، تأسف اکبر را در آخرت و در جایی خواهند خورد که سودی به حالشان ندارد؛[2539] عذاب‌هایی که اگر عقل، رفیقشان بود موجب می‌گشت از تشبّه به گرفتاران و رفتن به راه آنان احتراز کرده و راه پیشنهادی معقول دین را برگزینند ولی گویا انسان، حلیف نفس و خصیم عقل است! همان بزرگان قوم که در قامت «امام جور» ظاهر شده و سبب گمراهی اطرافیان خود می‌گردند و شادمان از آن هستند که بزرگ داشته می‌شوند، مورد لعن و نفرین همان تابعانی قرار خواهند گرفت که از رسوم آنان پیروی ‌کرده‌اند؛ تبعیتی که اگر موضوعش دین باطل باشد، عذاب درخواستی تابعان برایشان، مضاعف و لعن و نفرینشان کبیر خواهد بود. [2540]

از جمله رسوم جاهلانه، وظیفه‌تراشی‌ها و تکلفات غیرمعقول است. همچنانکه تفریط و کوتاهی در انجام وظیفه، نشانه‌ای از جهل بوده و عملی ظالمانه است، افراط و تکلّف و وظیفه‌تراشی برای خود نیز، ریشه در جهل داشته و نتیجه‌اش، ظلم است. دین که برای حفظ زنجیره حیات و نیز، برای جلب آرامش و مودّت و رحمت، به تشکیل خانواده سفارش می‌کند،[2541] در عین حال به پیروان خود هشدار می‌دهد مراقب باشند که برخی از «همسران و فرزندان»، دشمنشان هستند و باید از آنان برحذر باشند.[2542] زمانی که یک فرد با تکلّفاتی خودتراش و یا با الگوبرداری از جامعه، در حیطه امور خانواده وظائفی برای خود تعریف ‌کرده و یا به تحمیل شده‌هایی گردن می‌نهد که خارج از توان اوست؛ وظائفی که عملی کردن آن‌ها، او را در انواع مظالم و مفاسد گرفتار می‌کند، «ازواج و اولاد» در قامت دشمن ظاهر می‌شوند.

آنچه دین از پیرو خود به عنوان «وظیفه» خواسته است، تأمین نفقه اهل و عیال در حد معمول است و نفقه اولاد، از زمانی که قادر به فعالیت درآمدزا بشوند، دیگر بر عهده پدر خانواده نیست. حال اگر یک شهروند به علل مختلفی همچون: توهّم وظیفه؛ میل به رساندن اولاد به سطحی از دانش و رفاه که موجب افزایش وجهه و اعتبار او گردد؛ تقلید کورکورانه از فضای حاکم بر اجتماع؛ سستی و تنبلی اولاد در قیام به کسب معاش؛ مخالفت با وصلت زودهنگام اولاد إناث با هدف استمرار تعلّم تا حد درآمدزایی و استقلال مالی؛ دلسوزی‌های جاهلانه و کراهت از مشاهده آثار تلاش در سیمای اولاد؛ مُکنت مالی و موارد خاص دیگر، همچنان به اعطای نفقه ادامه دهد، در وهله نخست به خودش ظلم کرده است، زیرا مالی که می‌توانست برای عمران آخرت خود صرف کند، برای آبادی دنیای فرزندی هزینه می‌کند که خودش، قادر به تأمین آن است. او می‌توانست با صرف آن مال، موجبات کسب کمال و رفع مجهولات و شبهات اعتقادی و ضعف‌های اخلاقی خود را با تعلّم و تمرین را، فراهم آورد و روشن است که نپرداختن به آنها و اشتغال به اموری متکلفانه، ظلم و جهالت است، یعنی مالی که می‌توانست به انحاء مختلف، موجب “کمال روح” مالکش باشد، در راه‌هایی مانند تقلید کورکورانه از جامعه، یا اجابت شهوت شهرت‌طلبی و برتری‌جویی هزینه می‌شود که موجب “انحطاط نفس” او می‌گردد.

مضاف بر اینکه چه بسا این هزینه‌ها به علت بلندپروازی خود او و یا اولاد و ازواجش، به حدی برسد که فرد، قادر به تأمین آن از راه حلال نباشد. در این صورت، علاوه بر ظلم به خود، تعدّی به حق مردم نیز بدان افزوده می‌شود زیرا کسب حرام، مستلزم تجاوز به حقوق دیگر شهروندان است. افزون بر این مظالم، ظلم به اولاد نیز می‌تواند به مظالم قبلی اضافه گردد زیرا چنین شیوه‌ای از تربیت، عادتاً موجب تنزل سطح اعتماد به نفس اولاد و شکل‌گیری روحیه تنبلی و کسالت و پرتوقعی و مسئولیت‌گریزی و ترس از استقلال و اقدام دیرهنگام برای تشکیل خانواده و آثار زیانبار متعدد اخلاقی و اجتماعی دیگر می‌شود؛ خسارتی چندجانبه که تکلفی جاهلانه، موجب آن است. این تکلف می‌تواند در مورد ولد إناث، تبعات زیانبارتری داشته باشد چرا که علاوه بر آثار مخرب فردی و اجتماعی به تأخیر انداختن ازدواج فردی بالغ که البته در این مورد با فرزند ذکور مشترک است، اصرار بر رساندن ولد إناث به موقعیت یک نیروی کار اجتماعی درآمدزا موجب می‌گردد، متعاقب اشتغال به کار و ازدواج، مضافاً بر آسیب‌هایی مانند افزایش فاصله طبقاتی و بیکاری مردان و تشدید خوی مصرف‌گرایی و افزایش هزینه‌های زندگی، موجب خسروسازی برای إقلیمی گردد که پیشتر، خسروئی به نام شوهر دارد و فردای وصلت این دو خسرو، به سبب استقلال مالی زن، حسّ اطاعت‌پذیری به شدت کاهش یابد که نتیجه آن، یا زندگی پرآشوب خواهد بود و یا طلاق پرماجرا!

گاهی اوقات این وظیفه‌تراشی پدر خانواده، شامل تأمین مَرکب و مَسکن اولاد نیز می‌شود که ظلم و جهلی مضاعف است. البته این تکلّفات پدرانه، منحصر به زمان بعد از بلوغ اولاد نیست و گاهاً، از همان ابتدای تولد اولاد، او به جای بندگی خدا، مانند یک خدمتکار فدایی، سرمایه عمر خود را فدای کار و خدمت برای تأمین خواسته‌های ریز و درشت آنان می‌کند، گویی دنیا برای او، “دارالبلاء” و برای آنان “دارالضیافه” است!

اولادی که در سبک زندگی پیشینیان و در زمانی نه چندان دور از حال حاضر، از همان خردسالی در عِداد اعضای مفید و مولّد خانواده به حساب می‌آمدند و والدین علاقمند به اولاد، با مشاهده آن ثمرات، انگیزه مضاعفی برای تکثیر اولاد داشتند، امروزه با شکل‌گیری چنین رویه‌های متکلفانه‌ای که اولاد تا سالها پس از بلوغ، اعضای مصرفی و غیرمولد هستند، انگیزه‌ها را در وهله اول، برای “تشکیل خانواده”، و در وهله بعدی، برای اولاددار شدن و تکثیر آن، کاهش داده است. تعداد غیرکم‌شماری از جوانان ذکور جامعه، با مشاهده چنین اوضاعی، زیر بار تشکیل خانواده‌ای پرهزینه و کم‌فائده نمی‌روند و نیازهای طبیعی و عاطفی خود را، از طرُقی غیرمعروف و مشروع برآورده می‌نمایند؛ روالی که آسیب آن، متوجه کل جامعه می‌شود. جامعه‌ای که وظیفه‌تراشی را «افتخار» و «هنجار» تلقی بکند، با محقق نمودن اهدافی آرمان‌خواهانه فاصله زیادی دارد. در چنین جامعه‌ای، وظایف اختراعی و تحمیلی از سوی عرف، جای وظایف شرعی می‌نشیند و دغدغه فراهم آوردن لیست عریض و طویل ناشی از تکلّفات، فرصت و فراغ بالی برای تمرکز بر نظام اعتقادی و رفتاری خود و اعضای خانواده باقی نمی‌گذارد؛ عدم مراقبت از افکار و اعمالی که، منجر به دوزخی شدن خود و خانواده‌ای می‌شود که مکلف به دور نگهداشتن آنان از آتش بود[2543] و همو که به خاطر اولاد، مرتکب جرم و گناه می‌شد، برای رهایی از تبعات آن اعمال، آرزو می‌کند که می‌توانست همانان را فدا کند تا نجات یابد![2544]

چنین سبکی از زندگی، تولید تمدن الحادی است که ارزشی به سرمایه جان قائل نیست و فدا شدن یک نفر برای آسایش چند نفر، از نظر آنان، معامله دلچسب و پرطرفداری است؛ عاملی که در دمکراسی، بهایی گران دارد. تمدن الحادی در دوَران امر بین راضی ساختن دو دسته «پدر و کارفرما و مرد» و «اعضای خانواده و کارگران و زن»، صلاح را در راضی نگهداشتن دسته دوم می‌بیند زیرا از حیث تعداد، بیشترند و به گاه رأی‌گیری، تأثیر افزونتری دارند و به جهت موضع ضعفی که دارند، دفاع از آنها، احساسات را برمی‌انگیزاند و خاموش کردن صدای اعتراض گروه نخست را آسان‌تر می‌کند.

نکته مهمی که شایسته توجهی ویژه است این که، علت جانبداری از الحاد در مقابل ایمان نیز، ریشه در همین اصل اکثریت دارد. بانیان تمدن الحادی که همان شیفتگان قدرت و حریصان به ثروت هستند با اطلاع از کثرت ملحدین و قلّت مؤمنین، طرفدار آن جانبی شده‌اند که دارای رأی بیشتری هستند و در رساندن آنها به اهداف خود؛ که همان قدرت و ثروت است، تأثیر مستقیم دارند، یعنی اگر تعداد مؤمنین بر ملحدین می‌چربید، آن وقت جانبداری منافقانه از مواضع مؤمنین بود که از سوی شیفتگان قدرت و جویندگان ثروت، ابراز می‌شد؛ وضعیتی که تمییز سره از ناسره را ناممکن می‌کرد، لذا مشیت الهی بر آن قرار گرفت که وضع به همان گونه‌ای باشد که هست تا غربالگری خدا به نحو احسن انجام پذیرد.