زمان مورد نیاز برای مطالعه: 885 دقیقه

تعاریف

اسلام

منظور از «اسلام» در اینجا؛ نه خصوص معنای مصطلح آن؛ به عنوان دینی که حضرت محمّد(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) پیام‌آور آن بوده است بلکه، شامل معنای عامّ و قرآنی آن ـ یعنی مجموعه‌ای از آموزه‌های ادیان ابراهیمی که قدر مشترک آنها، تسلیم و سرسپردگی در مقابل پروردگار عالمین است ـ نیز می‌شود.

مسلمان حُکمی: شهروندی که به علت تولد از والدین مسلمان (یا مسلمان بودن یکی از آن دو)، به حکم شرع، «مسلمان» است ولی به علت شک و تردیدهایی که در خصوص دین اسلام و یا اساساً به مبدأ آفرینش و معاد دارد، اعتقاد به اسلام و ادیان آسمانی، در دل و جان او نهادینه نشده است ولی بنا به جهاتی از قبیل امید جلب منفعت یا دفع ضرر احتمالی ناشی از ابراز شک یا کفر باطنی، از اظهار آن، امتناع می‌کند. در ادبیات دینی، از چنین شهروندی به «منافق» تعبیر می شود؛ کسی که همواره در حالت تذبذب به سر می‌برد و به هنگام ادای فریضه‌ای دینی، آن را با کراهت و کسالت به جای می‌آورد، همو که در نتیجه اجتماع رذایلی مانند حرص و شرک و کفر و طغیان، علاوه بر محروم نمودن خود از سعادت اخروی و مزایای حیات دنیوی، به اجتماع مؤمنین نیز به سبب وجود یک شهروند منافق خسارت وارد می‌کند، در دنیا و آخرت از زیانکاران خواهد بود.[9] از آنجا که چنین شهروندی گاهاً تا جایی پیش می‌رود که علیه دین، اقدام می‌کند و عمل او به سبب نقاب نفاقی که بر صورت دارد، تأثیرات سوء بیشتری می‌تواند نسبت به اقدام یک شهروند ملحد متجاهر به کفر داشته باشد، وعده عذاب جاوید در درَک أسفل جهنم به وی داده شده است.[10]

فرهنگ

واژه‌ای مرکّب[11] که در لغت به معنای «بیرون کشیدن، بالا کشیدن و برکشیدن» است ولی در اصطلاح، در معانی متعددی استعمال می‌شود که مراد از آن در اینجا، مجموعه‌ای از دانش‌ها، باورها، هنرها، قوانین، اخلاقیات، عادات و هر آن چیزی است که یک فرد به عنوان عضوی از جامعه خویش فرا می‌گیرد.[12] اگر در این تعریف دقت شود، معلوم می‌گردد همان تعریف «دین» به معنای عامّ آن است که یک فرد برای زندگی خود، ناگزیر از در پیش گرفتن آن است و کیفیت آن، بستگی تامّی به پاسخ او به سؤالاتی دارد که هر انسانی در مورد منشأ پیدایش خود و غرضش از زندگی با آن‌ها مواجه است و از آنجا که فرض این تحقیق بر این پاسخ‌ها استوار است که، جهان خلقت خالقی یکتا دارد و برای آن خلقت، هدف و معادی در نظر گرفته است، لذا تعریف فوق که شامل هر دو نوع زندگی «الحادی و نفسانی» و «اسلامی و عقلانی» می‌شود، به نوع اخیرش تقیید خورده و آن معنایی از «فرهنگ» در نظر گرفته می‌شود که علامه جعفری آن را پس از بررسی اقوال موجود ارائه کرده‌اند و آن عبارت است از: کیفیت و شیوه «بایسته» و «شایسته» برای آن دسته از فعالیت‌های حیات مادی و معنوی انسانها که مستند به طرز تعقل سلیم و احساسات برین و تصعید شده آنها در حیات معقول است.[13]

برای تبیین بیشتر برابری مفهوم «دین» و «فرهنگ» باید گفت همان‌طور که «دین»، متشکل از «عبادات» و «معاملات» است؛ «عبادات» در دین به معنای «آسمانی»، سرسپردگی به خالق یکتا و بندگی و اجرای اوامر اوست و در معنای «زمینی»‌اش، به معنای سرسپردگی به «هوای نفس» و «شیطان‌پرستی» است و «معاملات» در هر دو نوع، به یک معنا و شامل «دانش‌ها و هنرها و قوانین و عادات» است، فرهنگ نیز متشکل از عبادات و معاملات است با یک فرق اساسی با دین به معنای خاص که همان تفاوت، عامل جعل اصطلاح فرهنگ شد و آن، جایگاه عبادت و بندگی است. در دین به معنای خاص، «عبادات» اصل بوده و «معاملات» جایگاه پائین‌تری دارد و عمدتاً امضائی است ولی در فرهنگ، آنچه اصل است «معاملات» انسانی است که با انکار خدا، به جای او نشانده شده است و «عبادات» به حاشیه رانده رفته و در ردیف «خرافات» قرار گرفته است و تلبّس به آن، نه تنها ممدوح شمرده نمی‌شود بلکه موجب پایین آمدن جایگاه متلبس به دین نیز می‌گردد. پس «دین» و «فرهنگ» به یک معناست با اختلاف جایگاه عبادت در آن دو.

تمدن

لفظی از ریشه «مدینه یا مدنیّت» به معنای «شهرنشینی» و تخلق به خوی و خصلت آن،[14] و انتقال از حالت خشونت و جهل، به ظرافت و اُنس و معرفت، و در مقابل بادیه‌نشینی و بربریت به کار رفته است.[15] در ادوار گذشته، به چنین معنایی با واژه‌هایی مانند «العمران» و «الحضارة» اشاره می‌شد ولی استعمال واژه «تمدن» به آن، از قرن ۱۸ میلادی و از زمان شکل‌گیری دیدگاه‌های انسان‌محور در مغرب زمین متداول شده است.[16]

برای «تمدن» نیز مانند «فرهنگ»، تعاریف متعددی ارائه شده است که از میان آن‌ها، این تعریف به معنای لغوی آن نزدیکتر به نظر می‌رسد: «تمدن، تبلور باورها و حاصل سبک زندگی مجموعه‌ای از انسان‌هاست که دارای اهداف مشترک (انسانی یا حیوانی) بوده و با معاضدت اجتماعی، به آن اهداف دست یافته‌اند اعمّ از آنکه دستاوردهای مزبور، محصول تلاش یک دوره تاریخی و یک منطقه جغرافیایی باشد یا مجموعه‌ایی از دستاوردهای انسان‌ها در ادوار تاریخی متعدد و با مناطق جغرافیایی متفاوت باشد. «شهرنشینی» از آن جهت که به علت دسترسی آسان‌تر به مراکز علمی و آموزشی و فراوان‌تر بودن امکانات مادی و نیروی انسانی؛ به عنوان تسهیل‌کننده‌های اهداف، می‌تواند به تحقق سریع‌تر تمدن کمک کند، از «روستانشینی» که به جهت ضعف یا محرومیت از آن موارد مساعدکننده، تحقق تمدن در آن دیرتر مورد انتظار است، ارجح می‌باشد».

تمدن نیز مانند فرهنگ، بستگی تامّی به طرز نگرش به جهان دارد. اگر اکثریت شهروندان را عقیده بر آن باشد که حیاتی ورای آنچه شاهد آن هستند، وجود ندارد، دینی زمینی و الحادی داشته و همه همّت خود را صرف آبادانی همان زمین خواهند نمود و نظام تعلیم و تربیتی هم که تأسیس می‌کنند، در خدمت آن باور بوده و پرورش‌یافتگان آن نظام نیز، در صدد تسخیر هرچه بیشتر جهان مشهود و التذاذ حداکثری از آن برمی‌آیند و زمانی که بر قدرتی اعم از اقتصادی یا سیاسی و یا نظامی دست ‌یابند از آن برای استثمار و استعمار دیگر ملل استفاده می‌نمایند ولی اگر اکثریت شهروندان را، مؤمنان به مبدأ و معاد تشکیل دهد، معظم تلاش‌های آنان صَرف عمران دیار باقی می‌شود و نظام تعلیم و تعلم آن جامعه نیز، در راستای حفظ محیط زیست و تغییر حداقلی خلقت الهی و طبیعت[17] و مهار نفس با اتخاذ سیاست «التذاذ کنترل‌شده» و تعامل عادلانه با سایر ملل استوار می‌گردد.

تمدن اولی، مبتنی بر اومانیسم و انسان‌ْخدایی است ولی تمدن از نوع دوم، بر اساس خدامحوری و بندگی اوست. در نوع اول، دعوت به الحاد و تکبّر و تجمّل و خودنمایی و موافقت با نفس و بُخل و پس‌انداز و پرخوری و اسراف و برقراری روابط آزاد با جنس موافق و مخالف می‌شود ولی در نوع دوم، به بندگی و خضوع و ساده زیستی و اخلاص و مبارزه با نفس و ایثار و قرض دادن و کم‌خوری و کم‌حرفی و قناعت و اجتناب از اختلاط نامشروع با جنس مخالف فراخوانده می‌شود. بدیهی است نتیجه اِعمال چنین سیاست‌هایی، در شکل زندگی تاثیر می‌گذارد. در اولی، کاخهایی در کنار کوخها و حساب‌هایی انباشته در کنار جیب‌هایی خالی؛ و در دومی، بناهایی با کمترین اختلاف در ارتفاع و پایین‌ترین مظاهر خودنمایی و ثروت‌هایی با توزیع عادلانه. در اولی، ورزشگاه‌ها و سینماها و کنسرت‌ها، شاهد انبوه جمعیت است و در دومی، مساجد و مراکز دینی. نیز روشن است که جلوه جامعه‌ای که شهروندانش، ثروتشان را در همان شهر جمع کرده‌اند با آن که شهروندان‌اش، مکان دیگری را برای ذخیره دارائی‌های خود برگزیدند، یکسان نخواهد بود.

البته باید این را هم گفت که بحث از «تمدن» نیز بسان «فرهنگ»، اصطلاح جدیدی است که از زمان بر چیده شدن بساط دین از مسند حکومت و جدایی آن از سیاست آغاز شده است بدین معنا که، وقتی انسان در اثر اشتباهات فاحش متولیان دین متجری شد و کفر مخفی خود را به مبدأ و معاد اظهار نمود، تصمیم گرفت آن کند که میل‌اش اقتضاء می‌کند و برای «راه و رسم» جدید و «نتیجه» آن، نام جدید «فرهنگ» و «تمدن» گذارد که توضیح آن می‌آید.

«دین» و رابطه آن با «فرهنگ» و «تمدن»

«دین»، مجموعه‏ای از برنامه‏های عملی هماهنگ با نوعی جهان‌بینی است که انسان برای رسیدن به سعادت خود، آن را وضع می‏کند و یا از دیگران می‏پذیرد.[18] این مجموعه که شامل عقاید و اخلاق و نیز، قوانین و مقرراتی برای اداره امور جامعه انسانی و پرورش انسانهاست، گاهی همه آن حق، گاهی همه آن باطل و زمانی مخلوطی از حق و باطل است.[19] با نگاهی به تعریف دین، معلوم می‌گردد که این لفظ لزوماً بر مجموعه برنامه‌های استوار شده بر مبنای ایمان به مبدأ و معاد نیست و می‌تواند به معنای راه و رسم زندگی ملحدانه نیز باشد همچنانکه در برخی از آیات قرآنی، در آن معنا استعمال شده است[20] پس لفظ «دین» می‌تواند به هر دو نوع راه و رسم زندگی «مسلِمانه» و «ملحِدانه» دلالت کند، ولی چیزی که هست به جهت تبادری که محصول کثرت استعمال آن در نوع «مسلمانه» آن است، موجب گردید بعد از دوره به اصطلاح رنسانس و رسمیت یافتن کفر، نویسندگان و سخنوران ملحد و مستکبر از استعمال لفظ «دین» خودداری کرده و در صدد برآمدند اصطلاحات دیگری به جای آن به کار ببرند که واژه‌های انگلیسی«culture» و «civilization» محصول این‌گونه تلاش‌هاست؛ اولی که در فارسی به «فرهنگ» ترجمه شد در معنای «دین» به معنای کلی و عامّ آن و لفظ دوم که معادل فارسی آن، «تمدن» ترجمه شد به معنای «مواظبت بر آن دین و محصول دین‌داری» است.[21]

بدین ترتیب، خلأ و نقصی که برای ملحدان در أزمنه حکومت دین و دین‌داران احساس می‌شد و آن، ذلّت حاصل از اطلاق الفاظی با بار معنایی منفی مانند «کافر»( Infidel) و «ملحد»(heretic) برای متخلقان به ادیان زمینی و الحادی بود، پر و جبران گردید و برای آن‌ها، الفاظ مثبتی مانند «بافرهنگ» (cultured) و «متمدّن» (civilized) وضع شد. تفاوتی که این دو لفظ با الفاظی مانند «متدیّن» دارد آن است که برخلاف انحصار استعمال لفظ اخیر برای متخلقان به ادیان آسمانی و اسلامی، آن دو معنایی عامّ داشته و به تنهایی و بدون قرینه، نشان نمی‌دهند که فرد موصوف به صفت «بافرهنگ» یا «متمدّن»، متدیّن به دین زمینی است یا آسمانی. متعاقب این جعل اعلان نشده و به علت غیرمعروف بودنش با اذهان نویسندگان و محققان، هر کدام به آن الفاظ رسیدند، معنایی فهم کرده و از ظن خود، تعریفی برایشان ارائه نمودند.

در مورد انگیزه جعل اصطلاح خاص بر سبک و سیاق ملحدانه از زندگی، این احتمال نیز وجود دارد که در زبان‌های رایج در ممالک غربی؛ برخلاف زبان‌هایی مانند عربی و فارسی، لفظ «religion» (دین) تنها در معنای مسلمانه و موحّدانه کاربرد داشته و برای بیان نوع ملحدانه آن، ناگزیر از جعل اصطلاح بوده‌اند و علت اینکه چرا پیشتر از آن، این کار صورت نگرفته بوده، می‌تواند به دلیل عدم رواج نوشته‌های کفرآمیز و فقدان نظام قدرتمند و یکپارچه‌ای که در قرون اخیر، پشتیبان آن نوع زندگی و مبلّغ آن است و برای بیان تبلیغات پرحجم خود، نیازمند لفظی نو بود، باشد.

تمدن اسلامی

اولین و اصلی‌ترین شاخص تمدن اسلامی، ایمان به «مبدأ» و «معاد» است و هدف مشترک شهروندان و دستاورد زندگی عقلانی آنان نیز، حول محور آن می‌چرخد؛ «هدف»، عبودیت مبدأ متعال آفرینش و کسب رضای او، و «دستاورد» زندگی‌شان، علاوه بر تأمین مایحتاج زندگی موقت دنیا و رتق و فتق امور آن، تحصیل ایمنی از خوف و حزن نشئه آخرت و اکتساب بهشت و به دست آوردن لیاقت جلوس نزد ملیک مقتدر است.[22]

در زندگی به سبک اسلامی؛ که حاصل آن، «تمدن مطلوب» خواهد بود، مدار و ارزش علوم نیز بر گرد توحید و علم به پروردگار عالمین و دین اسلام می‌چرخد و ملاک «تمدن یا توحش» و «علم و جهل» نیز، به میزان «آگاهی یا غرابت» از معارف دینی استوار گردیده است.[23] در نتیجه و با لحاظ این ملاک، چه بسیار «متمدن» مصطلحی که، «متوحش» و دور از مدنیّت و آبادی‌نشینی هستند و چه بسیار «غیرمتمدن» مصطلحی که، ساکن آبادی و بهره‌مند از مزایای زیست متمدنانه است. از منظر اسلام، اگر شهروندی دارای مرتبه اجتماعی مقبولی نیز نزد عامه باشد و با عناوینی نظیر «طبیب» و «وزیر» و «وکیل» و «دبیر» و «مهندس» و «فیلسوف» و «هنرمند» شناخته شود ولی از معارف الهی کم‌بهره باشد، به تناسب غرابتش از آن، از تمدن اسلامی به دور خواهد بود. از منظر اسلام، «تمدن» مساوی با تلاش برای کسب مظاهر مادی و بهره‌مندی از علوم طبیعی برای تسخیر هرچه بیشتر کره خاکی نیست، بلکه آنچه اساس است و فریضه، رشد دادن فضایل انسانی در عرصه زندگی و لابلای جریان حوادث آن است و مؤلفه‌های بشری تمدن، نقش زیب و زیور را دارند که اولاً تا حدودی مطلوب است و اگر از حد و اندازه معقول فراتر رود، زشت و وزر و وبال خواهد بود و در ثانی، زمانی مطلوبیت دارد که بر پای‌بست «ایمان به خدا و معاد» استوار شده باشد ولی در صورت بنا شدن آن مظاهر و اسباب زینت بر پای‌بست متزلزل و ویران «کفر و الحاد»، بسان فرد خوش‌منظر و بزک‌کرده‌ای خواهد بود که مبتلا به بیماری‌ سرطان است و او غرّه به ظاهر فریبایش، از پرداختن به باطن علیل خود، غافل مانده است. علم که ذاتاً ممدوح است اگر استفاده از آن، توأم با جهل به منشأش باشد، نتیجه بهره‌برداری از آن نیز جاهلانه بوده و فرد مستفید، در واقع «جاهل» خواهد بود گرچه در اذهان عمومی، عالم و اندیشمند تلقی شود. همچنانکه خدای متعال، علم اکثر اهل دنیا را به جهت محدود بودن آن به ظواهر دنیا و غفلتشان از آخرت، معادل با «جهل» دانسته است.[24]

از منظر اسلام، شهروندی که با انکار مبدأ و معاد، هدفی جز آباد کردن دنیا ندارد و أقصی همتش، مصروف پر کردن شکم و جست و خیز حیوانی است، ارزش‌ او و دنیایی که ساخته است، بیش از حیوان و اصطبلش نیست.[25] او، انسانْ‌نمایی است که مسکن و مأوایش، اصطبلی برای خور و خواب و خشم و شهوت است و تفاوت شکل ظاهری زندگی او با همنوعان ساکن جنگل یا طویله‌اش، تغییری در باطن امر ایجاد نمی‌کند. اینکه برخلاف آن‌ها، محترم و متشخص و متکلم و نویسنده و مفسر و به لحاظ ظاهری، خوش‌عطر و بو و خوش‌پوش و خوراک است و به جای راه رفتن روی چهارپا، دستانش آزاد می‌باشد و به عوض حمل پشت خودرو، روی صندلی نرم می‌نشیند و در گرما و سرما، خود را با جهاز سرمایش و گرمایش اکرام می‌کند و برای خود اصطبل‌ طبقاتی می‌سازد و با آسانسورش بالا رفته و با چشمان ناتوان از دیدن نظام هدفمند خلقت و آیات خالق، دل‌خوش به ظاهر دنیا و زندگی حیوانی می‌شود و از بنای چراگاه بهشت‌گونه‌ برای خود شادمان می‌گردد، تغییری در سرانجام جهنمی‌اش ایجاد نمی‌کند. اسلام این‌گونه شهروندان را نجس اعلام کرد[26] و از آن اقدام، اهدافی چندمنظوره در راستای تشکیل تمدن مطلوب اسلامی داشت که از جمله آنها می‌توان به: اعلان جایگاه خدا در زندگی انسان و اینکه بی‌اعتقادی به خالق، یک شهروند را چنان پست می‌کند که از دایره اجسام طاهر خارج، و داخل در نجاسات و در ردیف امثال کلب و خنزیر قرار می‌دهد؛ ایجاد فاصله میان شهروند مؤمن با ملحد برای ایمن‌‌سازی از آلودگی به نجاست الحاد در اثر مجالست و مراوده؛ ارتقاء روحیه خودباوری بین مؤمنین و توجه دادن به ارزش گوهر «ایمان»؛ نهیب زدن به شهروندان ملحد و مرتدّ به امید بازگرداندن آنان از طغیان و گمراهی، و تحقیر منکران به عنوان «تعذیبی دنیوی» اشاره کرد.

برنامه‌های پیشنهادی اسلام برای تحقق تمدن مطلوب، با در نظر داشتن این اصل بدیهی است که «تعقّل» با «تعلّق» سازگاری ندارد به ویژه آن که متعلَّق‌های «تعقل» از یک سو مانند «کسب رضای خدا» و «توجه به معاد» و «مبارزه با نفس» نادیدنی‌ و در معرض غفلت هستند و از سوی دیگر، منشأهای تعلّق که اموری مادی و بعضاً شیطانی هستند، غیرهم‌راستا با موارد تعقل و بلکه در تضاد با آن‌ها باشد. زمانی که تعلّقات رو به ازدیاد می‌نهد، نه تنها امکان تمرکز کم شده و در نهایت، از بین می‌رود بلکه در بعض احیان، إعراض نمودن از موضوعات بایستۀ توجه و تمرکز، تنها راه نیل به تعلقات موافق نفس تشخیص داده می‌شود و با انکار اصل موضوعات بایسته توجه، بندهای بازدارنده از پای نفس باز شده و انسان در وادی شهوات رها می‌شود، از این رو توصیه اسلام نه بر توغل در دنیا و ازدیاد تعلقات بلکه، به زهد و کاستن از آن جهت ایجاد زمینه برای تمرکز به احیای زندگی جاوید است. پس تمدن به معنای خوض در دنیا به منظور طولانی‌تر کردن فهرست کشفیات و افزودن اختراعات تعلق‌زا و اشتغالات غفلت‌آفرین؛ نه تنها مطلوب اسلام نیست بلکه، در جهت مخالف مقاصد آن است. از منظر اسلام، تمدنی که سعی می‌کند با توسل به انواع لغویات و لهویات و سرگرم کردن به نقش و نگارها و زیبایی‌های ظاهری و با خزعبل‌بافی‌هایی تحت عنوان علم و فلسفه، مخدراتی برای تسکین دردهای ناشی از اعراض از یاد خدا ایجاد کند؛ نه تنها مطلوب نیست بلکه، مضرّ و مهلک است.

هم‌چنان‌که رسیدن به «خدا»، منوط به پا ‌گذاشتن بر روی «خود» است و تا «منیّت» فرو نپاشد، وصال به آستان ربّ میسر نمی‌گردد، راه آبادانی آخرت نیز، منوط به پا گذاشتن بر جذابیت‌های دنیای فریبا، به واسطه اعراض از زیاده‌طلبی‌های خود‌خواهانه و خروج از لاک حرص و ایثار مازاد بر نیاز و قیام به امور عامّ المنفعه است. آبادانی مشهود دنیا، محصول ظلم و جهل گسترده و عمیق بشری است، چرا که اگر عقل می‌داشت، فرصت‌ها و مصالح در اختیارش را؛ نه برای ایجاد سازه‌های باشکوه بر روی پُل دنیا بلکه، برای عمران دار عُقبی به کار می‌برد. [27]

بی‌تردید، از شاخصه‌های مهم تمدنی، پرداختن به امر آموزش مسائل بهداشتی و ارتقاء سطح سلامت شهروندان است که تأثیر زیادی در احساس خوش‌بختی افراد جامعه دارد ولی همین امر، زمانی مطلوب است که شهروندان به سبب رشد معقول و متوازن جامعه و در سایه تلبس به ارزش‌های ایمانی و اخلاقی، سزاوار بهره‌مندی از نعمت حیات باشند. شهروندی که نسبت به دین‌ بی‌تفاوت و یا حتی بی‌دین است اقدام برای ارتقاء سلامت او، تلاش برای تطویل عمر و بهبود سلامت کسی است که مرده و زنده‌اش یکسان است.[28] تلاش برای ابقای حیات چنان افرادی، تلاش برای جنبان نگه‌داشتن جنبندگانی است که بدترین جانوران روی زمین هستند[29] و با بقایشان، جنبندگان شرّی بسان خود تولید می‌کنند،[30] شهروندی که به سبب کفر و شرک و عصیان، مستحق صلب و رجم و جلد و اعدام است، روشن است که سرمایه‌گذاری روی او، به مانند ایجاد بناء بر روی باتلاق است؛ باتلاق کفر و نفاق و طغیانی که سزاوار اعراض و فراموشی[31] است و نه توجه و سرمایه‌گذاری. پس رسالت اولیه یک تمدن، تربیت انسان‌هایی است که با ایمان به مبدأ و معاد، از دایره بدترین جنبدگان خارج شده و با ورود به دایره انسانیت، ارزش زنده ماندن پیدا کنند. تنها سعی در ارتقاء سلامت چنین شهروندانی است که در راستای تحقق تمدن اسلامی است و اعلان چنین سیاستی، گرچه برای خیل عظیم شهروندان ملحد و منافق، ثقیل است ولی فائده‌ای بسان فائده اخذ جزیه از اهل کتاب با حالتی تحقیرآمیز دارد[32] که نهیبی برای تفطن و تفکر در صحت و سقم راهی است که در آن قرار دارند و عذاب ادنایی به امید بازداشتن از عذاب اکبر روز قیامت، و عاملی برای بازگشت‌ به صراط مستقیم است.[33]

مطابق آموزه‌های اسلام، وضعیت اولیه روحی هر انسانی، أسفل سافلین است؛[34] و این حال او، یا به قضا و حکمتی الهی است و یا به اقتضای نشئه طبیعی بشر می‌باشد. به هر روی، سیاست اسلام و هدفی که از سبک زندگی پیشنهادی خود در پی تحقق آن است، منتقل نمودن این ساکن کوی أسفل، به أعلی علّیین و سدره‌المنتهی است. بدیهی است این صعود دشوار را، نفسی قوی و استوار لازم است و قوت نفس، تمرین سخت و مستمر می‌طلبد و لازمه آن، همتی قوی و عزمی استوار است. تکالیف گوناگون مندرج در قائمه شریعت، متکفل تحقق چنین هدفی است و تمدنی که از اجرای چنین سیاستی شکل می‌گیرد، تمدنی ‌روح‌افزا و آرامش‌زا، با حداقل نیازتراشی‌ها برای شهروندان صبور و باصفایش که آمالی غیرطویل و نفْس‌هایی مُلجم و اسیر دارند، با شهرهایی کم‌آرایه و غیرفریبا و آباد با معابد و مساجد و بیگانه با خودنمایی‌ها و عرض‌اندام‌ها و معاصی و آشنا با معروفات و خیرخواهی‌ها؛ تمدنی که حاصل تدّین است؛ تدیّن به دین اسلام که همان «حیات طیبه» موعود الهی است.[35]

شهروندان پرورش‌یافته در چنین مکتبی، به گاه تمکّن و قدرت بر حکمرانی، حکومت را نه ابزاری برای طغیان و تازاندن نفس بلکه، وسیله‌ای برای تحقق هدف خالق از خلقت هستی قرار می‌دهد؛ به یاد او نماز برپای می‌دارند و برای بسط عدل میان خلایق، زکات می‌پردازند و جهت ایجاد و حفظ فضای تعالی‌بخش، همدیگر را توصیه به حق و کفّ از باطل می‌نمایند.[36]

توضیحات بیشتر در مورد تمدن اسلامی، در قالب «بیان شاخص‌ها و ویژگی‌ها»، در فصل دوم این تحقیق آمده است.

تمدن الحادی

تمدنی که در آن، سبک زندگی بر اساس نفی ماوراءالطبیعه و انکار مبدأ و معاد برای آفرینش و محوریت حیات دنیا؛ که همان لهو و لعب و زینت و تفاخر و تکاثر در اموال و اولاد است[37] تعریف شده است و تمدن غربی، نماینده شاخص امروزی آن است. این نوع تمدن، شهروندان تابع خود را که فارغ از دغدغه‌هایی مانند «تصفیه درون» و «عمران دار عُقبی» بوده و از فرط بی‌هدفی، دچار دلتنگی هستند،[38] به مال‌اندوزی و لذت‌گرائی و روی آوردن به زندگی حیوانی[39] فرا‌ می‌خواند.

نقطه قوت این تمدن، در موافقت تامّ آن با طبع نوع بشر است؛ طبعی که از قید و بند اخلاق و محدویت فراری است. نوع بشر حاضر است تن به انواع خسارت‌ها و ذلت‌های مفاسد اخلاقی و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی بدهد ولی زیر بار محدودیت‌هایی که شرع برای تربیت نفس و روح و روان بشر قرار داده است، نرود و سیاست‌گذاران تابع و مبلغ آن تمدن، به خوبی آگاه به این خصیصه بشر هستند و با سیاست‌هایی که اتخاذ می‌کنند، به هرچه عمیق‌تر شدن آن، دامن می‌زنند و روز به روز نیز موفق‌تر می‌شوند زیرا این خصلت، گرچه همزاد بشر بوده ولی فرقی که موجب توفیق بیشتر آن نسبت به گذشته می‌شود آن است که ابزار اشتغال به دنیا و زخارف آن، در گذشته به وفور امروزیش نبوده و لذا، بروز و ظهور و جلوه‌هایی که امروزه مشهود است، در تاریخ بی‌سابقه بوده و چنین طغیان‌ها و سرمستی‌هایی از گذشته روایت نشده است. قصه تابعان این تمدن، قصه شخصیت کارتونی «پینوکیو» است که در اثر افراط در لذت‌جویی و راحت‌طلبی، به درازگوش بدل شد؛ خوشگذرانانی که «انکار» هدف اعلامی از خلقت؛ که همان بندگی و سرسپردگی است، را به مثابه «مخدّری» برای تسکین درد ناشی از احساس پوچی و «قوّتی» برای ادامه جلوس بر بساط عیش و نوش خود برگزیده‌اند. تابع چنین سبکی از زندگی بسان کشتی بی‌لنگر و سرگردان، همیشه مضطرب است لذا با همت تمام، سعی در مشغول نگه‌داشتن خود می‌کند. او از تنهایی و فراغت می‌هراسد، چرا که از تفکر اضطراب‌آور می‌ترسد؛ تفکر در نهایت راهی که در پیش گرفته و احتمال درستی وعیدهایی که پس از مرگ ممکن است گرفتارش کند، لذا یا همیشه به شدت مشغول کار است، یا غرق در لهو و لعب، و یا با مصرف مسکرات و مخدّرات، از خود بیخود است.

حاصل چنان سبکی از زندگی، شهرهایی آباد و ابنیه‌ای مزیّن به انواع آثار هنری و معماری، و مجهز به انواع مراکز لهو و لعب و مستظهر به اموال انباشته‌ای خواهد بود که بخشی از آن، ثمره حرص و طمع و خسّت و خودخواهی‌های شهروندان آن است، بخش دیگرش نتیجه استعمار و استثمار سایر ملل است و بخشی دیگر، حاصل توغّل در دنیا و کشف و استخراج قوانین و مواد و ساخت ابزاری است که هم تأمین‌کننده التذاذ هر چه بیشتر خودشان از زندگی زمینی و حیوانی است و هم مال حاصل از فروششان، مددکار پررنگی سور و ساط عیش و نوششان.