زمان مورد نیاز برای مطالعه: 885 دقیقه
مقایسه دو تمدن اسلامی و الحادی
برای تکمیل «تعریف» دو نوع تمدن مزبور، مقایسه میان آن دو میتواند از باب «شناخت امور با اضداد»[40] به فهم دقیقتر کمک کند. برای مقایسه دو تمدن مزبور، میتوان به این موارد اشاره کرد:
- اسلام، به دشواری «عقل» میخواند و کمطرفدار است و الحاد، به راحت «نفس» میخواند و پرطرفدار؛ اسلام، درون را مینگرد و حال را و الحاد، برون را مینگرد و قال را؛ در اسلام، محور، خداپرستی و آخرت است و در مکتب الحاد، خودپرستی و دنیا؛ اسلام، به بندگی میخواند و الحاد، به آزادی؛ اسلام، به محبت خدا میخواند و الحاد، به حبّ دنیا؛ تمدن الحادی، برای راحتی شهروند و گشودن بندهای تکلیف از پای لذتجویش، او را جای خدا نشانده و کوس “أنا الرّب” را تعلیمش میدهد،[41] ولی تمدن اسلامی، تابعش را به معامله «تن فانی» در قبال «آرامش باقی» فرا میخواند؛[42]
- در سبک زندگی الحادی، در اثر کثرت برنامههای نفسپرور آن، عقل شهروندان از رشد کافی باز میماند و بسیاری از آنان، چنان به لهو و لعب خو میگیرند که حتی در دهههای سوم و چهارم عمرشان و بلکه بالاتر، هنوز از «بازی» لذت میبرند و به دنبال آن هستند در حالی که در سبک زندگی اسلامی، شهروند تازه به بلوغ رسیده، دوران بازی را سپری شده دیده، و در اندیشه عمران دار بقاء برمیآید؛
- زندگی به سبک الحادی، مالامال از اضطراب و ترس و دلهره است؛ شهروند ملحد از روزی که خود را شناخته و پای در جامعه میگذارد تا روزی که پایش را در گور میگذارند، ترسان و مضطرب است؛ ترسان از به خطر افتادن بت «تن» که به خاطرش، منکر مبدأ و معاد شده است و دلهره از ابتلا به فلان میکروب و ویروسی که قبله آمالش را ویران میکند و دغدغه سبقت از دیگران در انبار کردن موجبات رفاه، و تشویش کسب وجههای که مثبِت وضع جائرانهاش در نشاندن خود به جای خداست امّا زندگی به سبک اسلامی، خالی از این ترسهاست. شهروند مؤمن نه تنها ترسی از مرگ ندارد بلکه آن را پایان مأموریت موفقی میبیند که آغاز دریافت پاداش است. در سبک زندگی اسلامی، انگیزهای برای خودنمایی نیست تا شهروند مؤمن را وارد گود مسابقاتی کند که فسلفه وجودیاش، فرار از خلوت کردن با خویش است. او «خود»ی ندارد که بنمایاند و به لطف کفر به «خود» و ایمان به «خدا» و وجود هدف عقلانی از زندگی، معیشت ضنکی ندارد که برای رهایی از فشار آن، دل به لهو و لعبها ببندد؛
- در تمدن اسلامی، جامعه رنگ مردانه دارد و «غیرت مرد»، مانع حضور پررنگ زن در اجتماع است؛ غیرتی مؤیَّد به سفارشات مؤکّد دینی در عدم مصاحبت زن با اجنبی به سبب محرّک نفس و مزید احتمال لغزش بودنش، ولی تمدن الحادی، به دنبال تحریک نفس است لذا کشاندن زن به جامعه و اختلاط زن و مرد، از سیاستهای اصلی آن است؛
- در تمدن اسلامی، از «یاد مرگ»، زندگی طیب و طاهر متولد میشود ولی در تمدن الحادی، از «یاد زندگی»، مردگی کفر تولید میشود. در تمدن اولی، شهروندان از ترس وقوع مرگ و شروع حسابرسی، تلاش میکنند زندگی طیب و طاهری داشته باشند تا توان پاسخگویی به کارنامه اعمالشان را داشته باشند ولی در تمدن دومی، با تأکیدات مکرر بر زندگی و تحریض به لذتطلبی از آن، شهروندانی هلوع و طماع و خودخواه و طاغی تربیت میشوند که برای رسیدن به نهایت درجات لذات، کفر و الحاد پیشه میکنند و با میراندن روح ایمان، به مردگان جنبان بدل میگردند؛[43]
- راه تمدن “انسانساز و مُوصل به بهشت” اسلام، از میان «مکروهات» میگذرد و راه تمدن “حیوانساز و مُورد به جهنم” الحادی، از میان «مشتهیات»[44]؛
- از منظر اسلام، چه بسا چیزی که آدمی را خوش آید ولی برایش شرّ باشد[45] ولی از منظر الحاد، هر چیز که آدمی را خوش آید، خیر هم همان است؛
- تمدن الحادی، پیروانش را به کسب «شهرت» و جویای نامی دعوت میکند و با این بیراههنمایی، شهروندان را وارد گودی میکند که حاصلی جز اضطراب پایدار «کسب» شهرت و سپس «حفظ» آن ندارد؛[46] گود «جلب رضایت اهواء شتّی» و تلاش برای به دست آوردن متاعی که ناممکن است ولی نوع اسلامیاش، دعوت به خمول و گمنامی میکند. هدف اسلام، تربیت نفس است که اخلاص و گمنامی، از لوازم آن میباشد تا مُتربّی از وساوس ابلیس در امان بماند؛[47] هدفی که برای تمدن الحادی، نامفهوم است. اسلام به خمول دعوت میکند زیرا خدا، بینیاز از جلب منفعتی از جانب بندگان است ولی الحاد، به خودنمایی و تفاخر میخواند چرا که گردش چرخ ویرانگر اقتصادش، در گرو تهییج این غریزه کودکانه بشر است تا با بازی گرفتن او با مقولاتی همچون مُدها و مُدلهای گونهگون، چراغ بازارهایش را روشن نگهدارد؛
- چشم تمدن اسلامی، به رشد و کمال و درک فضایل انسانی شهروند خویش است ولی چشم الحاد، به انحطاط و سقوط و تبلور هر چه بیشتر صفات حیوانی تابعش؛
- اسلام به زهد و سبکباری[48] و کم کردن «احتیاجات» و بندهای حاصل از آن توصیه میکند تا مجال فراغ بال و تمرکز برای هدف راستین از زندگی مهیا شود ولی الحاد، خودآگاه (ظالمانه) و ناخودآگاه (جاهلانه)، با سنگین کردن بار و افزایش احتیاجات، بندهای تابعش را تکثیر میکند تا بازار فروش محصولات و گردش چرخ اقتصادش، همواره پررونق باشد بیآنکه به سرسامآور شدن زندگی پیروش اندیشه کند؛
- اسلام با یکتاپرستی راستین، آرامش را به زندگی شهروند مؤمن هدیه میدهد ولی الحاد، با دعوت به عبودیت آلهه «نفس» و «شیطان»، اضطراب را ملازم همیشگی زندگی شهروند ملحد و منافق میکند؛[49]
- در تمدن اسلامی، اصالت با روح ماندگار است و عمده هزینهها صَرف تعالی آن میشود؛ خمس و زکات و قرض و انفاق و ایثار جان و مال. حتی هزینههای خوراک و پوشاک و مسکن شهروند مؤمن نیز، از آن جهت که برای نشاط آن روح و ابقای آن در کالبد خویش است، در واقع هزینه کردن برای روح است ولی در تمدن الحادی، اصالت با تنِ در معرض زوال است و عمده سرمایهها نیز، نثار آن پوسته پوسیدنی میشود؛
- تمدن اسلامی، تمدن بندهپروری است؛ تمدنی که «اسماعیل»ها در دامناش پرورش مییابد[50] ولی افتخار تمدن الحادی، به طغیان در مقابل خدا و انکار او و اعطای انواع آزادی به قربانیان خود و پروراندن نفس سرکش آنان است. در سبک زندگی اسلامی، عاقلانه «عار» فقر[51] و عبودیت و تسلیم[52] و مُلجم بودن،[53] بر «نار» غنا و استکبار و بیبندی و گردنکشی ترجیح داده میشود ولی در سبک زندگی الحادی، جاهلانه «نار» ناشی از شهوات و خودپرستی، بر «عار» بندگی و قیام و قعود و رکوع و سجود مقدّم میگردد؛
- هر دو تمدن اسلامی و الحادی، در اندیشه آباد کردن هستند؛ امّا اولی به فکر آبادی بعد از پل است و دیگری، روی پل را اقصای فکرش قرار داده است. روی پل، مشهود شهروندان هر دو تمدن است و هر دو گروه، اهل خطر هستند؛ گروه اول، عاقلانه خطر خرابی روی پل را میپذیرد و دیگری، ابلهانه خطر انکار بعد از پل را؛
- در سبک زندگی اسلامی، شهروندان از داشتن آمال و آرزوی طولانی نهی میشوند،[54] ولی در تمدن الحادی، طول آمال و آرزو به عنوان هنجار تلقی میشود. تابع آموزههای این تمدن، در دَوران امر بین «نیل به خواهشهای نفسانی» و «انفاق و ایثار»، اولی را ترجیح میدهد. در چنان جامعهای، چشمها به راحتی بر نیاز محرومان بسته میشود چرا که اجابت خواسته دیگران، آرزوهای ترسیم شده خودشان را دست نیافتنی میکند. در جامعه الحادی، عالم آخرت عمداً به فراموشی سپرده میشود و با موضوعات یادآور آن مقابله میگردد؛
- پرورشیافته تمدن اسلامی به گونهای است که خود را برای راحتی دیگران، به زحمت و دشواری میاندازد و حتی خوراک او نیز؛ برخلاف منافق، مطابق خواست و اشتهای خانواده و اطرافیان است،[55] ولی پرورده تمدن الحادی، راحت و آسایش خود را، بر راحت دیگران ترجیح داده و حتی حاضر است دیگر شهروندان را قربانی خواستههای خود کند؛ تمدنی که حیات خود را در تحریک نفسانیات شهروندان میبیند، لذا دائماً بر طبل نیازمندیهای انسان میکوبد و تابع جاهل خود را، متقاعد به أکل و شرب پرتکرار کرده و ذهن او را علیالدوام درگیر کالری و باکتری و امثال آن میکند و او را به این باور میرساند که هر چه بیشتر بخورد، به راه صواب نزدیکتر است. لذا او نیز بیآنکه در صحت و سقم طریق ارائه شده اندیشه کند، هر لقمهای را که میبیند بسان یک «غنیمت»، راهی کاهدان گوشتی میکند به گمان اینکه خاصیتی دارد و برآورنده نیازی از نیازهای بیشمار بدنش میباشد؛
- سرسپرده تمدن الحادی، ناگزیر است برای تأمین لوازم پیشنهادی مکتب متبوعش، تن به ذلت بردگی مدرن داده و عمر خود را در قبال مبلغی ناچیز، معامله کند و خودخواسته، بسیاری از آزادیهای خدادادی را از خود سلب نماید. چنین شیوهای از بردگی در مواردی، بدتر از نوع باستانی آن است چرا که در نوع پیشین، ارباب همه مایحتاج برده را تأمین میکرد ولی در نوع امروزی آن، کارفرما فقط خود را مؤظف به پرداخت مبلغی مشخص میبیند و اگر دریافتی برده مدرن، کفاف نیازهایش را نکند، برای تأمین مازاد آن، ناگزیر از یافتن مشاغل دوم و سوم است. برده در گذشته، در خلال جنگها تصاحب میشد، یعنی زمانی که قصد جان طرف مقابل را کرده بوده ولی در اثر مغلوبه شدن وضع، بدست همانی که قصد جانش را داشت، اسیر و برده میشد ولی امروزه آنچه موجب بردگی است، فهرست طولانی نیازهای سبک زندگی الحادی است امّا مسلمان سرسپرده، با تبعیت از نسخههای سبک و زاهدانه اسلام، خود را از به گردن انداختن طوق بردگی معاف میکند؛
- در تمدن الحادی، ایجاد نظم و انتظام در جامعه، به نیروی استخدامی سپرده میشود و شهروندان را کاری به آن نیست ولی در نوع اسلامی، این امر محدود به افراد معدود و گروه خاصی به نام «نیروی انتظامی» نیست.[56] در شیوه حکمرانی اسلامی، در کنار نیروهای رسمی متولی ایجاد نظم، توده عظیم شهروندان به اقتضای وظیفه «امر به معروف» و «نهی از منکر»، حافظ نظم و نظام اجتماعی هستند؛ رسالتی عمومی که ضامن ارتقای سطح اخلاق و کاهش نرخ جرم در جامعه میشود؛
- برنامه زندگی مؤمنانه به گونهای است که برای التذاذ از حیات، نیازمند ابزارآلات و ابنیه متعدد و پرهزینه نیست. پرورشیافته مکتب اسلام، بیآنکه به جایی برود، از نگاه به پیرامون خود؛ که نشانههایی از دست پرتوان و علم بیمنتهای خالق اوست، لذت میبرد. او به لطف دستورالعملهای دینی، از درون غنا یافته و هر جا خدا باشد، زمینه لذت او نیز فراهم است. مضافاً بر این نعمت رهاییبخش از احساس «تنهایی»، اجتماعات مستمری مانند نمازهای جماعت یومیه و جمعه را نیز برایشان تدارک دیده است تا علاوه بر اینکه قوت قلبی برای همدیگر برای ادامه مسیر باشد، منافعی مانند «تواصی به حق افراد در معرض لغزش» و «تواصی به صبر مبتلایان به بلایا» و اطلاع از «ندارها و انفاق به آنان» و از «گرفتاران مالی و قرض به ایشان» و تقسیم شادیهای خدادادی و شراکت در غم همدیگر را نصیب آنان بکند ولی برنامه زندگی ملحدانه و شیوههای التذاذ از حیات، پرهزینه و نیازمند بناهای پرهزینه و مُتلف عمر مانند انواع استادیومهای ورزشی، سینما، آمفی تئاتر، سالن کنسرت و مانند آنهاست. شهروند ملحد، از «خلوت» گریزان است و اجتماعاتی هم که مسکِّن درد اوست، گران و پر اذیت و محنت است؛
- تمدن الحادی، تمدنی مُغفِل و مُنجِّس است و تمدن اسلامی، تمدنی بیدارگر و مطهِّر. شهروندانی که با فرمان تمدن الحادی به پیش میرانند، با فراهم آوردن نیازهایی که آن تمدن برای یک زندگی معمول تعریف میکند، در باتلاق مادیات فرو میروند و خواسته یا ناخواسته اسیر تفکرات ملحدانه میگردند و ضمن غفلت از آخرت، دیر یا زود به کفر آن ایمان آورده و نجس میشوند ولی سبک زندگی اسلامی، سرشار از بیدارگریهای لازم برای حفظ توجه به آخرت و زندگی واقعی شهروند تابع است؛
- «معمار» تمدن اسلامی، خدای شارع است و نه عقل مشوب به جهل بشری. مؤمنان با تفطن به ظلومی و جهولی خود، در تصمیمسازیهای کلان از رهنمودهای شرع بهره برده و از دخالت دادن عقل مشوب به جهل خود در تشخیص مصالح و مفاسد خودداری میکنند، ولی «معمار» تمدن الحادی، انسانهای ظلوم و جهولی هستند که در اثر جهل و جورشان، خود را عادل و عاقل و عالم فرض کرده و به جعل قانون مبادرت میورزند و با سلب آزادیهای مشروع و اعطای آزادیهای نامشروع، ایجاد فساد میکنند و هر گاه که فساد قوانین موضوعهشان، عیان میشود با حذف و اضافههای مکرر، در صدد پوشاندن ظلم و جهل پیشین خود برمیآیند بیآنکه ضمانتی بر درستی تغییراتشان، و دغدغهای به حال شهروندان قربانی داشته باشند؛
- علم مطلوب از منظر تمدن الحادی، دانشی است که در خدمت «نفس» شهروند باشد و چه بسا برای راحتی بیشتر او، از علم به عنوان ابزاری برای انکار مبدأ و معاد بهره برده میشود تا خدمتگزاریش به نفس را، به حدّ أعلی برساند ولی علم مطلوب در نگاه اسلامی و تمدن مبتنی بر آن، دانشی است که موجب شناخت بیشتر از خداوند شده و فزاینده خشیت در برابر او باشد[57] و حدّ أعلی خدمتگزاریش به یک شهروند، رساندن او به درجهای از ایمان است که با توکل تامّ بر خالق، همه امورش را به او بسپارد و به نفع و ضررش راضی باشد؛[58]
- در تمدن اسلامی، «ورزش» شهروند و تقویت اعضاء، با کار کردن و عبادت او محقق میگردد و تنظیم عملکرد جوارحش را، روزههای مفروض و مندوب برعهده دارند ولی «ورزش» در تمدن الحادی، به منزله چاهی است که توسط میلیونها تماشاگر متوهِّم، کَنده میشود تا مُستخرِج آبی سیلآسا برای دهها بازیگر تاجرصفت باشند؛ همانانی که به مدد تعاضد «مه و خورشید و فلک»وار روزنامهها و رادیو و تلویزیونها، تجارتشان رونق میگیرد و اخبار ریز و درشت برنامههایشان، موجد چنان جاذبیتی برای مخاطبان میشود که داشتن چنان موقعیتی، منتهای آمالشان میگردد؛ رسانههایی که به جای عمل به رسالتشان و سر دادن ندای “أَیْنَ تَذْهَبُونَ”، خودشان به عامل گمراهکننده بدل شده و بر طبل بیراههروی میکوبند؛
- شهروند ملحد و مسلمان، هر دو در پی کسب «هنر» و مزایای ناشی از آن هستند؛ اولی هنر را در نواختن ساز و دُهلی میبیند تا شاید فشار دلتنگی را از روی قلب بیمارش بردارد[59] ولی هنرنمائی دومی، به نامه اعمال او[60] و به تصاحب املاکی است که پهنایش به پهنای آسمانها و زمین است.[61] پاداش اولی، لذّت آنی و هوسی فانی است که افق نگاهش را، به نوک دماغش فروکاسته و در پی درْک آن، سر از درَک جهنم درمیآورد، ولی مسلمان صبور، به لطف «استعانت» از صوم و صلات[62] و «اسارت» نفس مکّار و با قربانی کردن لذّت فانی، آسودگی و ارتیاح باقی را به جزا میگیرد؛
- در تمدن اسلامی، أسوه شهروند مؤمن، انبیاء و اولیائی است[63] که به خدا و جهان آخرت ایمان دارند، لذا او نیز بسان آنان زندگی دنیوی را نه «هدف» بلکه، «وسیله» کسب زندگی اخروی میداند[64] و با بیاعتنایی به آن، عمران زندگی جاوید اخروی را مقصد خود قرار میدهد و با صَرف جان و مال خود، به جای انباشتن و فربه نمودن نفس، دنیایی زاهدانه و محقّر برای خویش میسازد و سرمایههای خود را صرف دار ماندگار میکند تا دچار افسوس دیرهنگام در آخرت نشود.[65] او آموخته است که واصلان به مقام قرب، بشرهایی به مانند اویند[66] و مقامشان دستیافتنی است[67] و تنها شرط تحقق مقام قرب، مواظبت بر اعمال و فاصله نیوفتادن بین او و مشعلهای هدایت و کشتیهای نجات است تا امکان بهرهمندی از نور مشعلها و سوار شدن بر کشتیها میسّر باشد[68] و نه غوطهوری در دریای منهیات و امید به اسباب ظاهری.[69] در مقابل، أسوه شهروند ملحد و منافق، «قارون»هایی است که چند صباحی به لحاظ مال و ثروتشان، مغبوط دنیاطلباناند؛[70] أسوهای که موجب کشیده شدن به باتلاق دنیا و فریفته شدن به زیب و زیور آن میشود؛[71]
- اسلام به سادهزیستی دعوت میکند؛ سادگی خوراک و پوشاک و محیط زندگی و مانند آن. رنگینی سفره و نقش و نگار لباس و شلوغی پیرامون، مطلوب اسلام نیست چرا که تمرکززدا هستند و هر چه تمرکز زداید، پریشانی زاید و آرامش «به یاد خدا بودن»، نیازمند تمرکز و فراغ بال است ولی در سبک زندگی الحادی، هر چه تنوع بیشتر، و وسائل بازی متکثرتر، و اسباب تعلق فزونتر باشد، هم چرخ اقتصاد دنیای الحاد بهتر میچرخد و هم شهروندان مرید لهو و لعب، راضیتر میگردند؛[72]
- مؤمن متمدن، خدا را فراموش نمیکند تا دچار خودفراموشی نشود؛ نسیانی که منشأ غفلت از سرمایه گرانبهای عمر و فرصت عمران دار عقبی میشود ولی ملحد و منافق مدعی تمدن، با انکار ظاهری یا باطنی مبدأ و معاد، عمداً خدا و دیدار با او را به فراموشی میسپارد و گرفتار عذاب الهی «خودفراموشی» میگردد.[73] شهروندان چنان تمدنی، به سبب غفلت از هدف راستین زندگی و برای فرار از دلتنگیهای زندگی باطل و ظلمانی، همواره به دنبال پر کردن اوقات خود با انواع بازیها و سرگرمیها و گردهماییها و حضور در استادیومها و سینماها و آمفیتئاترها و سالنهای کنسرت و موسیقی و مانند آن هستند و هر موردی از این موارد مانند فوتبال و انواع متعدد برگزاریش، تهییج فزونتری ایجاد کند، هزینه بیشتری برایش میپردازند چرا که کارکرد بالاتری در رهاندن آنان از خلوت وحشتآفرینشان دارد.[74] اگر چنین مرهمهایی برای تسکین خاطر پریشانشان کفایت نکند، تمسک به «داغ» مسکّرات و روانگردانها و مواد مخدر سنّتی و صنعتی، «آخرین دوایی» است که به ذهن مُعوجشان میرسد؛
- از جمله اقلامی که در نسخه الحادی تمدن یافت نمیشود، سرمایههایی است که در زندگی به سبک اسلامی، از آنها به «ثواب» و «وجدان» تعبیر میشود. در سبک زندگی الحادی، انجام غالب طرحها و برنامهها، نیازمند تعیین «ردیف بودجه» و «بازرس» است مگر آنکه کاری با دواعی نوعدوستی و تغذیه روح محتَضر انجام پذیرد که همان نیز، از آثار روح الهی دمیده شده در آدمیان است، ولی در تمدن اسلامی، کارها در بسیاری از أحیان میتواند تبرّعی و به قصد قربت و با هدف نیل به «ثواب الهی» انجام پذیرد و ضامن حسن انجام آنها نیز، «وجدان بیدار» ناشی از ایمان است. در تمدن الحادی، شهروند ملحد و منافق به سبب تربیت مادهمحور آن تمدن و به علت عدم باور به جهان پسینی و پاداش آن، بدون انگیزه مادی، راضی به انجام کار نیست و همین امر، عامل لغزش او در زمان قرار گرفتن در نقش «بازرس» میشود و با لغزشی که بهانهاش، ثمنی بخس است، تاوان سنگینی را متوجه جامعه میکند. او لحظهای چشمپوشی را، برابر با برخورداری و لذتجویی به درازای یک عمر میبیند و از آنجا که باوری به خدا و حسابرسی بعد از مرگ ندارد که مانعش شود، بدیهی است که در بستن چشم خود تردید نمیکند ولی تربیت خدامحور اسلام موجب میگردد متربی مؤمن، هیچ جایی را خالی از خدا نبیند؛[75] دیدگاهی که دست او را از خیانت و پای او را از لغزش حفظ میکند؛
- در تمدن اسلامی، مؤمنان با تکیه بر سرمایه «إحدی الحُسنَییْن»، با آسودگی خاطر از صراط حقی که در آن هستند، پشتیبانی میکنند و نگران نابودی سرمایه جان نیستند ولی تابعان تمدن الحادی از این عامل قدرتافزا محرومند؛ سرمایهای که در صورت فقدان آن، اکثریت ملحد و منافق، اقلیت مؤمن را از روی صحنه زندگی حذف میکردند؛
- شهروندی که تمدن اسلامی پرورش میدهد، کمتوقع و پرفائده است.[76] او به جهت اینکه در اثر تربیت اسلامی، نفس خود را لجام زده است، خواهشهای زیادی ندارد تا از دستگاه حاکمه توقع ایجاد زمینههای آن را داشته باشد یا خودش مباشرتاً برای تأمین آنها، اقدام به صرف مال بکند. او برای اصلاح نفس خود، به فکر کم خوردن و بیشتر خوراندن است، بازی و تفریح او، کار مفیدی است که مال حاصل از آن، پس از رفع نیازهای اولیه خودش، صرف باقیات صالحات میشود. او بیش از آنکه پسانداز کند، قرض میدهد و انفاق میکند ولی شهروندی که تمدن الحادی میپرورد، پرتوقع و کمفائده و خودخواه و حریص و حسود است و بیم آن میرود که به خاطر نفسش، هر حقی را پایمال کند و هر عِرضی را بدَرد. او بیآنکه توجهی به موازنه «هزینه و فائده» وجودی خود برای جامعه بکند، مدام از مطالباتش میگوید و با قیاسات معالفارق و به رخ کشیدنهای به حق یا باطلش، سعی در اقناع دیگران برای تمهید فضای مطبوع خویش میکند؛ توقعاتی که نتیجه اجابتش، بروز معضلات ناشی از لذتخواهیهای افراطی نظیر اعتیاد و اختلاس و انواع بیبند و باریهای اخلاقی است؛
- شهروند مؤمن، همچنانکه در تدبیر امور اقتصادی منزل، عقل معاش دارد، در مدیریت اعضای خانواده و تدبیر جایگاه آنان نیز، به لطف آموزههای دینی تواناست. او همانطور که پیش از اعلان نیاز اهالی منزل به اقلام مصرفی، مبادرت به تهیه آنها کرده و این چنین، خود و عیالش را از عواقب تدبیر نابهنگام و لغزشهای احتمالی ناشی از فقدان مواد مورد نیاز مصرفی آسوده میکند، به نیازهای طبیعی و غریزی اولاد خود نیز همت میگمارد و تا آنجا که امکان دارد، پیش از اعلان نیاز اولاد ذکور و اناث، در اقدامی عادلانه و از باب قرار دادن هر چیز در جایگاه مناسب خود، برای جایگاه مناسب آنان نیز تدبیر میکند[77] تا هم، آنان را برای رفع نیاز طبیعی از راه شرعی و صحیح، مدد نموده باشد و هم خودش را از عواقب سوء اهمال در آن مورد، رهانده باشد. او کسی نیست که در انجام امور حق و عقلانی و توصیه شده شرعی، با ملامت ملامتگران ظالم و جاهل و نمایندگان داخلی فمینیستهای شیطانپرست، دچار تردید شود[78] و بدان ترتیب، خود و خانواده و جامعه را با انواع مشکلات و مفاسد، مواجه کند. در مقابل، شهروند ملحد و منافق، در اقدامی موافق با نفس تکلیفگریز و سیریناپذیر، تابع راهی است که شیطان نشانش میدهد. او مایل است تا آنجا که میشود گِرد امور مسئولیتآوری همچون ازدواج و التزام به تأمین مسکن و معاش غیر از خود نچرخد و تا توان دارد نفْس سرکش و لذتجوی خود را در حریمهای مُشرف به پرتگاه بچراند، چرا که نه تنها ابائی از سقوط در درّهها ندارد بلکه، سقوطها را «ماجراجویی جذّاب و خاطرهانگیز» میشمارد؛
- تمدن الحادی با سیاست «فرار به جلو»، فردای گرفتار کردن جوامع انسانی و آلودن محیط زیست با فنآوریهایی که مایه مباهات و تفاخرشان بر دیگر تمدنهاست، گزارشگران را به تهیه گزارش از فجایعی همچون «تلفات انسانی ناشی از جنگها و تصادفات رانندگی؛ آلودگی هوا و محیط زیست؛ امراض ناشی از فنآوریها؛ فقر و بیکاری و فساد و ترور؛ اعتیاد لجامگسیخته به مواد مخدر صنعتی و روانگردانها؛ بیخانمانیهای ناشی از هجوم گسترده به شهرها جهت برخورداری از مصنوعات فریبای مدرنیته و آوارگیهای محصول جنگهای داخلی و بینالمللی ناشی از مسابقه ساخت و فروش جنگافزارهای مصنوع تمدن الحادی» گسیل میدارد، بیآنکه متعرض عامل اصلی آن مفاسد یعنی «تمدن و سبک زندگی الحادی» بشوند و بگویند خودشان مجرم حاضر در صحنهاند. گزارشگران با استناد به آمار و ارقام و استفاده از ابزار سنجش، چنان مینمایانند که مجرم، فرد یا نهاد دیگری است و شهروندان ملحد با ابزارآلات اختراعی خود، در صدد یافتن عامل جنایت و سنجش عمق فاجعه هستند در حالی که تولیدکنندگان همان سنجهها، مسببان آن رنجههایند. شهروندان شیفته تمدن الحادی، زمانی که خروجشان از خانهها را با تابلوهای سنجش آلودگی تنظیم کرده و خود را وامدار تمدنی میدانند که سازنده آن تابلوها است، غافل از آن هستند که همان تمدن، منشأ آن آلودگی است ولی شهروندان مؤمن زمانی که خطایی میکنند و خودشان یا جامعه را دچار آسیب مینمایند، با تنزیه خدای سبحان، و مبرّا دانستن او از ارائه برنامهای که اجرای آن، منجر به فساد شود و تمدنی مفسد ایجاد کند، خودشان را مقصر دانسته و با اعتراف به اشتباهشان،[79] جلوی ادامه ضرر را میگیرند؛
- تمدن الحادی با سبک زندگی پیشنهادی خود، بر شهروندان تابعش منّت میگذارد، در حالی که فیالواقع، همان بهانه منتگذاری «نقطه ضعف» آن تمدن است زیرا روشن است اگر سبک زندگی پیشنهادی، به گونهای باشد که عملیاتی شدن آن، نیازمند تهیه لوازم متعدد، پرهزینه و استرسزا باشد، این ویژگی نمیتواند به عنوان نقطه قوت تلقی شود. مضافاً بر اینکه شمار زیادی از ابداعات مورد استعمال، نتیجه تلاش برای حل نیازها و مشکلات خودساخته آن تمدن است. به عنوان نمونه، از آنجا که از جمله اولین مظاهر تمدن غربی، ایجاد فضایی فریبا در شهرها بود که نظر ساکنان روستاها را به خود جلب میکرد و آنها را متقاعد به رها نمودن کارهای پرزحمت «تولید» و اشتغال به کارهای خدماتی و اداری و مانند آن و تبدیل شدن به نیروی مصرفی میکرد، پس از شکلگیری شهرهای خوشآب و رنگ، بازار کوچیدن از «زحمت» روستاها به «راحت» شهرها داغ شد و جمعیت در شهرها انباشته گردید. فردای این کوچیدنها و نیاز به رفتوآمد مکرر به «زادگاه»، «محل کار» یا «جهت خرید» مایحتاج در سطح گسترش یافته شهر، وجود وسایل نقیله سریعالسیر را اقتضا نمود، چون در وضع پدید آمده، چارپایان به عنوان وسائط نقلیه سنتی جوابگوی نیازها نبود ولی سبک زندگی اسلامی، با نهادینه کردن زهد و بیرغبتی به دنیای فانی، شهروندان تابعش را به سبکباری و خلوتی پیرامون از مشوشات ذهن و روان میخواند و با همان وسائل طبیعی، روزگار آنان را میگذراند بیآنکه طبیعت را به خاطر هواهای نفسانی دچار تغییر کند و با افزودن هزینههای زندگی، انسانها را اسیر مصنوعات کند. انبیاء و اولیاء با کمترین امکانات و بیهیچ پسانداز و بدون منازل باشکوه زندگی کردند و سرمایههای خود را؛ نه برای آبادی استراحتگاه موقت بلکه، برای آرامگاه ابدی فرستادند در عین حال، سعادتمندترین خلایق شدند؛
- تمدن الحادی به مثابه کوزۀ خوش نقش و نگاری است که ته ندارد، یا مانند طعام پرملاتی با طعمدهندههای فراوان و رائحهای دلپذیر است که با چند قطره زهر، مسموم گشته است؛ زهری که نه تنها تلخی ندارد بلکه، بر رنگ و بوی غذا نیز افزوده است و یا مانند سارقی است که ارّه کردن قفل مغازهها را به مالکان جاهل، ویولوننوازی میشناساند؛ نواختنی که صدایش صبحگاه شنیده خواهد شد. نتیجه ترویه با کوزه بیته و تغذیه با طعام مسموم و خام سارق مکّار شدن، به زودی و در صبح قریب آخرت هویدا خواهد شد؛ قریبی[80] که تمدن الحادی آن را؛ نه تنها «بعید» بلکه، «غیرموجود» میشناساند ولی کوزه ساده و سالم اسلام، دارای شراب طهوری است که نوشندگانش را از لوث خبائث پاک کرده و مستحق تحیت و خوشآمدگویی فرشتگان میکند[81] و طعامی که میدهد از مطبخی آسمانی و عاری از هر افزودنی فریبنده و مضرّ است و سخنانی که میگوید از أصدق الصادقین است؛[82]
- قضای حتمی الهی است که زندگی انسان در زمین، توأم با رنج باشد.[83] این رنج تا قبل از ظهور قدرتمند تمدن الحادی، ظهور عینی و ملموس و گستردهتری داشت؛ رنجی که آثار آن در عرق جبین و تیرگی چهره و تاول دست و پا و مانند آن رخ مینمود ولی زمانی که تمدن غرب؛ به عنوان نماینده شاخص سبک زندگی الحادی، با اظهار کفر به خدا کوشید تا به هر نحو ممکن و با اختراعات ریز و درشت خود، رنج این انسان به تخت خدایی نشسته را بکاهد، رنج و مرارت کارهای خُرد و تکرارشونده را به ابزارآلات و انواع ماشینها سپرد و خدایان جدید را به آسایش نسبی رساند غافل از آنکه، مشیت «الهی» با چارهجویی «انسانی»، قابل تغییر نیست. تنها اتفاقی که افتاد رنج ظاهری به درد باطنی بدل گشت و مشکلات بیرونی، به امراض درونی تبدیل شد. فراریان از آفتاب و تعرُّق و محنت کار، ابتدا شغل راحت را دریوزگی کردند و فردای اطلاع از آثار سایهنشینی و کار کمتحرک اداری و خوراک لذیذ و پرچرب، و ابتلا به امراض حاصل از زندگی آسوده، چاره امراض را در آفتابگیری و تعرّق و تلاش مصنوعی و بیحاصل (حمام آفتاب و انواع ورزشها) دیدند و فهمیدند که علیرغم ظاهر زیبایشان، باطنی علیل دارند. آدمی را گریزی از رنج نیست؛ حال یا رنج عاجل و گذرای دنیوی و یا رنج آجل و ماندگار اخروی. اگر تمدن الحادی، تمام رنجها را از دوش تابعانش برمیداشت ـ که صد البته برنداشته است ـ با تلقین افکار مادیگرایانه خود به شهروندان قربانی، آنان را مبتلا به رنج و عذابی میکند که آلام دنیوی در برابر آن، در حکم «هیچ» است[84] ولی مؤمنین متمدن با گردن نهادن به قضای حتمی الهی و پذیرش خلقت در کبد، رنج ظاهری و بندگی را، بر درد و مرض باطنی و ادعای خدایی ترجیح داده و با اتخاذ سبک زندگی دوستدارانه با محیط زیست، کمتر به تغییر در خلقت آن و ایجاد فساد بر رویش علاقه نشان دادهاند؛[85]
- تمدن الحادی که مراجعه به آراء عمومی (:دمکراسی) را، سیاستی همسو با برنامههای خود، و سازگارتر از هر گزینه دیگری با اهدافش میبیند، تفضیل طبیعی را انکار کرده و شعارهای عوام فریبانهای همچون “تساوی زن و مرد” و “حق رأی همگانی”، سر میدهد و از آنجا که همواره، شمار عوام و مفضولین، بر خواص و فاضلین میچربد، این شعار فریبا ولی عاری از حقیقت، منجر به اختلال در نظام معقول شده، و سبب بروز ناهنجاریهای متعدد اخلاقی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی در جامعه میگردد ولی تمدن اسلامی با پذیرش حقایق جهان خلقت و ایمان به حکمت الهی تفضیل بعضی بر بعض دیگر، و نیز با اذعان به ظلوم و جهولی انسان، حکومت اقلیت نخبه و فاضل و عادل را، بر اکثریت عوام و مفضول و ظالم میپذیرد و با میدان ندادن به میل اکثریت عوام در کسب قدرت، جامعه را از مفاسد ناشی از آن میرهاند؛
- الحاد به جهت عدم تعهد نسبت به حق، آن گاه که راسم خط سیر زندگی میشود، توجهی به حقانیت راههایی که ارائه میکند، ندارد و برایش مهم نیست که نسخههایش، چه آثاری بر انسان و طبیعت دارد. به طور مثال، تمدن غرب به عنوان نماینده امروزی الحاد، با ارائه سبک زندگی عمدتاً غیرطبیعی، شهروندان را چنان گرفتار میکند که آنان، به خدمت گرفته شدن (:استخدام) را، با ولع تمام دریوزگی کنند و «بیکاری»، «بیخانگی» و «اجیری» را، جزء معضلات لاینفک زندگی شمار زیادی از شهروندان میکند که برخی از این معضلات، گاهاً تا پایان عمر، ملازم زندگی آنان میشود و نسخه تسکین دردهای ناشی از این سبک زندگی را هم، در تماشای ورزشهای حرفهای، سینما و بازیهای کامپیوتری و مواد مخدر صنعتی قرار میدهد ولی در سبک زندگی ساده و همسو با طبیعت اسلامی، معضل جانکاه و افسرده کنندهای بنام «بیکاری» وجود ندارد؛ معضلی که منشأ بسیاری از بزههای اجتماعی و امراض جسمانی است. در سبک اسلامی، یک فرد از زمانی که خود را میشناسد، هم «کار» دارد، هم «مسکن» و هم «آزادی»؛
- تمدن الحادی از آنجا که بر اساس میل و رضای شهروندان بناء شده است، راه حلّی که برای قضیه میل مردانه برای داشتن همسران متعدد ارائه کرده است، بیبندوباری در روابط است تا با ارضای آن میل به طُرق غیراخلاقی، صورت مسئله را پاک کرده، و خود را از آسیبهای نارضایتی زنان؛ به عنوان نیمی از جمعیت جهان و نیز، یاور اصلی خود در پیشبرد اهدافش، مصون بدارد ولی در سبکی که اسلام برای زندگی ارائه داده است، چنان ملاحظاتی وجود ندارد که بازدارنده از «عمل به حق» و «شیوه معقول حیات» باشد و ابائی از حسادت زنانه و امثال آن وجود ندارد؛[86]
- همچنانکه در مقایسه بین «دانشمند» با «ثروتمند»، نمیتوان ملاک واحدی مانند «میزان مِلک و سکه» را مبنای سنجش قرار داد، در مقایسه بین دو تمدن اسلامی و الحادی نیز، نمیتوان ملاک واحدی مانند «میزان فنآوری» را معیار مقایسه قرار داد، چرا که به علت تفاوت راهها و اهداف هر کدام، دستاوردهایشان نیز متفاوت است. همانطور که برای موفقیت یک «ثروتمند»، به میزان املاک و سکههایش نظر میشود و برای توفیق «دانشمند»، کمّ و کیف آثار علمیاش بررسی میگردد، برای سنجش میزان موفقیت هر تمدنی نیز، به درصد تحقق اهدافی نظر میشود که از سوی آن تمدن، به عنوان «آرمان» اعلام شده است. تمدن الحادی، آرمان خود را ایجاد بستری برای لذتجویی و راحتی جسم شهروندان و آرامش روان آنان اعلام کرده و با نفی وجود روح و عالم واپسین، همت خود را بر تأمین مایحتاج دنیای آنان متمرکز نموده و راه رسیدن به آن را ارتقاء صنعت و فنآوری دانسته است و لذا وقت و انرژی شهروندان را به آن سو سوق داده و لذا برای سنجش میزان موفقیت تمدن آنها، میزان رشد فنآوری ملاک خواهد بود ولی از آنجا که اسلام، آرمان اصلی خود را، عمران دار بقاء اعلام کرده و راه رسیدن به آن را تقویت عقل و مبارزه با نفس اعلام کرده است ـ راهی که با لذتجویی و راحتطلبی و بُخل سرمایهساز ناسازگار است ـ لذا تمدن مبتنی بر آن؛ نه با میزان اندام فریبا و ابزار آسایشزا و سازههای کاخگونه و مراکب تبخترآور و گستره و دقت علوم تجربی بلکه، با میزان نفسهای به اطمینان رسیده و سازههای محقّر و حاکی از عدم دلبستگی و با مراکبی مناسب شأن بندگی سنجیده میشود. مثال دیگر برای بیان عدم صحت مقایسه دو تمدن اسلامی و الحادی با معیار واحد، سنجش موفقیت دو تاجری است که «محل زندگی» واحد، ولی «محل سرمایهگذاری» متفاوتی دارند. در چنین وضعی، احصاء دارائیهای دو تاجر در محل سکونت مشترک و داوری بر حسب آن، قضاوتی کاملاً جائرانه خواهد بود، چرا که حق تاجری که محل سرمایهگذاریش، جای دیگری است ضایع شده و زحمات و قابلیتهایش نادیده گرفته میشود. چنین اجحافی در مورد مؤمن متمدن روی میدهد زمانی که دارائیهای او با داشتههای ملحد مدعی تمدن قیاس شده و دومی را به سبب داشتن دارائیهای فراوان در «دنیا»، موفقتر و متمدنتر از اولی بدانند؛ دنیائی که محل زندگی مشترک مؤمن و ملحد است در حالی که مؤمن با اعتقاد به فانی بودن محل زندگی فعلی، مال خود را در جایی سرمایهگذاری کرده است که باقی و جاودان است. مؤمنی که هدفش، سعی در خروج از ظلمت کثرت به نور وحدت است با ملحدی که رضای دل خود را در کثرت و تنوع و گونهگونی الوان میبیند، ظاهر زندگی آنها، مشابه هم نخواهد بود. برای ایضاح بیشتر، مثال دیگر اینکه، هر دو شهروند «اسلامی» و «الحادی»، به ساکنان دهانه آتشفشان غیرفعالی میمانند که علم به عدم پایداری سکونت در دهانه آتشفشان دارند و اینکه، این آتشفشان روزی فوران کرده و هر چه هست را ویران خواهد کرد. با این وجود، شهروند ملحد همچنان دم را غنیمت شمرده و توجهی به آینده نمیکند و همه داشتههایش را صرف آبادانی آنجا مینماید ولی شهروند مؤمن، بر اساس اخباری که از برخی مدعیان آگاهی از جهان خلقت شنیده است، به وجود کلانشهری آباد و ماندگار باور کرده است که غالب درآمد خود را روانه آنجا میکند؛ کلانشهر جاویدی که آن را ندیده ولی از سویی، دهانه آتشفشان را نیز سزاوار سرمایهگذاری نمیبیند و از سوی دیگر، گرچه فقط از آنجا شنیده ولی هم نیرویی از درون که حاصل صفای باطن است و هم از افعال و کردار مدعیان، به درجهای از اطمینان رسیده است که نفس طماع خود را مهار نموده و عمده سرمایه خود را به آنجا ارسال کند؛
- شکلگیری تمدن الحادی، به رفتار و عملکرد جمعیتی میماند که جهت برگزاری اردویی تفریحی دور هم گرد آمدهاند و هدفشان صرفاً لذت و خوشگذرانی است ولی به علت طولانی بودن زمان این اردو و عدم امکان تکیه بر پساندازها، به ناچار بخشی از ساعات روزانه خود را صرف فعالیت اقتصادی میکنند تا مال مورد نیاز برای تفریح خود را فراهم آورند ولی شکل گرفتن تمدن اسلامی، به حاصل اعمال و کردار عدهای میماند که به سخنان مُخبرانی امین اعتماد کرده و وجود یک بازار در اواسط راه پیشرو را باور کردهاند و شنیدهاند که فقط دارندگان سرمایه خواهند توانست در آن بازار، با ابتیاع زمین و خانه و کاشانه، به راحت ابد برسند و فاقدان آن، محکوم به کار اجباری در سیاهچالهای اطراف آن بازار خواهند شد؛ جایی که کار در آن، حاصلی جز درد و مرض و فشار نخواهد بود، لذا با اتخاذ شیوهای عاقلانه و محتاطانه، کار و تلاش مداوم در معادن الماس و طلای موجود در آن حوالی را قصد نمودند. نتیجه چنین عزمی آن میشود که از مال دنیا، چیزی جز بیل و کلنگ نداشته باشند و برخلاف گروه نخست که برای فراهم آوردن فضای مناسب التذاذهای گوناگون، ابزارهای متعددی تهیه کردهاند، تفریح و دلخوشی آنان به کار و تلاش و قطعههای الماس و طلایی است که اثنای کار، به دست میآورند. افراد این گروه، برخلاف گروه مقابل که فربه و فریبا و آفتابندیده هستند، تنهایی لاغر و نزار و آفتابسوخته دارند و گهگاهی مورد تمسخر شادکامان قرار میگیرند. قوت قلب آنان در برابر استهزاء دیگران، تصور زمان رسیدن به آن بازار و ارائه سرمایههای اندوخته و عوض شدن موقعیت دو گروه است. در این میان، گروهی که تعدادشان پرشمار نیز هست، هم هوس بهرهمندی از حال خوش گروه نخست را دارند و هم سودای دستیابی به الماس و طلا در سر دارند. گاهی به معدنکاران ملحق میشوند ولی پس از مدتی کار، به سبب سختی آن و ضعف باور به بازاری که مخبران از آن خبر دادهاند، از آنان جدا شده و به اردوگاه تفریحی میپیوندند ولی به علت عقبافتادن از اعضای آن اردو در فراهم ساختن اسباب تولید ثروت و نداشتن مال مورد نیاز برای التذاذ، نه راه پس برایشان میماند و نه راه پیش؛ و عاقبت آن هوس و طمع، خسارت توأمان است؛ نه متاع قلیل اردوگاهیان نصیبشان میشود و نه الماس و طلای معدنکاران!