زمان مورد نیاز برای مطالعه: 885 دقیقه

تمدن در المیزان

نظر به اینکه تحقیق حاضر با تأکید بر نظرات علمی مرحوم علامه طباطبائی؛ مؤلف محترم تفسیر المیزان صورت گرفته است، مناسب است فرازهایی از این کتاب شریف را که علامه مرحوم در آن به برخی از مباحث تمدنی پرداخته و شبهاتی را طرح و پاسخ داده‌اند، اشاره‌ای شود:

مسلک تربیتی ممتاز قرآن

علامه بر این عقیده است که مسلک تربیتی قرآن، با دیگر مسلک‌های تربیتی؛ حتی مسالک دیگر انبیاء الهی و کتب‌شان متفاوت بوده و نوع منحصر به فرد و ممتازی است. به گفته ایشان، آیات پرشماری از قرآن، مشتمل بر معارف ویژه الهی است که نتائج خاصی دارند؛ نتائجی که تربیتش مشابه تربیت هیچ حکیم اخلاقی یا تربیتی که انبیاء(ع) در شرائعشان آن را به سنت برجای گذاشته‌اند، نیست و اگر کسی از این ادعا متعجب شود، شایسته است از مستشرقی تعجب کند که در بحث تاریخی خود راجع به تمدن اسلام گفته است: “ براي يک محقق اجتماعی واجب است به بحث از شئون مدنيّتی که اسلام آن را ميان پيروان خود بسط داده و مزایا و ویژگی‌هایی که از خود به جای گذاشته، و موجب تقدم تمدن و تعالی مدنیت شده است، اعتنا کند ولی معارف دینی اسلام، تنها یک‌سری مواد اخلاقی است که همه ادیان در آن مشترک هستند و همه انبیاء به آن می‌خوانند“.

ایشان با عدم پذیرش همانندی معارف اسلامی با دیگر مکاتب اخلاقی و حتی ادیان آسمانی، مسلک‌های تهذيب و اكتساب اخلاق فاضله را سه گونه می‌داند: مسلک اول که مراد در آن، انگیزه‌های دنیوی تحصیل وجهه نیکو نزد مردمان است. این همان مسلک معهود علم اخلاق و مأثور از بحث قدمای یونان و غیر آنان است ولی قرآن، این مسلک را به کار نبرده است؛ در مسلک دوم، غایات أخروی مراد است که ذکر آن در قرآن[87] و در آنچه از کتب آسمانی نقل می‌شود، بسیار آمده است و آن، «مسلک و طریقه اخلاقی انبیاء» است ولی مسلک سوم، مخصوص قرآن کریم است و آن، تربیت انسان به گونه‌ای است که با اِعمال آن، موضوعی برای رذائل باقی نمی‌ماند، یعنی رذائل را به رفع؛ و نه به دفع، زائل می‌کند. همچنین مکرراً در قرآن ذکر شده است که مالکیت آسمان‌ها و زمین، از آن خداوند است و حقیقت چنین مالکیتی، استقلالی برای هیچ موجودی باقی نمی‌گذارد و ايمان به این مالكیت، موجب سقوط استقلال ذاتی و وصفی و فعلی همه اشیاء می‌شود، پس چنین انسانی ممکن نیست غیروجه باری‌تعالی را بخواهد و برای کسی یا چیزی غیر او خضوع کند یا از آن خوف و رجائی داشته باشد، یا از آن لذت ببرد، یا بدان مبتهج گردد، یا به آن تکیه کند، یا تسلیم‌اش گردد. مسلک اول، به «حق اجتماعی» دعوت می‌کند؛ دومی، به «حق واقعی» و کمالی که سعادت اخروی در آن است، ولی مسلک سوم به حقی می‌خواند که او «الله» است. این مسلک، تعداد بسیار زیادی بنده صالح و عالم ربانی و ولی مقرب به اجتماع انسانی هدیه داده است و این برای شرافت دین، کفایت می‌کند”.[88]

خرافه‌ای به اسم “تکامل اجتماعی”

علامه در پاسخ به ادعای کسانی که«دین‌داری» را تبعیت نمودن از «خرافه» دانسته، و تحصیل سعادت را از طُرقی مانند تمدن و «تکامل اجتماعی»[89] جستجو می‌کنند، گفته‌اند: از جمله آراء خرافی، آن چیزی است که مدعیان امروزی تمدن و دانشمندان علوم تجربی بر آن عقیده‌اند و آن، بنا نمودن «علم» بر حس و تجربه و انکار غیر آن است. مدنیّت و تمدن امروزی، اساس‌اش را بر «تکامل اجتماعی» بنا نهاده و مسائل تربیتی را بر آن استوار نموده است در حالی که خود این نظر، از موارد اتباع خرافه است زیرا علوم طبیعی تنها از خواص طبیعی بحث می‌کند و آن را برای موضوعات مادی اثبات می‌نماید ولی راهی برای نفی و ابطال ماوراء ماده ندارد، پس اعتقاد بدون دلیل به انتفاء چیزی که حس و تجربه به آن دسترسی ندارد، از روشن‌ترین موارد خرافات است و همچنين «بناي تمدن بر تکامل اجتماع» نيز، يک خرافه‏پرستي است، زیرا اين تکامل و رسيدن به سعادت اجتماعي چه بسا مستلزم محرومیت بعضي از افراد، از سعادت زندگي فردي باشد مانند اینکه یک فرد برای حفظ حريم اجتماع، متحمل کشته شدن و فدا گردیدن برای دفاع از «وطن» يا «قانون» و يا «مرام اجتماعی» باشد … این اجتماعات مادی، دست به حیله شده و برای افرادش چنین تلقین می‌کنند که انسان با فدا شدن برای جامعه، «یاد نیک» و «نام باقی» از خود به جای می‌گذارد؛ حیله‌ای که، خرافه‌ای بیش نیست. مانند این قول خرافی است این سخن که، « برای آن که اجتماع، محفوظ بماند تحمل تلخی قانون و صبر بر محرومیت از بعضی چیزهایی که نفس طالب آن است، واجب است تا او بتواند در باقی امور به کمال خود برسد پس او باید معتقد باشد که، کمال اجتماع، کمال اوست». این سخن و ادعا، خرافه است چرا که کمال «اجتماع»، زمانی کمال «فرد» نیز محسوب می‌شود که باهم تطابق داشته باشند. امّا راهي که قرآن در اين باره پيموده است، «امر» به اتباع تعالیم الهی و «نهی» از قول به غیرعلم در «امور اعتقادی» است و امّا در «مرحله عمل»، دستور به انجام چیزی است که نزد خدا محبوب است، حال اگر آن چیز، مطابق ميل هم باشد، سعادت توأمان «دنيا و آخرت» است و اگر در آن کار، محرومیت نفس از چیزی باشد که به آن مايل است، نزد خدا پاداشي عظيم دارد و آنچه نزد خداست، بهتر و باقي‏تر است و آن چه ماديين مي‏گويند که “پيروي دين، تقليد و تبعیتي است که علم از آن منع می‌کند” و اینکه، “دين‌داری و پرستش خدا، از خرافات «عهد دوم» از عهدهاي چهارگانه‌[90] گذشته بر نوع بشر است” سخني بدون علم و رأيي خرافي است. اوّلی (تقلیدی و مخالف سیره علمی بودن «دین‌داری») از آن جهت باطل است که دین، مجموعه‌ای مرکب از معارفی در مورد مبدأ و معاد و از قوانین اجتماعی از قبیل عبادات و معاملات است که از طریق وحی گرفته شده و صدق آن، از طریق برهان ثابت است و تبعیت از چنین مجموعه‌ای، تبعیت از علم است. عجیب آن که این ادعا، قول کسانی است که در اصول زندگی و سنن اجتماعی از طرز خوردن و نوشیدن و پوشیدن و ازدواج و مسکن و غیر آن، چیزی جز تقلید کورکورانه و تبعیت از هوای نفس در دست ندارد. بله، برای «تقلید» نام دیگری نهاده‌اند و آن، تبعیت از سنّتی است که دنیای مترقی، آن را می‌پسندد (تمدن)، یعنی اسم «تقلید» محو شده ولی رسم آن، باقی است، لفظش مهجور ولی معنایش مأنوس است و نزد این مدعیان، «انداختن دَلو داخل دَلوهای دیگر» و «برنگشتن چرخ به عقب»، يک شعار علمي و زيربناي تمدن است ولي نهی از تبعیت از هوای نفس به خاطر گمراه‌کننده بودنش[91] يک تقلید دینی و سخنی خرافي است!

و امّا درباره ادعای دوم (تقسیم حیات انسانی به چهار عهد) باید گفت: آن چه از تاریخ دین و فلسفه در دسترس است، آن ادعا را تکذیب می‌کند زیرا طلوع دین حضرت ابراهيم(ع) بعد از عهد فلسفه در هند و مصر و كلدان، و دين عيسى(ع) بعد از فلسفه يونان، و همچنین دين حضرت محمد (ص) بعد از فلسفه يونان و إسكندريه بود. خلاصه اینکه، نهایت درجه اوج فلسفه، قبل از آن بود که دین به اوج خود برسد.[92]

البته آنچه از قوت و شوکت در امت‌های پیشرفته و نظم و عدل ظاهری در بینشان مشهود است، نباید گمراه‌کننده باشد. آنچه موجب نظم و عدل مشهود است، طرز تفکر اجتماع آنان است که در آن، فرد نمی‌بینند مگر نفع و خیر امت را، و دفع نمی‌کند جز آنچه را که به ضرر امت است، و امّت آن فرد هم، همّتی جز به بندگی کشیدن سایر امّت‌های ضعيف، و دوشیدن شیر آنها، و استعمار بلادشان، و استباحه نفوس و نوامیس و اموالشان ندارد، پس ارثی که آن پیشرفت و ترقی برجای گذشته آن است که «ظلم فردی» جبابره ماضی را، به «ظلم اجتماعی» تغییر محل داده، و «امّت» امروزی، جای «فرد» دیروزی نشسته است و الفاظ، از معنای خود به سوی اضدادش، هجرت نموده است؛ «آزادی» و «شرافت» و «عدالت» و «فضیلت» اطلاق می‌گردد، و «بردگی» و «فرومایگی» و «ظلم» و «رذیلت» اراده می‌شود.[93]

3. نیاز انسان به دین

یکی از موانع اساسی تحقق تمدن مبتنی بر دین، باور به ادعای بی‌نیازی انسان و تمدن از «دین»، و عدم توان مدیریت صحیح اجتماع با آموزه‌های دینی است. علامه در مورد نیاز دائمی انسان به دین و عدم انقطاع آن با جعلیاتی همچون «تمدن» چنین بیانی دارد: “نه انسان در هیچ زمانی از حیاتش، از به خدمت گرفتن همنوعانش منصرف شده، و نه استخدام دیگران به عدم تشکّل اجتماع انجامیده، و نه اجتماعش از اختلاف مصون مانده، و نه اختلافات بدون دخالت قوانین اجتماعی مرتفع شده، و نه فطرت و عقل انسان توانسته است قوانینی وضع کند که ریشه‌های اختلاف و ماده فساد را بکَند. نگاهی به جریان حوادث اجتماعی قرن حاضر؛ که قرن «تمدن و ترقی و فرهنگ و علم» نامیده شده، و انحطاط اخلاقی و فسادی که عالم انسانی را دربرگرفته و و سلطه زورگویی و به بندگی گرفتن جان و مال و ناموس مردمان و جنگ‌هایی که قاتل میلیون‌ها میلیون انسان شده است، برای تأیید مدعا کفایت از آن می‌کند که به قرون گذشته نگاهی شود. تنها این «تعليم» و «تربيت» دينى است که قادر است اختلافات بشرى و فساد ناشى از آن را، دفع و اصلاح نماید؛ ادعایی است كه هم بحث علمی و هم تجربه عملی، مثبِت و مصدِّق آن است. دين همواره بشر را به سوى «معارف حقه» و «اخلاق فاضله» و «اعمال نيك» دعوت مى‏كند و «تجربه»، علمی بودن این ادعا را که صلاح عالم انساني، در گِرو سه‌گانه مزبور است، ثابت کرده است.[94] انسان، موجودی اجتماعي است و اثبات آن، نیاز به بحث زیادی ندارد همچنانکه تاریخ و آثار مشهود باقیمانده از قدیم‌ترین عهدهای زندگی بشر حاکی از آن است و قرآن نیز در آیاتی نظیر 13 حجرات و 32 زخرف و 54 فرقان[95] بر این حقیقت صحه گذاشته است. از سوی دیگر، اجتماع انسانی مانند دیگر خواص روحی انسان، در زمان به وجود آمدن تامّ و کامل نبود بلکه بسان همان امور روحی و ادراکی انسان، همواره رو به تکامل بوده است. آنچه از تأمل در حال نوع انسان به دست می‌آید آن است که اولین شکل اجتماع، با «ازدواج» ظاهر شد. سپس با «استخدام» (به خدمت گرفتن همدیگر) ادامه یافت و در صورت‌های مختلف ریاست مانند «رئیس منزل» و «رئیس قبیله یا امّت» بروز یافت و طبیعتاً در ابتدا، ملاک برتری به «قدرت و شجاعت یا کثرت اموال و اولاد» بوده است تا اینکه، به برتری در «علم به فنون حکومت و سیاست» منتهی شده است و این البته همان سبب ابتدائی ظهور بت‌پرستی و ماندگاری آن گردیده است. قرآن کریم در چندین آیه[96] خبر می‌دهد که «نبوت» برای اولین بار، انسان را به صورت تفصیلی متوجه اجتماع و اعتنا به حفظ آن نمود زمانی که اختلافات و مشاجرات میان انسان‌ها پدیدار شد و خدا، انبیاء را مبعوث فرمود و برایشان کتاب نازل کرد تا اختلافات را با آن رفع نماید و آنان را به وحدت اجتماعی برگرداند. پس «دین»، ضامن اجتماع صالح است و آیه 13 شوری[97] حکایت از آن دارد که دعوت به اجتماع و اتحاد، از زمان نوح(ع)؛ که قدیم‌ترین پیامبر صاحب شریعت و کتاب است، و سپس ابراهیم(ع) بوده است؛ دو پیامبری که در شریعتشان، مقدار اندکی از احکام بوده و در شریعت دو پیامبر بعدی یعنی موسی(ع) و عیسی(ع) وسعت این احکام بیشتر شده است. پس همچنانکه قرآن به آن تصریح دارد دعوت مستقل و صریح به اجتماع جز از ناحیه نبوت و در قالب دین نبوده و تاریخ نیز آن را تصدیق می‌کند.

امّا تاریخ در مورد امّت‌های متمدن و غیرمتمدن، چیزی بازگو نمی‌کند الّا اینکه قاعدتاً تابع آن چیزی بودند که از عهدهای قدیم به ارث برده بودند از قبیل به خدمت درآوردن یکدیگر و گرد آمدن تحت فرمان حکومتی استبدادی و سلطه پادشاهی، و اجتماع قومی و وطنی و اقلیمی، زیر پرچم پادشاهی و ریاست بوده است و با عوامل وراثتی و اقلیمی و مانند آن، هدایت می‌شدند بی‌آنکه امتی از این امتها، عنایت مستقلی به امر اجتماع داشته باشد و آن را مورد بحث یا عمل قرار داده باشند حتى امت‌های بزرگی که سیادت دنیا را داشتند زمانی که خورشید دین طلوع کرد و شروع به پرتوافشانی نمود امپراطوری‌های روم و فارس، چیزی جز نظام قیصری و کسروی نبودند که امت‌ها زیر پرچم پادشاهی و سلطنت گرد آمده بودند و اجتماع در رشد و نمو خود، تابع آنها بود و با توقف آنها، متوقف می‌شد. بله، در آنچه از پیشینیان به ارث برده بودند، مباحث اجتماعی در نوشته‌های حکمائی مانند سقراط و افلاطون و ارسطو و غير آنها یافت می‌شود ولي آن نوشته‏ها، تنها اوراق و صحائفی بودند که مورد عمل واقع نشد و مثال‌های ذهنی بودند که وارد جهان خارج نشدند و تاريخی که به ارث مانده، عادل‌ترین شاهد بر صدق این ادعاست.”[98]

4. جایگاه ممتاز «اسلام» در توجه به «اجتماع»

علامه پس از بیان نیاز ضروری انسان به دین، جایگاه اسلام را در توجه به امر اجتماع، ویژه دانسته و می‌گوید: “امّا در میان ادیان، این تنها دین اسلام است که صریحاً اساس خود را بر اجتماع نهاده و امر اجتماع را در هیچ شأنی از شؤونش مهمل نگذاشته و همه احکام را در قالب‏هاي اجتماعي جای داده و تا جایی که ممکن بوده است روح اجتماع را در آنها نفوذ داده است. خوب است برای درک نسبت اهتمام اسلام به امور اجتماع، مقایسه‌ای میان آن و دیگر شرائعی که قرآن به ذکر آنها اعتنا کرده است (شرائع نوح(ع) و ابراهيم(ع) و موسى(ع) و عيسى(ع)) صورت گیرد تا نسبت‌ها دیده شود و منزلت اجتماع نزد اسلام شناخته گردد. پس اولين ندائي که گوش نوع انسان را نواخت و این نوع را به اعتنا نمودن به امر اجتماع و قرار دادنش به عنوان امری مستقل و خارج نمودن آن از زاویه اهمال دعوت نمود، ندای خاتم انبياء(ص) بود که مردم را به وسیله آیات نازله از سوی پروردگارش، به سوی زندگی اجتماعی پاک و سعادتمندانه دعوت کرد.[99]

“قرآن، همانند اعتنایی که به داستان‌های اشخاص دارد، به تاريخ امّت‌ها نیز اعتنایي مشابه؛ و بلکه زیادتر دارد و زمانی که در تاریخ‌نویسی، جز ضبط احوال مشاهیری مانند ملوک و بزرگان متداول نبود و مورخان به تاریخ امت‌ها و اجتماعات کاری نداشتند، قرآن بدانها پرداخت و پس از آن بود که برخی از مورخان مانند مسعودي و ابن‌خلدون مشغول آن شدند تا اینکه اواخر قرن 19 میلادی، تحولات اخیر در نقل تاریخ ظاهر شد و پس از آن بود که به جای اشخاص، به اخبار امت‌ها پرداخته شد. اینکه اراده جامعه آن قدر قوى است كه می‌تواند از یک عضو خود، سلب درک و شعور و فكر ‏كند، یک واقعیت است و همچنين است رسوم متعارفه که باعث مى‏شود یک فرد از فعل یا ترك عملى احساس شرم كند و خود را ناچار به پیروی از جامعه ببیند و اين واقعیت موجب آن شده است که اسلام، به شأن اجتماع، اهتمام کند؛ اهتمامى كه تاكنون یافت نشده و تا ابد مثل آن یافت نخواهد شد، نه در يكى از اديان دیگر و نه سنن ملت‏هاى متمدن، هرچند ممكن است کسی اين ادعا را نپذيرد. علت اين شدت اهتمام هم روشن است، براى اينكه تربيت اخلاق و غرائز در يك فرد؛ كه ريشه و اساس وجود اجتماع است، با وجود اخلاق و غرائز معارض و متضادی که در اجتماع، قوی و قاهر است، نمی‌تواند موفق باشد مگر به قدر بسیار اندکی که ارزش اندازه‌گیری ندارد. از این رو، اسلام أهمّ احکام و شرائعش مانند حج و نماز و جهاد و انفاق و خلاصه، تقوای دینی را بر اساس اجتماع بناء نهاد و بر آن محافظت کرد مضافاً اینکه قوای حکومت اسلامی، حافظ شعائر عمومی دین و حدود آن است و علاوه بر آن، اینکه فریضه عمومی «دعوت به خیر» و «امر به معروف» و «نهی از منکر» متوجه جمیع امت بوده و به غرض تحصیل سعادت واقعی و قرب الهی و کسب منزلت نزد خدای متعال جعل شده است و این خود، یک مراقب باطنی است که هیچ سرّ و سریره‌ای از انسان برایش مخفی نیست و اگر چه برای جماعت آمر به معروف و ناهی از منکر، مخفی بماند و این، همان علت برتری سنت اهتمام اسلام به شأن اجتماع، از سایر سنت‌ها و راه‌هاست.”[100]

مباحث اجتماعی در تاریخ نظری نیز نمی‌تواند از اعتراف به اینکه ظهور سنت اسلام، منشأ قریب و عامل تامّ برای تحولات مشهود در دنیای معاصر است، استنکاف کند و اگر محققین اروپایی تأثیر سنّت اسلام را در جامعه انسانی مهمل گذاشته‌اند به سبب تعصبات دینی یا علت‌های سیاسی است. هیچ محقق خبره‌ای نمی‌تواند نهضت تمدن جدید را، نهضتی مسیحی بنامد و رهبر و پرچمدار آن را، حضرت مسیح(ع) بداند در حالی که خود ایشان تصریح می‌کند همانا تنها اهتمامش، روح است و کاری به امر جسم ندارد و متعرض شأن دولت و سیاست نمی‌شود و این اسلام است که به اجتماع و مدارا با یکدیگر دعوت می‌کند و در جميع شئون مجتمع انساني و افرادش بدون استثناء دخالت می‌کند.[101]

اسلام در مدت زمان کوتاه حکومت بر اجتماع مسلمین، آن را با تربیت انسان‌هایی با نفوس صالح که نفوس دیگران را اصلاح کردند، ثابت نمود مضافاً بر اینکه تجزیه و تحلیل‌ها بی‌شک نشان از آن دارد که جهات کمال و رگ‌هایی که در هیکل جوامع مدنی و تمدن کنونی مانند نبض می‌زند، مرهون پیشرفت اسلامی و سریان آن در عالم است.”[102]

از اینکه آیات متضمن اقامه عبادات و قیام به امر جهاد و اجرای حدود و قصاص[103] و غیر آنها، خطابشان متوجه عموم مؤمنین و نه خصوص پیامبر(ص) است چنین استفاده می‌شود که دین، صبغه‌ای اجتماعی است که خدا بر دوش مردم قرار داده و اقامه آنها را از همه مردمان می‌خواهد، پس امور اجتماع متوجه آحاد جامعه بوده و مزیت و اختصاصی برای کسی در آن وجود ندارد و پیامبر(ص) و غیر ایشان در این امر، مساوی هستند.[104]