4-1-3-1-4. ضدحمله جبهه الحاد
اسلام برای گستراندن دعوت خود، ناچار به فتح حکومتهای برپا شده بر اساس شرک و الحاد بود و با انجام آن، توانست معارف الهی را در گستره وسیعی از کره زمین منتشر نماید و بخشی از مردمان مناطق فتح شده نیز، پس از آشنایی با آن، و موافق عقل و فطرت یافتنش، دیر یا زود تسلیم آن شده و از مزایای آن منتفع گردیدند و استقرار اسلام، حتی با تهاجمات گستردهای مانند حمله مغول و یا جنگهای صلیبی نیز، دچار تزلزل نشد و حتی توانست امرای غالب مغول را، به دین خود درآورد. این روال استمرار داشت تا اینکه جبهه الحاد، شمشیر را از رو بسته و با خرافه خواندن دین و آموزههای آن، به سراغ طبیعت رفت و با بررسیهای مستمر خود، توانست بر قوانینی از آن دست یافته و به ساکنین “اکثراً مردّد” زمین نمایش دهد؛ اکثریتی که نه همت گردن نهادن به آموزههای دینی در خود مییافتند تا با عمل بدانها، شکّشان به «ایمان» تبدیل شود و نه چنان متهوّر و بیخرد بودند که اظهار کفر نمایند ولی این اکثریت، وقتی با محصولات نوینی مواجه شدند که آثار محسوس و ملموسی داشت، آن حالت شک و تردیدشان، به «کفر» نزدیکتر شده و به جمع پژوهشگران در طبیعت و استخراجکنندگان قوانین بیشتر برای تسلط افزونتر پیوستند و حاصل تلاش این لشکر انبوه که پادگان آن، وسعتی بیش از یک قاره پیدا کرده بود، کشف و اختراعات جدید و انتفاع از مزایای آن و در نتیجه، تقویت اعتقاد به کفرشان شد.
موفقیت و ثمربخش بودن این تلاشها از آن روی بود که در راستای نفس و طبع لذتجوی و راحتطلب و مسئولیتگریز بشر بود؛ نفس و طبعی که به او، مجال جدّیت و تلاش در جبهه دین و اخلاقیّات نمیداد. بدین گونه ملحدانِ به دولترسیده، با بهرهگیری از یافتههای وسوسهانگیز خود، به فتح دیگر قارهها و غلبه بر ادیان آنها اندیشیدند و با استفاده از علوم و فنون ابداعی، به سلاحهایی دست یافتند که کار فتح را آسان مینمود. پیشاپیش وضعیت فردای فتح، قابل حدس بود و آن اینکه، اکثریت تابع طبع انسانی همان مناطق نیز، مشعوف قدرت و علم و دانش و تجهیزات قوم غالب گردید و به مصرفکنندگان کالاهای جبهه الحاد و مروّجان فکرشان تبدیل شدند و البته، اتفاق مغولان در مورد ملحدان تکرار نشد و آنها به دین مناطق فتح شده درنیامدند زیرا مغولان دیندار بودند و تنها به مصداق حقّی از آن دسترسی نداشتند و بعد از فتح، این دسترسی محقق شد ولی ملحدان، دانسته دین را کنار گذاشته بودند و از متعمّدین در اتخاذ راه باطل، امید بصیرت و استبصار، متوقع نبود.
گذشت زمان و کسب تجربه، رهبران جبهه الحاد را به این نتیجه رساند که فتح نظامی و محافظت از مناطق استعماری، پرهزینه است و تلفات جانی و خسارات مالی فراوانی دارد لذا به فکر فتح روح و روان و ذهن انسانها افتادند تا نه تنها برای کشتن یا اسارت آنها، هزینهای پرداخت نکنند بلکه از آنها، خادمانی مدافع سینهچاک بسازند. نتیجه اینکه، هجومی که امروزه از تمدن الحادی غرب مشهود است، ضدحملهای برای حمله نخستین اسلام، و فتنهای گمراهکننده برای بشر امروزی که به سبب آلودگی نفس، فراست لازم را برای درک آن ندارد، و جز دارندگان اخلاص و قلب سلیم، کسی را شانس رهایی و جان به در بردن از آن نیست.
4-1-3-2. هفت خوان «عضویت» و «استقامت» در جبهه حق
برخلاف عضوگیری تمدنهای الحادی؛ که به لحاظ همراستا بودن دعوت آنها با تمایلات نفسانی، هم جذب اعضاء به سهولت انجام میشود و هم انگیزههای بقاء به قدر کفایت موجود است، عضوگیری برای سبک زندگی اسلامی، هم جذب ابتداییاش دشوار است و هم پایداری و بقاء در آن.
انسانی که ظلم و جهالت عمیق و گستردهاش موجب میگردد روزانه «ساعاتی» از عمرش را برای تأمین دنیای فانی صرف نماید ولی از اختصاص «دقایقی» از آن برای عمران اُخرای باقی دریغ میورزد، نمیتواند نامزد عضویت در ساخت تمدن مطلوب اسلامی باشد. او که؛ نه برای «حوائج ضروری» بلکه، برای «لهو ولعب»، «ساعتها» از عمر خود را تلف میکند ولی از صرف «دقائقی» از آن، برای شکلدهی به نفس خود، با چکش طاعات و عبادات سرباز میزند، نمیتواند چکش احداث بنای تمدن اسلامی را به دست بگیرد. کسی که حبّ ذات به آن قوّت، کاری برای خویشتن نمیکند، نمیتواند دغدغهمند امری باشد که در آن، دیگران نیز منتفع میشوند. کسی که برای خود کاری نکرده است، نه تنها نمیتواند تأثیر مثبتی در روند آن هدف مطلوب اجتماعی بگذارد بلکه به سبب تربیت نادرست خود، چوبی لای چرخ ارابه تمدن نیز خواهد گذارد.
موجودی که برای حفظ آمادگی روحی جهت ایفای نقش مثبت در شهروندی اسلامی، نیازمند تکرار و تلقین أوراد و شهاداتی مستمر[2611] است تا ایمان لازم برای ادامه کار را سرپا نگهدارد، به جای تمرین در باشگاه مساجد و معابد، سهم آن را ظالمانه صرف بدنسازی و پروار نمودن نفس مینماید، نه تنها چالاکی لازم را جهت انجام وظایف نخواهد داشت بلکه به مانند زخمی میدان نبرد، سربار دیگر مجاهدان نیز خواهد بود و فاجعه و شکست کلی جبهه حق زمانی رخ میدهد که این زخمیهای میدان و سرباران مؤمنان، فراوان باشند؛ فراوانی شُومی که نتیجه التقاط سبک زندگی اسلامی با الحادی است.
از جمله مواردی که انسان با دست خویش، بر خوانهای این دنیای پُرخوان افزوده و امکان عضویت خود را در امر مبارک تمدنسازی اسلامی ضعیفتر میکند، افزایش دلبستگیها و عمیقتر کردن فرورفتگی در باتلاق دنیا به تناسب افزایش زخارف دنیوی است. بدیهی است هرچه اسباب و ابزار بازی و تفریح و لهو و لغو زیادتر شود، تمرکز لازم برای اتصال و پایداری یاد خدا ضعیفتر میشود تا جایی که زیادت آنها به جایی میرسد؛ نه تنها پایداری بلکه، اصل اتصال نیز غیرممکن شود و «اعراض پایدار» از ذکر خدا، جای «اتصال پایدار» را میگیرد.
فردی که در اثر آلوده شدن به متاع دنیا، قلبی مریض برای خود ساخته باشد، در مواجهه با مسائل غامض دینی مانند روایات جعلی یا غریب از قول و فعل پیشوایان دینی، توان تحلیل نخواهد داشت و در نتیجه، یا اساساً به عضویت در کار جمعی تمدنسازی نخواهد اندیشید و یا اگر قبلاً به عضویت درآمده، از آن استعفا خواهد داد. «عضویت» توأم با «استقامت» تنها برای کسی میسّر است که در راه مجاهده برای خدا بوده و مشعل هدایت «تقوا» جلودارش باشد.[2612]
اضلال الهی، دیگر مانع اساسی در مقابل عضویت اغیار است. اگر موانعی مانند «روایات جعلی»، به دست انسانها ایجاد شده است، موانع دیگر مانند «آیات متشابه و منسوخ» را خدای حکیم در قرآن قرار داده است تا عاملی برای اضلال افراد مبتلا به امراض باطنی، و مانعی برای ورود آنها به دایره هدایت باشد. شهروندی که با مداهنه با نفس، به داشتن باطنی آلوده رضایت داده است، نمیتواند در سختیهای امر دشوار تمدنسازی استقامت کند.
هر یک از دو مقوله «دینداری» و «دنیاطلبی»، ظرافتها و اقتضائات مخصوص به خود را دارد و تلاش در راستای تکمیل امر هر کدام، موجب بروز نقص در امر دیگری میشود. کسانی که متهوّرانه، از ابتدا با انکار «دین و مسائل ماوراءالطبیعه»، رسیدن به قلههای موفقیت دنیوی را مقصد و مقصود خود قرار میدهند و به لطف سنّت خدا در یاریرسانی به طالب هر مقصدی،[2613] کم و بیش به اهداف خود میرسند، به همراه کسان دیگری که با ایمان به آیات الهی و اقوال رسولان، دنیا را پلی برای گذار به زندگی ابدی دانسته و برای آن، در حد و ارزش همان «پل»، برنامهریزی میکنند و وقت میگذارند، تکلیفشان با عضویت یا عدم آن مشخص است ولی میان این دو طیف، کسانی قرار دارند که مذبذب و مردّد هستند؛ نه میتوانند چشم از دنیا بردارند و نه تهوّر گروه نخست را دارند. مثال آنها به مدیر طمّاعی میماند که در صدد مدیریت همزمان دو کارخانه عظیم و پیچیده است؛ گاهی بر این نظارت میکند و گاهی بر آن. در چنین وضعی، سود چندانی از مدیریت دشوار دو کارخانه، عائد او نخواهد شد.
همانطور که در این مثال، انسان طماع نمیتواند با انتخابی عاقلانه، تدبیر موفق امور کارخانه باارزشتر را، به تدبیر ناموفق هر دو ترجیح دهد، انسان منافق نیز به علت آگاهیهای مشوب به جهلش به هردو گزینه از سویی، و عدم ترجیح عاقلانه آخرتگرایی بر دنیاطلبی از سوی دیگر و پندار اینکه میتواند در هر دو عرصه موفق ظاهر شود، با از دست دادن مدیریت هر دو، زیانکار دنیا و آخرت می شود[2614] و اجتماع مسلمین را از وجود عضوی خاسر، متضرر میکند.
شهروندی توان گذر از هفتخوان موفقیت دارد که یکی از «رومی» یا «زنگی» بودن را برگزیند. این گزینش حتی اگر متاع اندک دنیا نیز باشد، لااقل مانع زیان هر دوسویه میشود، هرچند چنان متاع قلیلی، با مشاهده اهوال روز قیامت، هباء منثور میگردد ولی در نگاه حداقلی، از خسران دوسویه بهتر است. شهروند منافق ساکن بلد اسلامی، با خلط بین رومی و زنگی بودن، در حسرت یک لذت حداقلی، سرمایه عمر را هدر میدهد و چنین جهالتی از آنجا که در ظرف اجتماع واقع میشود، دیگران را نیز متأثر میکند و اگر تعداد چنین شهروندانی زیاد باشد که غالباً چنین است، این تأثیر افزایش یافته و موجب عدم توفیق حرکت تمدنی جامعه خواهد بود. نتیجه اینکه برای ساختن تمدن لایق به شأن اسلام، باید با تقویت «ایمان» و «اخلاص» اعضاء جامعه، بر این «غلبه نامیمون» فائق آمد.
جماعت منافق، علاوه بر تأثیرات منفی در بخش «اعمال و رفتار»، در حوزه «فکر و نظر» نیز، اثرات سوء دارند. این پندار که میتوان به موازات آخرتگرایی، دنیاطلب نیز بود، به آنان جرأت میدهد در نقشههای راه ارائه شده از سوی دین تشکیک کرده و با انکار رهنمودهای حقی که به سبب رسوبات منفی دنیاگرایی، از درک حقانیت آنها محروم هستند، مدافعان آن حقایق را تحقیر کرده و خود را، اصلاحگر بنامند[2615] و به جای تمرکز جمع بر خوانهای پیشرو برای فتح هدفی واحد، با پراکندن نیروها در دو جهت متضاد، اجتماع را نیز همچون خودشان، خاسر و زیانکار کنند.
راه آخرت به خودی خود، دارای چنان خوانهای صعبالعبور و نیمهبستهای است که مجالی برای جولان اعضای منافق و صبر بر «آزمون و خطا»های آنان وجود ندارد. مجموعه موانعی نظیر «ماهیت سرکش و مایل به طغیان و ظلوم و جهول انسان»؛ «وجود دشمن کینهتوزی به نام ابلیس و جنودش»؛ «ابتلائات پیچیده الهی» و «فریبایی دنیا»، صحنهای فراهم آورده است که برای امری مانند تمدنسازی اسلامی، به مانند سدّی استوار عمل میکنند. اگر در اموری مانند رویارویی نظامی با خصم دین، نصرت الهی به مدد میآید و خدا به دشمنان خود، اجازه اطفاء نورش را نمیدهد، لازمهاش آن نیست که این نصرت پایدار بوده و نور آن، همچون خورشیدی بهطور مداوم بر گستره زمین پرتوافشانی کند، که اگر چنان بود، دنیا دیگر نه دارالبلاء بلکه دارالاعجاز میشد. خدا در جهاد اصغر، اعضای جبهه حق را یاری میکند تا قوت قلبی برای جهاد اکبرشان باشد و تکیه بر آن نصرتها برای تمدنسازی اسلامی، بیآنکه همتی استوار برای خودسازی و جهاد اکبر در میان اعضا باشد، خوشخیالی است و ریشه در جهالت به خدا و هدف او از خلقت دارد.
اگر به این واقعیت تلخ توجه شود که شیطان در اضلال عباد، موفق بوده و جز اندکی از انسانها،[2616] بقیه را همراه خود کرده است، معنایش آن است که راه تمدنسازی الحادی، بسی فراخ و سهل بوده و در مقابل، طریق تمدنسازی اسلامی، به تناسب عکس با آن، بسیار ضیق و دشوار و سنگلاخی است و شرط نجاح و ماندگاری در آن؛ بعد از «ایمان» به خدا، «استقامت» است و این شرط محقق نمیشود مگر با تهذیب و تمرین خودسازی؛ چیزی که با دنیاگرایی و میل به گذران اوقات به لذتجویی و لهو و لعب، کاملاً بیگانه است، فضلاً از میل به فسق و فجور. جامعهای که مایل به فتحالفتوح است، اگر تسلیم اقتضائات طبع نفسانی بشری شود، راه «فتح» را کاملاً بسته خواهد یافت و صِرف شعار و بیان آرزو، کمکی برای تحقق آمالش نخواهد نمود.
ابلیس که به گاه لغزش تاریخیاش، خود را زخمخورده آدم(ع) یافت، قسم یاد کرد که ذریه او را به هر طریق ممکن اغواء نماید. هر طائفهای را به شیوه خاص خود؛ اغنیاء را با مالشان، عالمان را با علمشان، صبیحان را با وجاهت رویشان، سالمان را با سلامتشان، اذکیاء را با هوششان، معافان از بلایا را با معافیتشان و بالآخره، دینداران را با دینداری و تقوایشان، تا هیچکس از اغوای بیامانش در امنیت نباشد، به جز مخلَصان نادر. نتیجه آن میشود که هم اکثریت ملحد متبختر به نعمتها، گرفتار تکبّر شوند و در ورطه طغیان و هلاکت سقوط کنند و هم اقلیت مؤمن و باتقوا، فریب ابلیس را بخورند و ملعبه او گردند. تکبر اکثریت، مانع لحوق آنان به اقلیت مؤمن است تا با همکاری یکدیگر، تمدنی شایسته بنا کنند و تکبّر اقلیت باتقوا نیز، رادعی مضاعف برای جذب اکثریت است. هر دو طایفه أقل و أکثر، گرفتار دام ابلیس میشوند بیآنکه تفطّن و توجهی به گرفتاری خود داشته باشند.
تمدنسازی به عنوان حرکتی جمعی، نیازمند اعضای مؤثر کافی است و هرچه تعداد این اعضا بیشتر باشد، تحقق آمال و اهداف منظوره، راحتتر و در بازه زمانی کمتر میسر میگردد؛ نیازی که به جهت کمفروغ بودن جبهه ایمان برای نعمتداران طاغی و متبختر، در غالب اوقات به حدّ کافی مرتفع نمیشود و این واقعیت، به عنوان یکی از مشکلات عضوگیری در تمدنسازی اسلامی باقی میماند. انسانها به جهت جهالت ریشهدارشان، در اکثر مواقع به گاه اطلاع از نعمتی در خود، آن را به خود نسبت داده[2617] و طغیان میکنند و از اختلاط با محرومان از نعمت، خودداری میکنند و از آنجا که غالب دینداران، از همان محرومانی هستند که به جهت نداشتن نعمتهای خاص طغیانآور، به توفیقی اجباری از تبختر و طغیان رهیدهاند، آن نعمتداران طاغی از همنشینی و عضویت در اجتماع دینداران امتناع میکنند. چنین وضعی که قدمتی به درازای عمر بشر دارد، موجب آن میشود که غالب نوآوریهای تسهیلکننده امور، از جبههای عرضه گردد که آن منکران نعمتبخش را جذب خود نموده است. جبهه ملحدان، با عرضه ابداعات خود، بر جذابیتهای خود میافزاید و فتنه بودن دنیا و آن نعمتها را شدت میبخشد.
آنچه موجب گسست بیشتر میان اعضای جامعه مسلمین میشود، وجود ملحدان متبختری است که خود را از رهنمودهای دین بینیاز دیده و آنها را مناسب اعضای سادهلوح جامعه تلقی میکنند؛ اظهارات کفرآمیزی که موجب واکنش طبیعی اعضای مؤمن جامعه و به ویژه علمای دین میشود و نتیجه آن واکنش، تعمیق دوقطبی در جامعه و کند شدن حرکت کاروان تمدن اسلامی است.[2618]